بخش ۵ - الحكایة و التمثیل
گفت چون یعقوب بر عزم سفر
رفت از کنعان برون پیش پسر
مصریان بی پا و سر برخاستند
پای تا سر مصر را آراستند
چون زلیخا را خبر آمد ازآن
نه بپای اما بسر آمد دوان
ژندهٔ بر سر فکند آن بی قرار
بر میان خاک ره بنشست خوار
یوسف صدیق را بر رهگذر
اوفتاد آخر برآن بی دل نظر
تازیانه بود بر اسبش بدست
برد حالی سوی آن مجنون مست
برکشید از دل دمی آن سوخته
تازیانش گشت از آن افروخته
ای عجب چون گشت از آن آتش بلند
تازیانه یوسف از دست اوفکند
تا زلیخا گفت ای پاکیزه دین
نیست در خورد جوانمردیت این
آتشی کز جان من آمد براه
تو بدست اندر نمی داری نگاه
سالها زین آتشم پر بود جان
گو ترا در دست باش این یک زمان
آنچه از عشق تو از جانم دمید
یک نفس در دست نتوانی کشید
تو سر مردان دینی من زنی
این وفاداری بود با چون منی
شرح دادن حال عاشق جاودان
از عبارت برترست و از بیان
گر زفان گردد دو گیتی سالها
هم نیارد داد شرح حالها
بخش ۴ - الحكایة و التمثیل: گشت مجنون در بیابانی مقیمبخش ۶ - الحكایة و التمثیل: یک شبی محمود شاه حق شناس
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفت چون یعقوب بر عزم سفر
رفت از کنعان برون پیش پسر
هوش مصنوعی: وقتی یعقوب تصمیم به سفر گرفت و از کنعان خارج شد تا به دیدار پسرش برود، گفت:
مصریان بی پا و سر برخاستند
پای تا سر مصر را آراستند
هوش مصنوعی: مصریان بیپاس و بیسری به پا خاستند و تمام مصر را زینت و آراستگی بخشیدند.
چون زلیخا را خبر آمد ازآن
نه بپای اما بسر آمد دوان
هوش مصنوعی: وقتی زلیخا خبر را شنید، دیگر به پا نایستاد و با شتاب به سمت او دوید.
ژندهٔ بر سر فکند آن بی قرار
بر میان خاک ره بنشست خوار
هوش مصنوعی: یک نفر که در زندگی دچار دردسر و ناراحتی است، لباسهای پارهپارهای به سر دارد و در کنار راه، بر روی خاک نشسته و بیعزت به نظر میرسد.
یوسف صدیق را بر رهگذر
اوفتاد آخر برآن بی دل نظر
هوش مصنوعی: داستان یوسف نشان میدهد که در مسیر زندگی گاهی با چالشها و امتحانهایی روبهرو میشویم و ممکن است در جایی ناخواسته به کسی یا چیزی نگاه کنیم که احساسات ما را برانگیخته کند. به عبارتی، پس از گذشتن از سختیها و امتحانات، گاهی زیباییها و جذابیتها برای ما نمایان میشود و دلمان را به سمت آنها میکشاند.
تازیانه بود بر اسبش بدست
برد حالی سوی آن مجنون مست
هوش مصنوعی: تنبیهگر بر گردهی اسبش نیرویی وارد کرد و به سمت آن دیوانهی شاداب رفت.
برکشید از دل دمی آن سوخته
تازیانش گشت از آن افروخته
هوش مصنوعی: دل را از عمق آتشین احساساتش بر میکشد و به نوعی از آن حال زنده میشود.
ای عجب چون گشت از آن آتش بلند
تازیانه یوسف از دست اوفکند
هوش مصنوعی: عجب است که چگونه آتش عشق یوسف از دستش بیرون افتاد و او را رها کرد.
تا زلیخا گفت ای پاکیزه دین
نیست در خورد جوانمردیت این
هوش مصنوعی: زلیخا گفت: ای انسان نیکوکار، در جوانمردی تو هیچ چیز پاک و خالص نیست.
آتشی کز جان من آمد براه
تو بدست اندر نمی داری نگاه
هوش مصنوعی: آتش ناشی از احساسات و درد من به خاطر تو برپا شده، اما تو توانایی تحمل این احساسات را نداری و نمیتوانی آن را تحمل کنی.
سالها زین آتشم پر بود جان
گو ترا در دست باش این یک زمان
هوش مصنوعی: سالهاست که از این آتش دلمان پر است. بگو که در این یک زمان، تو در دست من باش.
آنچه از عشق تو از جانم دمید
یک نفس در دست نتوانی کشید
هوش مصنوعی: عشق تو به اندازهای در وجودم نفوذ کرده که هیچکس نمیتواند آن را به راحتی از من بگیرد یا از من جدا کند.
تو سر مردان دینی من زنی
این وفاداری بود با چون منی
هوش مصنوعی: تو زن دلیر و وفاداری هستی که برای مردان دین، همتایی نداری. وفاداری تو با شخصیتی مانند من هماهنگ است.
شرح دادن حال عاشق جاودان
از عبارت برترست و از بیان
هوش مصنوعی: حرف زدن درباره وضعیت یک عاشق همیشگی از خود واژهها و توصیفها مهمتر است.
گر زفان گردد دو گیتی سالها
هم نیارد داد شرح حالها
هوش مصنوعی: اگر زبان به سخن بیفتد و سالهای سال از دو جهان بگوید، باز هم نمیتواند داستان حال و احوال انسانها را به درستی بیان کند.