گنجور

بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل

کرد مجنونی بگورستان نشست
مردهٔ را سر در آورده بدست
موی از آن سر پاک برمیکند زود
در میان خاک می افکند زود
سایلی گفتش چه میجوئی ازین
گفت ای غافل چرا گوئی چنین
می نگنجیدست این سر در جهان
لیک موئی در نگنجد این زمان
همچو گوئی کرده ای گم پا و سر
این چه سرگردانی است ای بیخبر
بر کنار آی از همه کار جهان
پیش از آن کت در ربایند از میان
هیچ را چون پایداری روی نیست
دشمنی و دوستداری روی نیست
گوئیا آس فلک سود و نسود
هرچه هست ای جان من بود و نبود
روی را چون نیست روی اینجا بُدن
فرق نبود زشت یا زیبا بُدن
موی را چون نیست در بودن امید
پس کنون خواهی سیه خواهی سپید
گر کسی آمد به بالا بازگشت
قطرهٔ دان کو به دریا بازگشت
غم مخور گر خنده زد برقی و مرد
شبنمی افتاد در غرق و بمرد
کار و بار عالم حس هیچ نیست
تا توان کوشید زر، مس هیچ نیست
زندگی عالم حس عالمی
هست در جنب حقیقت یک دمی
هرچه آن یک لحظه باشد خوب و زشت
من نخواهم گر همه باشد بهشت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کرد مجنونی بگورستان نشست
مردهٔ را سر در آورده بدست
هوش مصنوعی: مجنون در قبرستان نشسته بود و با دستانش سر مرده‌ای را بیرون آورده بود.
موی از آن سر پاک برمیکند زود
در میان خاک می افکند زود
هوش مصنوعی: موهای سر پاک را به سرعت جدا می‌کند و به زودی در خاک می‌افکند.
سایلی گفتش چه میجوئی ازین
گفت ای غافل چرا گوئی چنین
هوش مصنوعی: سایلی از او پرسید که به دنبال چه چیزی هستی؟ او در پاسخ گفت: ای نادان، چرا چنین سخن می‌گویی؟
می نگنجیدست این سر در جهان
لیک موئی در نگنجد این زمان
هوش مصنوعی: این سر، یعنی فکر و اندیشه‌ی من، در جهان نمی‌گنجد، اما الان از یک تار موی من هم نمی‌تواند در این زمان جای بگیرد.
همچو گوئی کرده ای گم پا و سر
این چه سرگردانی است ای بیخبر
هوش مصنوعی: گویی که تو پا و سرت را گم کرده‌ای، این چه بی‌تابی عجیبی است ای کسی که بی‌خبر هستی.
بر کنار آی از همه کار جهان
پیش از آن کت در ربایند از میان
هوش مصنوعی: کنار برو از همه کارهای دنیا قبل از آنکه آنها تو را از میان ببرند.
هیچ را چون پایداری روی نیست
دشمنی و دوستداری روی نیست
هوش مصنوعی: هیچ چیز در دنیا به اندازه پایداری چهره و حالت یک فرد اهمیت ندارد؛ نه دشمنی و نه دوستی به اندازه آن ارزش ندارند.
گوئیا آس فلک سود و نسود
هرچه هست ای جان من بود و نبود
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که سرنوشت و تقدیر هر چیزی در این دنیا به دست فلک است و همه چیز در وجود توست، چه در حالتی که هستی و چه در حالتی که نیستی.
روی را چون نیست روی اینجا بُدن
فرق نبود زشت یا زیبا بُدن
هوش مصنوعی: وقتی که روی دل یا صورت (صورت زیبا) وجود ندارد، فرقی نمی‌کند که شکل و ظاهر انسان زشت باشد یا زیبا.
موی را چون نیست در بودن امید
پس کنون خواهی سیه خواهی سپید
هوش مصنوعی: اگر موهایت از بین رفته و امیدی به بازگشت آن‌ها نیست، پس الان هر طور که بخواهی می‌توانی آن‌ها را رنگ کنی؛ چه سیاه و چه سفید.
گر کسی آمد به بالا بازگشت
قطرهٔ دان کو به دریا بازگشت
هوش مصنوعی: اگر کسی به اوج و بلندی دست پیدا کند، همانند قطره‌ای است که به دریا برمی‌گردد.
غم مخور گر خنده زد برقی و مرد
شبنمی افتاد در غرق و بمرد
هوش مصنوعی: نگران نباش اگر کسی با خوشحالی و بی‌خیالی رفتار کرد، چرا که او در واقع ممکن است دچار مشکلات جدی‌تری باشد و در برابر چالشی بزرگ قرار گیرد.
کار و بار عالم حس هیچ نیست
تا توان کوشید زر، مس هیچ نیست
هوش مصنوعی: کار و زندگی در دنیای حس و مواد، ارزش چندانی ندارد؛ بنابراین تلاش برای رسیدن به ثروت و دارایی هم بی‌فایده است.
زندگی عالم حس عالمی
هست در جنب حقیقت یک دمی
هوش مصنوعی: زندگی در دنیای مادی و تجربه‌های حسی، تنها بخشی از واقعیت است و این دنیا لحظه‌ای در برابر حقیقت بزرگ‌تری قرار دارد.
هرچه آن یک لحظه باشد خوب و زشت
من نخواهم گر همه باشد بهشت
هوش مصنوعی: هر چه که یک لحظه از خوب و بد باشد، برای من اهمیت ندارد، حتی اگر همه چیز بهشت باشد.