بخش ۵ - الحكایة و التمثیل
بود مجنونی به نیشابور در
زو ندیدم در جهان رنجورتر
محنت و بیماری ده ساله داشت
تن چو نالی و زفان بی ناله داشت
سینه پر سوز و دل پر درد او
لب بخون برهم بسی میخورد او
آنچه در سرما و در گرما کشید
کی تواند کوه آن تنها کشید
نور از رویش بگردون میشدی
هر نفس حالش دگرگون میشدی
زو بپرسیدم من آشفته کار
کاین جنونت از کجا شد آشکار
گفت یک روزی درآمد آفتاب
درگلویم رفت و من گشتم خراب
خویشتن را کرده ام زان روز گم
گم شود هر دو جهان زان سوز گم
بر سر او رفت در وقت وفات
نیک مردی گفتش ای پاکیزه ذات
این زمان چونی که جان خواهی سپرد
گفت آنگه تو چه دانی و بمرد
گر ز کار افتادگی گویم بسی
تا نیفتد کار کی داند کسی
بخش ۴ - الحكایة و التمثیل: پیر زالی بود با پشتی دو تاهبخش ۶ - الحكایة و التمثیل: گفت دزدی را گرفت آن سر فراز
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بود مجنونی به نیشابور در
زو ندیدم در جهان رنجورتر
هوش مصنوعی: در نیشابور، مجنونی بود که هیچکس را در دنیا رنجورتر از او ندیدم.
محنت و بیماری ده ساله داشت
تن چو نالی و زفان بی ناله داشت
هوش مصنوعی: او ده سال در رنج و بیماری به سر برد، ولی هیچگاه از درد و ناراحتیاش شکایت نکرد و لب به گلایه نگشود.
سینه پر سوز و دل پر درد او
لب بخون برهم بسی میخورد او
هوش مصنوعی: او سینهای پر از آتش و دلی پر از درد دارد و به شدت به خود میپیچد و غمگین است.
آنچه در سرما و در گرما کشید
کی تواند کوه آن تنها کشید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تجربهها و سختیهایی که فرد در زندگی خود در شرایط مختلف (گرما و سرما) تحمل کرده، نشاندهندهی قدرت و استقامت اوست. هیچکس نمیتواند بار و دشواریهای یک کوه را به تنهایی به دوش بکشد، چرا که این کار بسیار دشوار است و نیازمند قدرت و حمایت دیگران است. در واقع، این بیانگر این است که هر کسی به تنهایی نمیتواند تمام بارها و مشکلات را تحمل کند و به نوعی به همبستگی و همکاری انسانها اشاره دارد.
نور از رویش بگردون میشدی
هر نفس حالش دگرگون میشدی
هوش مصنوعی: هر بار که او را مینگریستی، نوری از او در عالم پخش میشد و هر لحظه حال و هوای او تغییر مییافت.
زو بپرسیدم من آشفته کار
کاین جنونت از کجا شد آشکار
هوش مصنوعی: از او پرسیدم که این دیوانگیات از کجا ناشی شده و چرا این قدر واضح شده است.
گفت یک روزی درآمد آفتاب
درگلویم رفت و من گشتم خراب
هوش مصنوعی: روزی آفتاب در گلویم تابید و من به خاطر آن حالتی خراب و آشفته پیدا کردم.
خویشتن را کرده ام زان روز گم
گم شود هر دو جهان زان سوز گم
هوش مصنوعی: از آن روز که خودم را گم کردهام، هر دو جهان برایم ناپدید شدهاند و این سوز و درد مرا از همه چیز دور کرده است.
بر سر او رفت در وقت وفات
نیک مردی گفتش ای پاکیزه ذات
هوش مصنوعی: در زمان مرگ آن مرد نیکو، افرادی که دور او بودند، به او گفتند: ای پاک و بااخلاق.
این زمان چونی که جان خواهی سپرد
گفت آنگه تو چه دانی و بمرد
هوش مصنوعی: این زمان که میخواهی جانت را تسلیم کنی، بگو ببینم تو چه میدانی و چگونه میمیری.
گر ز کار افتادگی گویم بسی
تا نیفتد کار کی داند کسی
هوش مصنوعی: اگر بگویم که از کار افتادهام، خیلیها متوجه نمیشوند؛ اما وقتی که کارم به مشکل بخورد، کسی نمیتواند این را بفهمد.