گنجور

بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

پادشاهی را غلامی خوب بود
گوئیا نوباوهٔ یعقوب بود
رنگ رویش رنگرز گلنار را
پیچ مویش زهر داده مار را
مردم چشمش که مشک اندام بود
چرب و خشک از مشک و از بادام بود
از دهان او سخن در پیچ پیچ
چون رسیدی با میانش هیچ هیچ
چون دهانش نقطهٔ موهوم بود
عقل اگر زو گفت نامعلوم بود
آب کوثر بی لب او تشنهٔ
تیغ حیدر نرگسش را دشنهٔ
عشق گرم او که جان را ساختی
عقل را در زهد خشک انداختی
پادشاه از عشق اودلداده بود
کارش افتاده ز کار افتاده بود
شب چو جامه برکشیدی پادشاه
آن غلامش جامه پوشیدی پگاه
آبش آوردی و شستی پا و دست
جامه افکندیش بر جای نشست
عود و جلابش نهادی پیش در
خدمتش هر لحظه کردی بیشتر
شه چو بنشستی بتخت بارگاه
تکیه کردی بر غلام همچو ماه
سوی او هر لحظه مینگریستی
پیش او میمردی و میزیستی
میندانست او که با او چون کند
این قدر دانست کو دل خون کند
تا چو در خون خوردن آید آن نگار
بوکه درد دلبرش گیرد قرار
بامدادی پیش شاه آمد وزیر
دید پیش شه سر آن بی نظیر
سر بریده آن غلام همچو ماه
پس چو ابری زار گریان پادشاه
حال پرسید از شه عالی مقام
گفت آری بامدادی این غلام
رفت تا آیینه آرد سوی شاه
کرد در راه اندر آیینه نگاه
روی آیینه سیه بود از دمش
کشتمش از خشم و کردم ماتمش
تادگر بی حرمتی نکند غلام
شاه راحرمت نگهدارد تمام
من چو بودم همدمش در عالمی
زآینه میساخت خود را همدمی
هرکرا آیینه باشد پادشاه
کفر باشد گر کند در خود نگاه
روی از بهر چه میدید آن غلام
من نبودم آینه وی را تمام
گر بخلّت خواهی آمد پیش تو
پیش آی از ذات خود بی خویش تو
تا گرت جبریل آرد دور باش
بر سر آتش تو گوئی دور باش
در وجود خویش منگر ذرهٔ
تابدان ذره نگردی غرهٔ
چون وجودت نیست ذاتت را بخویش
از چه میآئی بموجودی تو پیش
گر خلیلت پیش آرد پیش آی
ورنه با خویشی همه با خویش آی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پادشاهی را غلامی خوب بود
گوئیا نوباوهٔ یعقوب بود
هوش مصنوعی: یک غلام خوب برای پادشاهی وجود داشت که به نظر می‌رسید مانند پسر یعقوب باشد.
رنگ رویش رنگرز گلنار را
پیچ مویش زهر داده مار را
هوش مصنوعی: رنگ چهره‌اش به زیبایی رنگ گل انار است و موهایش به گونه‌ای است که مثل زهرمار خطرناک می‌زند.
مردم چشمش که مشک اندام بود
چرب و خشک از مشک و از بادام بود
هوش مصنوعی: مردمی که چشمانشان زیبا و جذاب بود، مانند موجودی دلنشین و شگفت‌انگیز، از زیبایی و خوشمزگی احساس لذت می‌کردند.
از دهان او سخن در پیچ پیچ
چون رسیدی با میانش هیچ هیچ
هوش مصنوعی: سخنان او به گونه‌ای پیچیده و مبهم به گوش می‌رسد که وقتی به عمق موضوع می‌روی، چیزی جز خالی بودن نمی‌بینی.
چون دهانش نقطهٔ موهوم بود
عقل اگر زو گفت نامعلوم بود
هوش مصنوعی: چون دهان او به شکل رازآلودی بود، عقل اگر از او چیزی می‌گفت، معلوم نبود.
آب کوثر بی لب او تشنهٔ
تیغ حیدر نرگسش را دشنهٔ
هوش مصنوعی: آب کوثر بدون لب او تشنه تیغ حیدر است و نرگسش را دشنه می‌زند.
عشق گرم او که جان را ساختی
عقل را در زهد خشک انداختی
هوش مصنوعی: عشق او چنان حرارتی دارد که جان را زنده کرده است و به همین دلیل، عقل را به حالت زهد و بی‌حالی واداشته است.
پادشاه از عشق اودلداده بود
کارش افتاده ز کار افتاده بود
هوش مصنوعی: پادشاه به خاطر عشقش به او، تمام کارهایش را رها کرده و در نتیجه، وضعیتش به هم ریخته و به نوعی از کار و زندگی خود افتاده است.
شب چو جامه برکشیدی پادشاه
آن غلامش جامه پوشیدی پگاه
هوش مصنوعی: وقتی شب به پایان می‌رسد و صبح فرا می‌رسد، پادشاهی که در شب مانند لباسی پوشیده بود، در روز همچون غلامی به جلوه می‌آید.
آبش آوردی و شستی پا و دست
جامه افکندیش بر جای نشست
هوش مصنوعی: تو برایش آب آوردی و پایش و دستش را شستی، سپس لباسش را در جای خودش گذاشتی و او نشسته است.
عود و جلابش نهادی پیش در
خدمتش هر لحظه کردی بیشتر
هوش مصنوعی: در گوشه‌ی دلبر خود عود و عطرش را گذاشتی و در هر لحظه بیشتر به او خدمت کردی.
شه چو بنشستی بتخت بارگاه
تکیه کردی بر غلام همچو ماه
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه بر تخت سلطنت نشسته و به مقام خود تکیه می‌کند، مانند ماهی که در آسمان می‌درخشد، بر خدمتگذار خود تکیه کرده است.
سوی او هر لحظه مینگریستی
پیش او میمردی و میزیستی
هوش مصنوعی: هر لحظه به او نگاه می‌کردی، در حضور او از مرگ خود آگاه می‌شدی و زنده می‌ماندی.
میندانست او که با او چون کند
این قدر دانست کو دل خون کند
هوش مصنوعی: او می‌دانست که او با او چه رفتاری خواهد داشت و به همین اندازه دانست که این رفتار چقدر می‌تواند دل او را آزرده کند.
تا چو در خون خوردن آید آن نگار
بوکه درد دلبرش گیرد قرار
هوش مصنوعی: وقتی که عشق و زیبایی به شدت بر دل انسان تاثیر می‌گذارد، دردی که ناشی از محبت و دلتنگی است، به آرامش و رضایت تبدیل می‌شود.
بامدادی پیش شاه آمد وزیر
دید پیش شه سر آن بی نظیر
هوش مصنوعی: صبح زود وزیر به حضور شاه رسید و مشاهده کرد که سر آن فرد بی‌نظیر پیش شاه قرار دارد.
سر بریده آن غلام همچو ماه
پس چو ابری زار گریان پادشاه
هوش مصنوعی: سر بریده آن غلام همچون ماه، به مانند ابری که در حال باریدن است، پادشاه را به شدت غمگین کرده است.
حال پرسید از شه عالی مقام
گفت آری بامدادی این غلام
هوش مصنوعی: او از مقام بلندپایه‌ای حال و احوال پرسید و او پاسخ داد که بله، این خدمتگزار در صبح زود آمده است.
رفت تا آیینه آرد سوی شاه
کرد در راه اندر آیینه نگاه
هوش مصنوعی: او رفت تا آینه‌ای به نزد شاه بیاورد و در مسیر به آینه نگاهی انداخت.
روی آیینه سیه بود از دمش
کشتمش از خشم و کردم ماتمش
هوش مصنوعی: در آینه، تصویری تیره و تار از او می‌دیدم. از شدت خشم، آن تصویر را از بین بردم و باعث شگفتی‌ام شدم.
تادگر بی حرمتی نکند غلام
شاه راحرمت نگهدارد تمام
هوش مصنوعی: بهتر است که همه به حرمت و احترام یکدیگر توجه داشته باشند تا کسی نتواند به دیگری بی‌احترامی کند.
من چو بودم همدمش در عالمی
زآینه میساخت خود را همدمی
هوش مصنوعی: من وقتی که در کنار او بودم، دنیایی را می‌ساختم که در آن، همچون آینه‌ای او را منعکس می‌کردم.
هرکرا آیینه باشد پادشاه
کفر باشد گر کند در خود نگاه
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند آیینه باشد و خود را ببیند، در واقع کافر است، چرا که اگر به عمق خود نگاه کند، حقیقت را از دست می‌دهد.
روی از بهر چه میدید آن غلام
من نبودم آینه وی را تمام
هوش مصنوعی: چرا آن غلام روی به من نشان نمی‌داد؟ من که آینه‌ای بودم که تمام زیبایی‌های او را به نمایش می‌گذاشت.
گر بخلّت خواهی آمد پیش تو
پیش آی از ذات خود بی خویش تو
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی بخیل باشی، بدان که با این کار به خودت آسیب می‌زنی و از ذات خود دور می‌شوی.
تا گرت جبریل آرد دور باش
بر سر آتش تو گوئی دور باش
هوش مصنوعی: اگر جبریل (فرشته وحی) هم به تو نزدیک شود، از دور بایستی که بر آتش می‌سوزی.
در وجود خویش منگر ذرهٔ
تابدان ذره نگردی غرهٔ
هوش مصنوعی: به خودت ننگر و به ظاهر کوچک خود مغرور نشو، چرا که ممکن است در پس این ظاهر کوچک، عظمت و ارزش‌های بزرگتری نهفته باشد.
چون وجودت نیست ذاتت را بخویش
از چه میآئی بموجودی تو پیش
هوش مصنوعی: اگر وجود تو به معنای واقعی‌ات در این عالم نیست، پس چرا به وجود خودت می‌بالایی و نمود پیدا می‌کنی؟
گر خلیلت پیش آرد پیش آی
ورنه با خویشی همه با خویش آی
هوش مصنوعی: اگر دوستت تو را دعوت کرد، پیش او برو؛ وگرنه با اهل خانواده‌ات در کنار هم باش.