گنجور

بخش ۳ - الحكایة و التمثیل

از اکابر بود شیخی نامدار
دید در خواب آن بزرگ کامگار
کو براهی میشدی روشن چو ماه
یک فرشته آمدی پیشش براه
پس بدو گفتی که عزمت تا کجاست
گفت عزم من بدرگاه خداست
آن فرشته گفتش آخر شرم دار
تو شده مشغول چندین کار و بار
این همه اسباب و املاکت بود
پس هوای حضرت پاکت بود
کار و بار خویش میداری عزیز
قرب حق باید بسر باریت نیز
این همه لنگر ز تو آویخته
چون شوی با نور حق آمیخته
روز دیگر مرد از آن غم شد هلاک
هرچه بودش سر بسر در باخت پاک
یک نمد پاره که از وی جامه ساخت
آن نگه داشت و دگر جمله بباخت
چون شب دیگر بخفت آن پاکباز
آن فرشته در رهش افتاد باز
گفت هان قصد کجا داری چنین
گفت قصد قرب رب العالمین
گفت آخر بی خرد آنجا روی
با چنین ژنده نمد آنجا روی
با نمد آنجا مرو ای حق شناس
با خداوند جهان آخر پلاس
شد حجاب راه عیسی سوزنی
از نمدسازی تو خود را جوشنی
روز دیگر مرد آتش بر فروخت
وان نمد پاره بیاورد و بسوخت
دید القصه شب دیگر بخواب
کآن فرشته کرد سوی او شتاب
گفت عزم تو کجاست ای نامدار
گفت نزدیک خدای کامگار
آن فرشته گفت ای بس پاکباز
چون تو کردی هرچه بود از خویش باز
تو کنون بنشین مرو زین جایگاه
چون تو بنشستی بیاید پادشاه
چون همه سوی حق آمد پوی تو
حق خود آید بیشک اکنون سوی تو
پاک شو از هرچه داری و بباز
تا حقت در پاکی آید پیش باز
تا نتابد نقطهٔ‌درویشیت
نبود از قرب خدا بی خویشیت
نقطهٔ فقرست پیشان همه
فقر جانسوزست درمان همه
گر به فقرت نیست فخری چون رسول
هست دینت شرک و فضل تو فضول
فقر همچون کعبه چار ارکان نمود
پنجمش جز ذات حق نتوان نمود
در زمان مصطفی این هر چهار
بر صحابه بود دایم آشکار
جوع و جان بازی و ذل و غربتست
چون گذشت این چار پنجم قربتست
جمله را بی جوع آرامی نبود
هیچ کس در نان و در نامی نبود
جملهٔ اصحاب جانباز آمدند
عاشق و مرد و سرانداز آمدند
جمله را عزی که بود از ذل بود
لاجرم هر جزو ایشان کل بود
جمله در غربت وطن بگذاشتند
دل ز زاد و بود خود برداشتند
لاجرم در فقر سلطان آمدند
بهترین خلق دو جهان آمدند
در بیابانی که صعلوکان راه
در رکاب آرند پای آن جایگاه
خواجگان از عشق دستار آن زمان
جمله در خانه گریزند از میان
گر تو هستی مرغ عشق و مرد راه
از در حق صد هزاران دیده خواه
تا بدان هر دیده عمری بنگری
خویشتن بینی مخنث گوهری
هر زمانت تازه انکاری دگر
در بن هر موی زناری دگر
پس بچندان چشم چون کردی نگاه
بار دیگر صد هزاران گوش خواه
تا بدان هر گوش در لیل ونهار
بشنوی از درگه حق آشکار
کای مخنث گوهر اینجا بار نیست
عشق حق را با مخنث کار نیست
مرد میباید نه سر او را نه پای
جمله گم گشته درو او در خدای
گر بود یک ذره در فقرت منی
نبودت جاوید روی ایمنی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از اکابر بود شیخی نامدار
دید در خواب آن بزرگ کامگار
هوش مصنوعی: در خواب، دیدم شخصیتی بزرگ و مشهور از پیروان دین به نام شیخ، که در زندگی‌اش به موفقیت‌های زیادی دست یافته بود.
کو براهی میشدی روشن چو ماه
یک فرشته آمدی پیشش براه
هوش مصنوعی: تو در راهی روشن مانند ماه گام برمی‌داشتی که ناگهان فرشته‌ای در راهت ظاهر شد.
پس بدو گفتی که عزمت تا کجاست
گفت عزم من بدرگاه خداست
هوش مصنوعی: به او گفتی که اراده‌ات تا کجا است، او پاسخ داد که اراده‌ام در پیشگاه خداوند قرار دارد.
آن فرشته گفتش آخر شرم دار
تو شده مشغول چندین کار و بار
هوش مصنوعی: فرشته به او گفت: آخر شرم کن، تو که درگیر کارهای زیادی شده‌ای.
این همه اسباب و املاکت بود
پس هوای حضرت پاکت بود
هوش مصنوعی: تمامی این امکانات و دارایی‌ها که داری، در حقیقت به خاطر توجه و لطف خداوند به توست.
کار و بار خویش میداری عزیز
قرب حق باید بسر باریت نیز
هوش مصنوعی: عزیز، تو به کار و زندگی خود رسیدگی می‌کنی، اما برای نزدیکی به خداوند، لازم است که به بار زندگی‌ات نیز اهمیت بدهی.
این همه لنگر ز تو آویخته
چون شوی با نور حق آمیخته
هوش مصنوعی: همه این بندها و وابستگی‌ها که به تو وصل شده‌اند، چگونه می‌توانند با روشنایی حقیقت آمیخته شوند؟
روز دیگر مرد از آن غم شد هلاک
هرچه بودش سر بسر در باخت پاک
هوش مصنوعی: در روز بعد، مرد از شدت غم نابود شد و همه چیزهایی را که داشت، از دست داد.
یک نمد پاره که از وی جامه ساخت
آن نگه داشت و دگر جمله بباخت
هوش مصنوعی: یک تکه نمد قدیمی که از آن لباس درست کردند، او را حفظ کرد و باقی چیزها را از دست داد.
چون شب دیگر بخفت آن پاکباز
آن فرشته در رهش افتاد باز
هوش مصنوعی: هنگامی که شب دیگری به پایان رسید و او به خواب رفت، فرشته‌ای دوباره در مسیرش ظاهر شد.
گفت هان قصد کجا داری چنین
گفت قصد قرب رب العالمین
هوش مصنوعی: شخصی پرسید: "کجا می‌روی؟" او پاسخ داد: "در نظر دارم به سوی نزدیک شدن به خداوند جهانیان بروم."
گفت آخر بی خرد آنجا روی
با چنین ژنده نمد آنجا روی
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی از بی‌خردی کسی انتقاد می‌کند که با وضعیت نامناسب و ظاهری نابجا بر روی موضوع یا محلی می‌رود که مناسبتی ندارد. به عبارت دیگر، او به این نکته اشاره دارد که انسان باید با درک و عقل خود در مکان‌ها و شرایط مختلف ظاهر شود و با شایستگی رفتار کند.
با نمد آنجا مرو ای حق شناس
با خداوند جهان آخر پلاس
هوش مصنوعی: به جایی نرو که فقط ظاهر را ببینی، بلکه با خداوندی که صاحب همه چیز است، ارتباط برقرار کن و بر اساس باطن و حقیقت زندگی کن.
شد حجاب راه عیسی سوزنی
از نمدسازی تو خود را جوشنی
هوش مصنوعی: حجاب و مانع در مسیر عیسی، نوعی پارچه یا چیزی درست شده از نمد است که تو خودت آن را به عنوان تکه‌ای از لباس یا زینتی برای خود انتخاب کرده‌ای. در واقع، تو باید خودت را آماده کنی و از موانع عبور کنی.
روز دیگر مرد آتش بر فروخت
وان نمد پاره بیاورد و بسوخت
هوش مصنوعی: روز بعد، مرد آتش را خاموش کرد و آن تکه نمد را آورد و سوزاند.
دید القصه شب دیگر بخواب
کآن فرشته کرد سوی او شتاب
هوش مصنوعی: داستان از این قرار است که شب گذشته، فرشته‌ای به سوی او شتابان آمد و در خواب او را ملاقات کرد.
گفت عزم تو کجاست ای نامدار
گفت نزدیک خدای کامگار
هوش مصنوعی: سوال کرد چه نقشه‌ای داری، ای معروف و بزرگوار؟ پاسخ داد نزدیک خداوند موفقیت و کامیابی‌ام.
آن فرشته گفت ای بس پاکباز
چون تو کردی هرچه بود از خویش باز
هوش مصنوعی: آن فرشته گفت: ای کسی که بسیار پاک و بی‌آلایش هستی، تو تمام ویژگی‌های منفی را از خود دور کرده‌ای و به خوبی رفتار کرده‌ای.
تو کنون بنشین مرو زین جایگاه
چون تو بنشستی بیاید پادشاه
هوش مصنوعی: اکنون تو در این مکان آرامش کن و نرو، چرا که وقتی تو در اینجا نشسته‌ای، پادشاه نیز خواهد آمد.
چون همه سوی حق آمد پوی تو
حق خود آید بیشک اکنون سوی تو
هوش مصنوعی: هرگاه تو به سوی حق و حقیقت حرکت کنی، حق و حقیقت نیز به سوی تو خواهد آمد و این امر مسلم است.
پاک شو از هرچه داری و بباز
تا حقت در پاکی آید پیش باز
هوش مصنوعی: خود را از هر چیزی که داری رها کن و تسلیم شو تا حقی که متعلق به توست در پاکی و خلوص خود را نشان دهد.
تا نتابد نقطهٔ‌درویشیت
نبود از قرب خدا بی خویشیت
هوش مصنوعی: تا زمانی که نوری از درویشی از تو نتابد، نمی‌توانی از خداوند به دور باشی و خود را بی‌خبر از او احساس کنی.
نقطهٔ فقرست پیشان همه
فقر جانسوزست درمان همه
هوش مصنوعی: فقر به نوعی در زندگی همه انسان‌ها وجود دارد و می‌تواند رنج‌آور باشد. اما حقیقت این است که ریشهٔ حل این مشکل در خود فقر نهفته است و برای درمان آن، باید به عمق آن توجه کرد.
گر به فقرت نیست فخری چون رسول
هست دینت شرک و فضل تو فضول
هوش مصنوعی: اگر در فقر به سر می‌بری و به آن افتخار نمی‌کنی، پس دین تو فقط شرک است و فضیلت تو بی‌مورد.
فقر همچون کعبه چار ارکان نمود
پنجمش جز ذات حق نتوان نمود
هوش مصنوعی: فقر مانند کعبه‌ای است که چهار ارکان دارد و تنها اصل پنجم آن، ذات پروردگار است که نمی‌توان آن را جز به او نسبت داد.
در زمان مصطفی این هر چهار
بر صحابه بود دایم آشکار
هوش مصنوعی: در زمان پیامبر اسلام، این چهار نفر همواره در بین صحابه به وضوح و روشنایی حضور داشتند.
جوع و جان بازی و ذل و غربتست
چون گذشت این چار پنجم قربتست
هوش مصنوعی: گرسنگی، جان‌فشانی، ذلت و دوری از وطن همگی در کنار هم قرار دارند و وقتی که این چهار مورد تمام می‌شود، موضوع دیگر تنها دوری از وطن است.
جمله را بی جوع آرامی نبود
هیچ کس در نان و در نامی نبود
هوش مصنوعی: هیچ کس بدون نیاز و میل به غذا آرامش ندارد و هیچ کسی در بهره‌مندی از نان و نام به راحتی نیست.
جملهٔ اصحاب جانباز آمدند
عاشق و مرد و سرانداز آمدند
هوش مصنوعی: همهٔ دوستان و همراهان جانباز به عشق و شجاعت آمده‌اند و خود را در میدان عشق نشان داده‌اند.
جمله را عزی که بود از ذل بود
لاجرم هر جزو ایشان کل بود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تمام چیزهایی که از عشق و محبت ناشی می‌شوند، به دلیل این که از یک منبع واحد سرچشمه می‌گیرند، در نهایت به یک کل واحد تبدیل می‌شوند. به عبارت دیگر، هر جزئی از عشق که وجود دارد، به نوعی به کل و تمامیت آن وابسته است.
جمله در غربت وطن بگذاشتند
دل ز زاد و بود خود برداشتند
هوش مصنوعی: همه در دوری از وطن، دل را رها کردند و از زادگاه و هویت خود جدا شدند.
لاجرم در فقر سلطان آمدند
بهترین خلق دو جهان آمدند
هوش مصنوعی: بنابراین در شرایط فقر، پادشاهان حاضر شدند و بهترین موجودات دو جهان به میان آمدند.
در بیابانی که صعلوکان راه
در رکاب آرند پای آن جایگاه
هوش مصنوعی: در بیابانی که افرادی که بی‌خیال به نظر می‌آیند، می‌خواهند از آن عبور کنند، نشانه‌ای وجود دارد که نشان‌دهنده‌ی اهمیت و مقام آن مکان است.
خواجگان از عشق دستار آن زمان
جمله در خانه گریزند از میان
هوش مصنوعی: در آن زمان که عشق بر دل‌ها چیره می‌شود، بزرگان و افراد محترم همگی از حضور در اجتماع فرار می‌کنند و به خانه‌های خود می‌روند.
گر تو هستی مرغ عشق و مرد راه
از در حق صد هزاران دیده خواه
هوش مصنوعی: اگر تو پرنده عشق هستی و در مسیر حق قدم برمی‌داری، پس صد هزار چشمان مشتاق و جستجو وجود دارند که به سوی تو خیره شده‌اند.
تا بدان هر دیده عمری بنگری
خویشتن بینی مخنث گوهری
هوش مصنوعی: به مدت طولانی به خودت نگاه کن و در آنچه می‌بینی، حقیقت وجودی‌ات را بشناس.
هر زمانت تازه انکاری دگر
در بن هر موی زناری دگر
هوش مصنوعی: هر بار که تو را می‌بینم، همچون یک انکار جدید بر تو می‌افزایم و در دل هر تار مویت، یک زنجیر جدید شکل می‌گیرد.
پس بچندان چشم چون کردی نگاه
بار دیگر صد هزاران گوش خواه
هوش مصنوعی: وقتی که به چشمانت خیره شدی، دوباره گوش‌هایت را آماده کن که هزاران صدا را بشنوی.
تا بدان هر گوش در لیل ونهار
بشنوی از درگه حق آشکار
هوش مصنوعی: باید بدانید که در هر شب و روز، از درگاه حق، دانستنی‌های واضح و روشنی را می‌شنوید.
کای مخنث گوهر اینجا بار نیست
عشق حق را با مخنث کار نیست
هوش مصنوعی: ای مخنث، تو در اینجا ارزشی نداری، عشق راستین و حقیقی به تو ارتباطی ندارد.
مرد میباید نه سر او را نه پای
جمله گم گشته درو او در خدای
هوش مصنوعی: انسان باید به گونه‌ای باشد که نه سرش و نه پایش گم شده باشد، همه وجودش در ارتباط با خداوند باشد.
گر بود یک ذره در فقرت منی
نبودت جاوید روی ایمنی
هوش مصنوعی: اگر در فقر و تنگدستی من حتی یک ذره وجود داشته باشد، جایگاه تو همیشه در ایمنی نخواهد بود.