گنجور

بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

یک شبی محمود شاه حق شناس
اشک می افشاند بر روی ایاس
جامه چون از اشک خود درخون کشید
موزهٔ او عاقبت بیرون کشید
طشت آورد و گلاب آن نیک نام
شست اندر طشت زر پای غلام
گرچه بسیاری گلابش پیش بود
صد ره اشکش از گلابش بیش بود
چون بدامن خشک کردی پای او
تر شدی از چشم خون پالای او
روی آخر بر کف پایش نهاد
پس ز دست عشق در پایش فتاد
تا به روز از پای او سر بر نداشت
پای او از دیدهٔ تر برنداشت
میگریست از آتش سودای او
بوسه میزد هر نفس بر پای او
شمع باشه نیز خوش خوش میگریست
همچو شه جانی پر آتش میگریست
شاهد و شب بود و شاه و شمع بود
هرچه باید جمله آن شب جمع بود
وی عجب شه در چنان عیشی تمام
روی میمالید در پای غلام
عشق چون جائی چنین زوری کند
شیر را دندان کنان موری کند
گر نبودی این چنین شب هرگزت
من نخوانم جز گدائی عاجزت
قدر این شب عاشقان دانند و بس
ذوق سیمرغی کجا داند مگس
عاقبت چون گشت هشیار آن غلام
گشته بد بیهش شاه نیک نام
چون نگه کرد آن غلام از سوی او
دید پای خویشتن بر روی او
پای از روی شهنشه برنداشت
زآنکه او در خویش موئی سر نداشت
همچنان میبود تا شاه بلند
گشت از بیهوشی خود هوشمند
چون به هوش آمد شه عالی مقام
گفت چه بی حرمتیست این ای غلام
گفت این بی حرمتی در کل حال
هست شاه هفت کشور را کمال
زآنکه شاهی بندگی میبایدت
سرکشی افکندگی میبایدت
داشتی از پادشاهی زندگی
آمدی اندر لباس بندگی
از خداوندی دلت بگرفته بود
لاجرم بر بندگی آشتفه بود
چون همه بودی همه میخواستی
شاه بودی بندگی را خاستی
بنده را کردی به می بیخود تمام
تا شبی در بندگی کردی قیام
خیز کز تو بندگی زیبنده نیست
من بسم بنده که سلطان بنده نیست
بندگی چون نیست بر بالای تو
خیز با سر شو که نیست این جای تو
سرنشینی بس بود شه را مدام
پای بوسیدن رها کن با غلام
این بگفت و گفت شاها هر نفس
بر دل خود میدهی تو بوس و بس
چون دلت این خواست تو دانی و دل
من کیم تا در میان گردم خجل
بند بندم جمله در فرمان تست
بوسه بر هر جا که دادی زان تست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یک شبی محمود شاه حق شناس
اشک می افشاند بر روی ایاس
هوش مصنوعی: محمود شاه به خاطر احساسات عمیقش شبانه گریه می‌کند و اشک‌هایش بر چهره‌ی ایاس می‌ریزد، که نشان‌دهنده‌ی قدرشناسی و عواطف اوست.
جامه چون از اشک خود درخون کشید
موزهٔ او عاقبت بیرون کشید
هوش مصنوعی: وقتی لباسش از اشک‌هایش آغشته به خون شد، در پایان او کفش خود را بیرون کشید.
طشت آورد و گلاب آن نیک نام
شست اندر طشت زر پای غلام
هوش مصنوعی: دستگاهی آوردند و گلابی آوردند و آن نیک نام را درون دستگاه زرین شستند که متعلق به غلام بود.
گرچه بسیاری گلابش پیش بود
صد ره اشکش از گلابش بیش بود
هوش مصنوعی: هرچند که عطر آن گل زیاد است، اما اشک‌هایی که از آن جاری می‌شود، بیشتر از عطرش است.
چون بدامن خشک کردی پای او
تر شدی از چشم خون پالای او
هوش مصنوعی: وقتی که از دامن او پا کشیدی، چشمانت به خاطر اشک‌های بی‌پایانش، مرطوب و پر از آب شد.
روی آخر بر کف پایش نهاد
پس ز دست عشق در پایش فتاد
هوش مصنوعی: او بر روی پاهایش دست گذاشت و از شدت عشق بر زمین افتاد.
تا به روز از پای او سر بر نداشت
پای او از دیدهٔ تر برنداشت
هوش مصنوعی: او تا زمانی که آن شخص را ترک نکرد، نتوانست از عشق و اشک‌های خود دست بکشد.
میگریست از آتش سودای او
بوسه میزد هر نفس بر پای او
هوش مصنوعی: با اندوهی عمیق به یاد او اشک می‌ریخت و هر لحظه بر پاهایش بوسه می‌زد.
شمع باشه نیز خوش خوش میگریست
همچو شه جانی پر آتش میگریست
هوش مصنوعی: شمع نیز با شادی اشک می‌ریزد، همان‌طور که جان پُرآتش از غم می‌گریسته است.
شاهد و شب بود و شاه و شمع بود
هرچه باید جمله آن شب جمع بود
هوش مصنوعی: در آن شب، همه چیز در کنار هم گرد آمده بود؛ ستاره‌ها، شب، پادشاه و شمع، هر چیزی که لازم بود در این جمع حضور داشت.
وی عجب شه در چنان عیشی تمام
روی میمالید در پای غلام
هوش مصنوعی: او در آن خوشی و شادی، به قدری شگفت‌انگیز است که تمام سعی‌اش را می‌کند تا خود را به بهترین شکل نشان دهد و در این حال، به خدمتگزار خود احترامی ویژه دارد.
عشق چون جائی چنین زوری کند
شیر را دندان کنان موری کند
هوش مصنوعی: عشق می‌تواند حتی قوی‌ترین و نیرومندترین افراد را تحت تأثیر قرار دهد و به آنها روحیه و قدرتی بدهد که به نظر می‌رسد از توانشان فراتر است. به بیان دیگر، عشق می‌تواند باعث شود که انسان‌ها حتی از سختی‌ها و چالش‌های بزرگ عبور کنند و به پیروزی برسند.
گر نبودی این چنین شب هرگزت
من نخوانم جز گدائی عاجزت
هوش مصنوعی: اگر شب به این شکل نبود، هرگز تو را نمی‌خواندم جز به عنوان گدای بی‌نوا و ناتوان.
قدر این شب عاشقان دانند و بس
ذوق سیمرغی کجا داند مگس
هوش مصنوعی: فقط عاشقان حقیقت این شب را درک می‌کنند و دیگران، مثل مگسی که هیچ چیزی از زیبایی و عظمت پرواز سیمرغ نمی‌داند، نمی‌توانند احساسات عمیق آن را درک کنند.
عاقبت چون گشت هشیار آن غلام
گشته بد بیهش شاه نیک نام
هوش مصنوعی: سرانجام وقتی آن غلام هشیار شد، متوجه شد که شاه نیک نام به چه کسی تبدیل شده و دیگر بی‌خبر نیست.
چون نگه کرد آن غلام از سوی او
دید پای خویشتن بر روی او
هوش مصنوعی: وقتی آن غلام به سمت او نگاه کرد، پای خود را بر روی او دید.
پای از روی شهنشه برنداشت
زآنکه او در خویش موئی سر نداشت
هوش مصنوعی: او از کنار شاه قدری جابه‌جا نمی‌شود، زیرا او خود از موئی در سر ندارد.
همچنان میبود تا شاه بلند
گشت از بیهوشی خود هوشمند
هوش مصنوعی: او هنوز در حال بی‌هشی بود تا اینکه شاه از حالت بی‌هوشی خود به حالت هوشیاری درآمد.
چون به هوش آمد شه عالی مقام
گفت چه بی حرمتیست این ای غلام
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه به هوش آمد، گفت: این چه بی‌احترامی است ای خدمتکار؟
گفت این بی حرمتی در کل حال
هست شاه هفت کشور را کمال
هوش مصنوعی: این بی احترامی به طور کلی به وضعیت شاه هفت کشور آسیب زده است.
زآنکه شاهی بندگی میبایدت
سرکشی افکندگی میبایدت
هوش مصنوعی: چون در پیشگاه پادشاهی قرار داری، باید تسلیم و فرمانبردار باشی، و برای سرکشی و rebellious بودن جایی نیست.
داشتی از پادشاهی زندگی
آمدی اندر لباس بندگی
هوش مصنوعی: تو از مقام پادشاهی به دنیای بندگی و خدمت آمده‌ای.
از خداوندی دلت بگرفته بود
لاجرم بر بندگی آشتفه بود
هوش مصنوعی: دل تو از خداوندی غمگین و ناامید شده بود، به همین دلیل در پی بندگی و اطاعت از او رفته بودی.
چون همه بودی همه میخواستی
شاه بودی بندگی را خاستی
هوش مصنوعی: وقتی که همه چیز را داری، خواسته هایت هم زیاد می‌شود. حتی اگر در مقام شاه باشی، باید به بندگی و خدمت‌گزاری هم توجه کنی.
بنده را کردی به می بیخود تمام
تا شبی در بندگی کردی قیام
هوش مصنوعی: تو مرا به حالت مستی کشاندی و کاملاً بی‌خود کردی تا شبی در آستانه بندگی تو ایستاده شوم.
خیز کز تو بندگی زیبنده نیست
من بسم بنده که سلطان بنده نیست
هوش مصنوعی: برخیز، زیرا این که تو تنها بنده باشی مناسب نیست. من بنده‌ام، اما سلطان نمی‌تواند بنده باشد.
بندگی چون نیست بر بالای تو
خیز با سر شو که نیست این جای تو
هوش مصنوعی: بندگی و servitude برای تو نیست، پس باید با سر و شوق بلند شوی، زیرا این مکان و موقعیت برای تو مناسب نیست.
سرنشینی بس بود شه را مدام
پای بوسیدن رها کن با غلام
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که در خدمت شاه هستی، اکنون دیگر نیاز نیست همیشه از او استقبال کنی. بهتر است کمی فاصله بگیری و به کارهای خودت بپردازی.
این بگفت و گفت شاها هر نفس
بر دل خود میدهی تو بوس و بس
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و سپس به شاه گفت که هر لحظه با عشق و محبت بر دلش بوسه می‌زنی و او را نوازش می‌کنی.
چون دلت این خواست تو دانی و دل
من کیم تا در میان گردم خجل
هوش مصنوعی: وقتی که دل تو چیزی را بخواهد، خودت می‌دانی و دل من چه اهمیتی دارد؛ من فقط وسط ماجرا احساس خجالت می‌کنم.
بند بندم جمله در فرمان تست
بوسه بر هر جا که دادی زان تست
هوش مصنوعی: همه‌ی اجزای وجود من در دست توست و هر بوسه‌ای که به من دادی، نشانه‌ای از تعلق خاطر تو به من است.