بخش ۶ - الحكایة و التمثیل
آن زنی اندر زنا افتاده بود
وز ندامت تن بخون در داده بود
از پشیمانی که بود آن مستمند
خویشتن میکشت و درخون میفکند
عاقبت شد سوی پیغامبر همی
شرمناک از قصهٔ خود زد دمی
سر بگردانید پیغامبر ز راه
در برابر رفت و گفت آنجایگاه
از دگر سو سر بگردانید باز
از دگر سو آمدش این زن فراز
قصهٔ برگفت و بس بگریست زار
وز نبی درخواست خود را سنگسار
مصطفی گفتش که ای شوریده جان
نیست وقت سنگسارت این زمان
تا بشوئی سر بپردازی شکم
زانکه فرزندی تواند بود هم
رفت آن زن همچنان میسوخت زار
تا شد آبستن بحکم کردگار
آن بلا و رنج یک چندی کشید
تا که از وی گشت فرزندی پدید
پیش سید برد طفل خویش را
گفت برهان این زن درویش را
مصطفی گفتش برو با صبر ساز
تاکنی این طفل را از شیر باز
زانکه گر شیر دگر شکر بود
از همه شیر تو لایق تر بود
رفت آن زن با بلا دمساز شد
تاکه آن کودک ز شیرش باز شد
باز برد آن طفل را آنجایگاه
گفت برگیرید این زن را زراه
چند سوزم بیش ازین تابم نماند
زآتش دل بر جگر آبم نماند
مصطفی گفتش که وقت کار نیست
طفل را در جمع پذرفتار نیست
نیست کس تا هفت سال اینجایگاه
کو ز آب و آتشش دارد نگاه
هم تو اولیتر چو او بی کس بود
هفت سالش چون بداری بس بود
بود شخصی در پی آن کار شد
طفل را برداشت و پذرفتار شد
مصطفی را سخت ناخوش آمد آن
زانکه کاری بس مشوش آمد آن
چون کسی شد طفل را پروردگار
شد بشرع آن لحظه بروی سنگسار
مصطفی فرمود تا مردم بسی
برگرفت از راه سنگی هر کسی
عاقبت کردند زن را سنگسار
تا گرفت آن تایب صادق قرار
از پس تابوت زن آن رهنمای
گام میزد برسر انگشت پای
گفت غوغای ملک بگرفت راه
گام می نتوان نهاد اینجایگاه
کس نکرد این توبه اندر روزگار
بود آن زن در حقیقت مردکار
عاقبت چون کرد پیغامبر نماز
دفن کرد آن کشته راو گشت باز
مرتضی دید آن شب آن زن را بخواب
گفت هان چون کرد حق با تو خطاب
گفت حق گفتا ندانستی مگر
کانبیا را زان فرستادم بدر
تا شریعت را اساس ایشان نهند
آنچه چندان گفتم آن چندان نهند
چون محمد بود امین روزگار
ترک نتوانست کردن سنگسار
ای ز بی انصافی خود خورده سنگ
با خدای خویشتن بودی بجنگ
سوی او ده بار رفتی وانگهی
سوی ما گفتی ندانستی رهی
گر نهان یکبار با ما گشتئی
از گناه خود مبرا گشتئی
جبرئیل آنگاه بفرستادمی
تا ابد منشور عفوت دادمی
بخش ۵ - الحكایة و التمثیل: در مصافی پادشاه حق شناسبخش ۷ - الحكایة و التمثیل: کافری پیش خلیل آمد فراز
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن زنی اندر زنا افتاده بود
وز ندامت تن بخون در داده بود
هوش مصنوعی: زنی گرفتار گناه شده بود و از شدت پشیمانی، تن خود را به خون آلوده کرده بود.
از پشیمانی که بود آن مستمند
خویشتن میکشت و درخون میفکند
هوش مصنوعی: مستمند از شدت پشیمانی، خود را نابود میکرد و در دریایی از خون غوطهور میشد.
عاقبت شد سوی پیغامبر همی
شرمناک از قصهٔ خود زد دمی
هوش مصنوعی: نهایتاً به سوی پیامبر رفت و از داستان خود با شرم سخن گفت.
سر بگردانید پیغامبر ز راه
در برابر رفت و گفت آنجایگاه
هوش مصنوعی: پیامبر مسیر خود را تغییر داد و به سمت دیگری رفت و گفت که آنجا محل مورد نظر است.
از دگر سو سر بگردانید باز
از دگر سو آمدش این زن فراز
هوش مصنوعی: او از طرفی سرش را برگرداند، اما دوباره از جانب دیگر همان زن به سویش آمد.
قصهٔ برگفت و بس بگریست زار
وز نبی درخواست خود را سنگسار
هوش مصنوعی: چندین بار داستانی به زبان آمد و او به شدت گریست. او از پیامبر درخواست خود را کرد، ولی با سنگسار مواجه شد.
مصطفی گفتش که ای شوریده جان
نیست وقت سنگسارت این زمان
هوش مصنوعی: مصطفی به او میگوید که ای مرد شگفتزده، اکنون زمان مجازات تو نیست.
تا بشوئی سر بپردازی شکم
زانکه فرزندی تواند بود هم
هوش مصنوعی: برای اینکه به کمال برسی و از زندگی لذت ببری، باید از برخی خواستههای نفسانی خود بگذری، زیرا ممکن است ثمرههایی گرانبها مانند فرزند را به همراه داشته باشد.
رفت آن زن همچنان میسوخت زار
تا شد آبستن بحکم کردگار
هوش مصنوعی: زن بیچاره همچنان با اندوه و درد زندگی کرد تا اینکه به خواست خداوند باردار شد.
آن بلا و رنج یک چندی کشید
تا که از وی گشت فرزندی پدید
هوش مصنوعی: مدتی از آن درد و مشکلات گذشت تا اینکه فرزندی به وجود آمد.
پیش سید برد طفل خویش را
گفت برهان این زن درویش را
هوش مصنوعی: مردی فرزندش را به پیش پیشوای دین برد و از او خواست که دلیل و توجیهی برای وضعیت این زن نیازمند ارائه دهد.
مصطفی گفتش برو با صبر ساز
تاکنی این طفل را از شیر باز
هوش مصنوعی: مصطفی به او گفت: برو و با صبر و حوصله رفتار کن تا بتوانی این کودک را از شیر گرفتن و وابستگی به شیر دور کنی.
زانکه گر شیر دگر شکر بود
از همه شیر تو لایق تر بود
هوش مصنوعی: زیرا اگر شیر دیگری هم شکرین باشد، اما از بین همه شیرها، تو سزاوارترینی.
رفت آن زن با بلا دمساز شد
تاکه آن کودک ز شیرش باز شد
هوش مصنوعی: زن رفت و در غم و اندوه و مشکلات تنها ماند، تا اینکه آن کودک از شیر مادرش محروم شد و بزرگتر شد.
باز برد آن طفل را آنجایگاه
گفت برگیرید این زن را زراه
هوش مصنوعی: آن کودک را دوباره به آن مکان بردند و گفتند این زن را از راه دور کنید.
چند سوزم بیش ازین تابم نماند
زآتش دل بر جگر آبم نماند
هوش مصنوعی: من به شدت دچار درد و سوزش شدهام و دیگر توان تحمل این آتش درون را ندارم؛ دیگر چیزی برای ریختن بر جگر آتشینم باقی نمانده است.
مصطفی گفتش که وقت کار نیست
طفل را در جمع پذرفتار نیست
هوش مصنوعی: مصطفی گفت که اکنون زمان کار و تلاش است و جایی برای بازی و سرگرمی کودکانه وجود ندارد.
نیست کس تا هفت سال اینجایگاه
کو ز آب و آتشش دارد نگاه
هوش مصنوعی: هیچ کس را نمیتوان یافت که به مدت هفت سال در این مکان بماند و بتواند در برابر آب و آتش آن ایستادگی کند.
هم تو اولیتر چو او بی کس بود
هفت سالش چون بداری بس بود
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به این که وقتی کسی در مشکلی تنها و بیکس باشد، به حدی میتواند صبر کند که درد و رنج او به مدت هفت سال ادامه یابد، و در این میان تو نیز در موقعیت مشابهی قرار داری که باید او را درک کنی و با او همدردی تعمیم دهی.
بود شخصی در پی آن کار شد
طفل را برداشت و پذرفتار شد
هوش مصنوعی: یک شخصی در پی انجام کاری بود، کودک را به آغوش گرفت و او را پذیرفت.
مصطفی را سخت ناخوش آمد آن
زانکه کاری بس مشوش آمد آن
هوش مصنوعی: مصطفی از این موضوع بسیار ناراحت شد، زیرا کار به شدت آشفته و ناپایدار بود.
چون کسی شد طفل را پروردگار
شد بشرع آن لحظه بروی سنگسار
هوش مصنوعی: زمانی که کسی کودک را تربیت و پرورش میدهد، در حقیقت او در آن لحظه طبق قوانین و اصول به سمت صحیح و درست هدایت میشود.
مصطفی فرمود تا مردم بسی
برگرفت از راه سنگی هر کسی
هوش مصنوعی: مصطفی (پیامبر) دستور داد تا مردم از راه سخت و سنگی (کار دشوار) قدم بردارند و هر کسی به جمعآوری ماجراها و انجام کارها بپردازد.
عاقبت کردند زن را سنگسار
تا گرفت آن تایب صادق قرار
هوش مصنوعی: در نهایت، زن را به اتهاماتی مجازات کردند و به سنگسار رساندند تا اینکه آن فرد با صداقت و راستگویی متعهد به کمک به او شد.
از پس تابوت زن آن رهنمای
گام میزد برسر انگشت پای
هوش مصنوعی: پس از آنکه تابوت زنی را حمل میکردند، آن مرد رهنما با احتیاط و آرام بر روی انگشت پایش قدم میزد.
گفت غوغای ملک بگرفت راه
گام می نتوان نهاد اینجایگاه
هوش مصنوعی: ملک خبر داد که در این مکان شلوغی و آشفتگی بر پا شده و هیچکس نمیتواند به آرامی قدم بردارد.
کس نکرد این توبه اندر روزگار
بود آن زن در حقیقت مردکار
هوش مصنوعی: هیچکس در این زمان توبه نکرد، اما آن زن در واقعیت مانند مردان کارآمد بود.
عاقبت چون کرد پیغامبر نماز
دفن کرد آن کشته راو گشت باز
هوش مصنوعی: زمانی که پیامبر (ص) نماز را برگزار کرد و آن شهید را دفن نمود، آن فرد دوباره زنده و حیات دوبارهی خود را به دست آورد.
مرتضی دید آن شب آن زن را بخواب
گفت هان چون کرد حق با تو خطاب
هوش مصنوعی: مرتضی در خواب آن زن را دید و گفت: "خب، حالا که حق با تو است، صحبت کن."
گفت حق گفتا ندانستی مگر
کانبیا را زان فرستادم بدر
هوش مصنوعی: خداوند به پیامبر گفته است که تو تا زمانی که این فرستاده را فرستادم، چیزی از حقیقت را نمیدانستی.
تا شریعت را اساس ایشان نهند
آنچه چندان گفتم آن چندان نهند
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به تلاش برای ایجاد پایه و اساس جدیدی در دین یا شریعت دارد. از زمانی که چیزهایی را بیان کردهام، آنها به اندازهای به آن توجه نکردهاند که نیاز است.
چون محمد بود امین روزگار
ترک نتوانست کردن سنگسار
هوش مصنوعی: چون محمد (ص) فردی راستگو و معتمد بود، کسی نتوانست او را سنگسار کند.
ای ز بی انصافی خود خورده سنگ
با خدای خویشتن بودی بجنگ
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر نداشتن انصاف به خود آسیب زدهای، باید با خود واقعیات بجنگی.
سوی او ده بار رفتی وانگهی
سوی ما گفتی ندانستی رهی
هوش مصنوعی: تو ده بار به سوی او رفتی و سپس به ما گفتی که راهی را نمیدانی.
گر نهان یکبار با ما گشتئی
از گناه خود مبرا گشتئی
هوش مصنوعی: اگر یکبار به طور پنهانی با ما ملاقات کردهای، از گناه خود آزاد شدهای.
جبرئیل آنگاه بفرستادمی
تا ابد منشور عفوت دادمی
هوش مصنوعی: اگر جبرئیل را میفرستادم، تا همیشه از تو عذرخواهی میکردم و بخشش تو را طلب میکردم.