بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
چون ایاز از چشم بدرنجور شد
عاقبت از چشم سلطان دور شد
ناتوان بر بستر زاری فتاد
در بلا و رنج و بیماری فتاد
چون خبر آمد به محمود از ایاس
خادمی را خواند شاه حق شناس
گفت میرو تا به نزدیک ایاز
پس بدو گوی ای ز شاه افتاده باز
دور از روی تو زآن دورم ز تو
کز غم رنج تو رنجورم ز تو
تاکه رنجوریت فکرت میکنم
تا تو رنجوی ندانم یا منم
گر تنم دور اوفتاد از هم نفس
جان مشتاقم بدو نزدیک بس
مانده ام مشتاق جانی از تو من
نیستم غایب زمانی از تو من
چشم بد بدکاری بسیار کرد
نازنینی را چو تو بیمار کرد
این بگفت و گفت در ره زود رو
همچو آتش آی و همچون دود رو
پس مکن در ره توقف زینهار
همچو آب از برق میرو برق وار
گر کنی در راه یک ساعت درنگ
ما دو عالم بر تو گردانیم تنگ
خادم سرگشته در راه ایستاد
تا بنزدیک ایاز آمد چو باد
دید سلطان را نشسته پیش او
مضطرب شد عقل دوراندیش او
لرزه بر اندام خادم اوفتاد
گوئیا در رنج دایم اوفتاد
گفت با شه چون توان آویختن
این زمان خونم بخواهد ریختن
خورد سوگندان که در ره هیچ جای
نه باستادم نه بنشستم ز پای
می ندانم ذرهٔ تا پادشاه
پیش ازمن چون رسید اینجایگاه
شاه اگردارد وگرنه باورم
گر در این تقصیر کردم کافرم
شاه گفتش نیستی محرم درین
کی بری تو راه ای خادم درین
من رهی دزدیده دارم سوی او
زانکه نشکیبم دمی بی روی او
هر زمان زان ره بدو آیم نهان
تا خبر نبود کسی را در جهان
راه دزدیده میان ما بسی است
رازها در ضمن جان ما بسی است
از برون گرچه خبر خواهم ازو
در درون پرده آگاهم ازو
راز اگر میپرسم از بیرونیان
در درون با اوست جانم در میان
جان چو گردد محو در جانان تمام
جان همه جانان بگیرد بر دوام
گرچه در صورت بود رنگ دوی
جز یکی نبود ولیکن معنوی
گر دو تار ریسمان پیدا شود
چون تو برهم تابیش یکتا شود
بخش ۱ - المقالة الثامنة و العشرون: سالک از خون کرد ادیم چهره رنگبخش ۳ - الحكایة و التمثیل: گشت محمود و ایاز دلنواز
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون ایاز از چشم بدرنجور شد
عاقبت از چشم سلطان دور شد
هوش مصنوعی: چون ایاز از نظر سلطان افتاد و او را ناراحت کرد، در نهایت از چشم سلطان فاصله گرفت و مورد توجه او قرار نگرفت.
ناتوان بر بستر زاری فتاد
در بلا و رنج و بیماری فتاد
هوش مصنوعی: انسانی ناتوان و درمانده بر تخت افتاده است و در درد و رنج و بیماری به سر میبرد.
چون خبر آمد به محمود از ایاس
خادمی را خواند شاه حق شناس
هوش مصنوعی: محمود وقتی از ایاس خبری شنید، شاه حقشناس خادم خاصی را فراخواند.
گفت میرو تا به نزدیک ایاز
پس بدو گوی ای ز شاه افتاده باز
هوش مصنوعی: به او گفتند که به نزد ایاز برود و به او بگوید که تو از جانب شاه به اینجا آمدهای.
دور از روی تو زآن دورم ز تو
کز غم رنج تو رنجورم ز تو
هوش مصنوعی: من از تو دور هستم و به خاطر غم و ناراحتی تو، رنج میبرم.
تاکه رنجوریت فکرت میکنم
تا تو رنجوی ندانم یا منم
هوش مصنوعی: وقتی به حال رنجور تو فکر میکنم، نمیدانم آیا تو در رنجی یا اینکه من در حال رنج کشیدن هستم.
گر تنم دور اوفتاد از هم نفس
جان مشتاقم بدو نزدیک بس
هوش مصنوعی: هرچند که بدنم از او دور باشد، اما جانم با شوق و عشق به او نزدیک است.
مانده ام مشتاق جانی از تو من
نیستم غایب زمانی از تو من
هوش مصنوعی: من در انتظار تو هستم و بیتابی میکنم، اما تو در هر لحظهای که نیستی، با من حضور داری.
چشم بد بدکاری بسیار کرد
نازنینی را چو تو بیمار کرد
هوش مصنوعی: چشم حسود و بدخواه کارهای زیادی انجام داد و باعث بیمار شدن کسی شد که همچون تو زیبا و نازنین است.
این بگفت و گفت در ره زود رو
همچو آتش آی و همچون دود رو
هوش مصنوعی: او این را گفت و از آنجا به سرعت حرکت کرد، مانند آتش که سریع میسوزد و مانند دود که به سرعت پراکنده میشود.
پس مکن در ره توقف زینهار
همچو آب از برق میرو برق وار
هوش مصنوعی: بنابراین در مسیر حرکت خود توقف نکن، به طور جدی و با شتاب پیش برو، مانند آبی که تحت تأثیر برق یا صاعقه به جلو روان است.
گر کنی در راه یک ساعت درنگ
ما دو عالم بر تو گردانیم تنگ
هوش مصنوعی: اگر تنها برای یک ساعت در مسیر توقف کنی، ما دو جهان را برای تو به تنگنا خواهیم انداخت.
خادم سرگشته در راه ایستاد
تا بنزدیک ایاز آمد چو باد
هوش مصنوعی: خادمی که در راه گم شده بود، به انتظار ایاز ایستاد و لحظهای همچون باد در انتظار به سر میبرد.
دید سلطان را نشسته پیش او
مضطرب شد عقل دوراندیش او
هوش مصنوعی: وقتی عقل دوراندیش او دید که سلطان نشسته است، دچار اضطراب شد.
لرزه بر اندام خادم اوفتاد
گوئیا در رنج دایم اوفتاد
هوش مصنوعی: خادم ناگهان دچار نگرانی و ترس شد، انگار که در درد و عذاب همیشگی گرفتار شده است.
گفت با شه چون توان آویختن
این زمان خونم بخواهد ریختن
هوش مصنوعی: گفت با پادشاه که اکنون زمان مناسب است و اگر بخواهد، من آمادهام که خونم را برای او بریزم.
خورد سوگندان که در ره هیچ جای
نه باستادم نه بنشستم ز پای
هوش مصنوعی: گفتن به سوگند که در راه هیچ جا نه ایستادم و نه نشستم.
می ندانم ذرهٔ تا پادشاه
پیش ازمن چون رسید اینجایگاه
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه این جایگاه را پیش از من، ذرهی کوچکی مانند من به دست آورد و به مقام پادشاهی رسید.
شاه اگردارد وگرنه باورم
گر در این تقصیر کردم کافرم
هوش مصنوعی: اگر شاهی وجود داشته باشد، خوب است، وگرنه اگر در این کار خطایی کردهام، برای من کفر است.
شاه گفتش نیستی محرم درین
کی بری تو راه ای خادم درین
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: تو در این موضوع محرم نیستی و نمیتوانی به این کار وارد شوی، ای خدمتگزار.
من رهی دزدیده دارم سوی او
زانکه نشکیبم دمی بی روی او
هوش مصنوعی: من به سوی او راهی پنهانی دارم، زیرا نمیتوانم حتی برای لحظهای بدون روی او سر کنم.
هر زمان زان ره بدو آیم نهان
تا خبر نبود کسی را در جهان
هوش مصنوعی: هر بار که به سوی او میروم، به طور پنهانی میروم تا کسی در جهان از حضور من باخبر نشود.
راه دزدیده میان ما بسی است
رازها در ضمن جان ما بسی است
هوش مصنوعی: در میان ما، مسیرهای پنهانی زیادی وجود دارد و رازهای زیادی در دل و جان ما نهفته است.
از برون گرچه خبر خواهم ازو
در درون پرده آگاهم ازو
هوش مصنوعی: اگرچه بیرون از خود میخواهم از او مطلع شوم، در درون خود آگاهتر از او هستم.
راز اگر میپرسم از بیرونیان
در درون با اوست جانم در میان
هوش مصنوعی: اگر از بیگانگان رازی بپرسم، آن راز در درون خودم و در جانم نهفته است.
جان چو گردد محو در جانان تمام
جان همه جانان بگیرد بر دوام
هوش مصنوعی: وقتی جان انسان در عشق معشوق غرق شود، همه وجودش به زیبایی و محبت آن محبوب پیوند میخورد و این پیوند همیشگی خواهد بود.
گرچه در صورت بود رنگ دوی
جز یکی نبود ولیکن معنوی
هوش مصنوعی: اگرچه در ظاهر رنگها و شکلها مختلفاند و به نظر میرسد که هر کدام جداگانهاند، اما در واقعیت و معنای عمیقتر همه آنها یکی هستند.
گر دو تار ریسمان پیدا شود
چون تو برهم تابیش یکتا شود
هوش مصنوعی: اگر دو رشتهی ریسمان پیدا شود، همانند تو که با هم تابیدهای، واحد و بیهمتا خواهد شد.
حاشیه ها
1396/09/06 12:12
داود
این عارف بزرگ از عشق و علاقه بی حد و نهایت حضرت خبر.مدهد و این عشق در مقام والای خود از آن انسان است