گنجور

بخش ۱ - المقالة الثامنة و العشرون

سالک از خون کرد ادیم چهره رنگ
رفت پیش آدمی با عیش تنگ
گفت ای خورشید بینش آمده
قطب کل آفرینش آمده
قابل بار امانت آمدی
در امانت بی خیانت آمدی
این جهان را وان جهان را سروری
وی عجب تو خود ز هر دو برتری
هم ملایک جمله در خدمت تراست
هم دو گیتی جمله پرنعمت تراست
هم قیامت عرض لشکرگاه تست
دوزخ و جنت سر دو راه تست
هم کلام و رؤیت از حضرت تراست
کن فکان در قبضهٔ قدرت تراست
طی شود هم آسمان و هم زمی
وز تو موئی را نخواهد بد کمی
جمله را در کار تو خواهند باخت
تا ابد با کار تو خواهند ساخت
از ازل ملک ابد خوردن تراست
خوشتر از خوشتر طلب کردن تراست
از تو شد ای اهل گنج و مرد کار
گنج مخفی حقیقت آشکار
چون کمالی بود برتر از جهان
ناقصی بایست آن را تشنه جان
تا گرفت آن کند بر قدر خویش
از هلال آرد بصحرا بدر خویش
قدر داند قرب را از بعد راه
قرب را دایم بجان دارد نگاه
مردم آمد از دو عالم مرد این
نیست کس جز آدمی در خورد این
چون چنین ره سوی گنجی بردهٔ
در طریق گنج رنجی بردهٔ
گر بسوی گنج راهم میدهی
تا ابد از چاه جاهم میدهی
زین سخن شد آدمی بیهوش ازو
دل چو دریا آمدش در جوش ازو
گفت آخر زآشکارا و نهان
کیست سرگردانتر از ما در جهان
بستهٔ‌ تکلیف و پندار آمده
نه شده گم نه پدیدار آمده
با جهانی پر عقوبت پیش در
هر زمان بیم صعوبت بیشتر
هم درین عالم بزیر صد حجاب
هم دران عالم اسیر صد حساب
آفتاب ما شود تاریک حال
گر بود یک ذره ایمان را زوال
زین چنین کاری که ما را اوفتاد
آتشی در سنگ خارا اوفتاد
سنگ نتوانست بار آن کشید
وآدمی باری چنان از جان کشید
ای دریغا رنج برد ما همه
زندگی نیست اینکه مرد ما همه
غرقهٔ دریای حیرت آمدیم
پای تا سر عین حسرت آمدیم
مانده گه در حرص و گه در آز باز
کشته گشته در غم ناز ونیاز
دور شو از ما چه میخواهی رهی
ورنه همچون ما در افتی درچهی
زآدمی این راه مشکل کم طلب
گر رهی میبایدت زآدم طلب
سالک آمد پیش پیر و بار خواست
پیش او برگفت آن اسرار راست
پیر گفتش هست جان آدمی
کل کل و خرمی در خرمی
هرکه او در جان مردم اوفتاد
هر دوعالم در دلش گم اوفتاد
هرکه او در عالم جان ره برد
از ره جان سوی جانان ره برد
ره بجان بردن بجانان بردنست
لیک اول ره سوی جان بردنست
هست جانان را بجان راهی نهان
لیک دزدیدست آن راه از جهان
جان گران ره باز یابد سوی او
تا ابد دزدیده بیند روی او
چون جهانی غیرت از هر سوی بود
روی او دزدیده دیدن روی بود
هست راهی سوی هر دل شاه را
لیک ره نبود دل گمراه را
گر برون حجره شه بیگانه بود
غم مخور چون در درون هم خانه بود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سالک از خون کرد ادیم چهره رنگ
رفت پیش آدمی با عیش تنگ
هوش مصنوعی: سالک (که در اینجا به معنای مسافر یا جوینده حقیقت است) به خاطر تلاش و زحمت‌هایش چهره‌اش دستخوش تغییراتی شده و رنگش رفته است. او در مقایسه با آدمی که زندگی راحت و خوشی دارد، از زندگی خود راضی نیست و با سختی‌هایی روبه‌رو است.
گفت ای خورشید بینش آمده
قطب کل آفرینش آمده
هوش مصنوعی: ای خورشید، تویی که روشنی‌ات همگان را در بر گرفته و تو صلاح‌الدین خلقت هستی.
قابل بار امانت آمدی
در امانت بی خیانت آمدی
هوش مصنوعی: تو به عنوان یک فرد مورد اعتماد و مسئولیت‌پذیر، به اینجا آمده‌ای و امانت را بدون خیانت و با دقت حفظ خواهی کرد.
این جهان را وان جهان را سروری
وی عجب تو خود ز هر دو برتری
هوش مصنوعی: این دنیا و آن دنیا هر دو دارای مقام و ارزش خاص خود هستند، اما تو خود برتر و بالاتر از هر دو هستی.
هم ملایک جمله در خدمت تراست
هم دو گیتی جمله پرنعمت تراست
هوش مصنوعی: تمامی فرشتگان در خدمت تو هستند و هر دو جهان پر از نعمت برای توست.
هم قیامت عرض لشکرگاه تست
دوزخ و جنت سر دو راه تست
هوش مصنوعی: در روز قیامت، مکانی که افراد جمع می‌شوند، همان دوزخ و بهشت است و این دو راه مستقیم به سمت سرنوشت نهایی انسان‌ها هستند.
هم کلام و رؤیت از حضرت تراست
کن فکان در قبضهٔ قدرت تراست
هوش مصنوعی: هم‌صحبت و دیدار با تو از آن حضرت است، پس تمام چیزهایی که در دست قدرت توست، به او تعلق دارد.
طی شود هم آسمان و هم زمی
وز تو موئی را نخواهد بد کمی
هوش مصنوعی: هر دو آسمان و زمین به سرعت طی می‌شوند و از تو حتی موئی هم کم نخواهد شد.
جمله را در کار تو خواهند باخت
تا ابد با کار تو خواهند ساخت
هوش مصنوعی: همه‌ی عوامل و افراد به خاطر کار تو دچار تغییر و تحول می‌شوند و تا همیشه به فعالیت‌های تو ادامه خواهند داد.
از ازل ملک ابد خوردن تراست
خوشتر از خوشتر طلب کردن تراست
هوش مصنوعی: از آغاز، داشتن ملک جاودان برای تو بهتر است و طلب کردن از تو خوش‌تر از خوشی‌هاست.
از تو شد ای اهل گنج و مرد کار
گنج مخفی حقیقت آشکار
هوش مصنوعی: ای کسی که در گنج و رازهای پنهان مهارت داری، حقیقتی که پنهان است، به وضوح برای تو نمایان شده است.
چون کمالی بود برتر از جهان
ناقصی بایست آن را تشنه جان
هوش مصنوعی: هرگاه چیزی وجود داشته باشد که از تمام دنیا برتر و کامل‌تر باشد، انسان باید به دنبال آن برود و جانش را برای رسیدن به آن تشنه کند.
تا گرفت آن کند بر قدر خویش
از هلال آرد بصحرا بدر خویش
هوش مصنوعی: وقتی که ماه کامل می‌شود، به اندازه و ارزش خود درخشندگی و زیبایی بیشتری پیدا می‌کند و این زیبایی را به دشت‌ها و بستان‌ها می‌آورد.
قدر داند قرب را از بعد راه
قرب را دایم بجان دارد نگاه
هوش مصنوعی: قدر و ارزش نزدیکان را کسی درک می‌کند که از فاصله و دوری آنها آگاه باشد. بنابراین، همیشه تلاش می‌کند تا ارتباطش را با آنها حفظ کند و به آنها توجه کند.
مردم آمد از دو عالم مرد این
نیست کس جز آدمی در خورد این
هوش مصنوعی: مردم از دو جهان آمده‌اند، اما هیچ‌کس جز انسان به این مقام نمی‌رسد.
چون چنین ره سوی گنجی بردهٔ
در طریق گنج رنجی بردهٔ
هوش مصنوعی: وقتی که به سوی گنجی می‌روی، باید سختی و زحمت زیادی را پشت سر بگذاری.
گر بسوی گنج راهم میدهی
تا ابد از چاه جاهم میدهی
هوش مصنوعی: اگر به من راهی به سوی گنج بدهی، تا ابد از جایی که هستم جدا نخواهم شد.
زین سخن شد آدمی بیهوش ازو
دل چو دریا آمدش در جوش ازو
هوش مصنوعی: از این سخن، انسان دچار شگفتی و حیرت شد و دلش چون دریا به طغیان افتاد.
گفت آخر زآشکارا و نهان
کیست سرگردانتر از ما در جهان
هوش مصنوعی: در نهایت، او پرسید که در این دنیا چه کسی از ما بیشتر در سردرگمی است، چه در ظاهر و چه در باطن.
بستهٔ‌ تکلیف و پندار آمده
نه شده گم نه پدیدار آمده
هوش مصنوعی: مسئولیت‌ها و تصورها شکل گرفته‌اند، نه اینکه گم شده باشند و نه اینکه کاملاً مشخص و آشکار شدند.
با جهانی پر عقوبت پیش در
هر زمان بیم صعوبت بیشتر
هوش مصنوعی: در هر زمان، با دنیایی پر از مشکلات و عذاب‌ها روبه‌رو هستیم و این باعث می‌شود که نگرانی و ترس از سختی‌ها بیشتر شود.
هم درین عالم بزیر صد حجاب
هم دران عالم اسیر صد حساب
هوش مصنوعی: در این دنیا زیر بار بسیار از محدودیت‌ها و پرده‌ها هستیم و در دنیای دیگر نیز گرفتار محاسبات و سنجش‌های زیادی خواهیم بود.
آفتاب ما شود تاریک حال
گر بود یک ذره ایمان را زوال
هوش مصنوعی: اگر حتی یک ذره از ایمان ما از بین برود، نور آفتاب ما که نماد روشنی و زندگی است، به تیرگی می‌گراید.
زین چنین کاری که ما را اوفتاد
آتشی در سنگ خارا اوفتاد
هوش مصنوعی: به خاطر کارهایی که انجام دادیم، آتش شدیدی در دل سنگ سخت به وجود آمده است.
سنگ نتوانست بار آن کشید
وآدمی باری چنان از جان کشید
هوش مصنوعی: سنگ نتوانست تحمل آن بار را داشته باشد و انسان بار چنین سنگینی را از جان خود به دوش کشید.
ای دریغا رنج برد ما همه
زندگی نیست اینکه مرد ما همه
هوش مصنوعی: ای دریغ، رنج و سختی‌هایی که ما در طول زندگی تحمل کرده‌ایم، به خودی خود زندگی نیست. این رنج‌ها فقط نشانه‌ای از اینکه ما هنوز زنده‌ایم و زندگی کردن واقعی فراتر از این زنجیرهای درد و مصیبت است.
غرقهٔ دریای حیرت آمدیم
پای تا سر عین حسرت آمدیم
هوش مصنوعی: ما در دریای حیرت فرو رفته‌ایم و تمام وجودمان پر از حسرت است.
مانده گه در حرص و گه در آز باز
کشته گشته در غم ناز ونیاز
هوش مصنوعی: در لحظه‌هایی در تلاش و کوشش هستیم و در لحظاتی دیگر در حسرت و تمنا، در نهایت همواره در غم و اندوه زندگی مشغول هستیم.
دور شو از ما چه میخواهی رهی
ورنه همچون ما در افتی درچهی
هوش مصنوعی: از ما فاصله بگیر، که چه چیزی می‌خواهی؟ اگر نزدیک شوی، مانند ما به گرفتاری دچار خواهی شد.
زآدمی این راه مشکل کم طلب
گر رهی میبایدت زآدم طلب
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که اگر در جستجوی حقیقت و راهی دشوار هستی، بهتر است از انسان‌ها کمک نگیری. زیرا برای یافتن این مسیر، باید به دنبال درکی فراتر از انسان باشید.
سالک آمد پیش پیر و بار خواست
پیش او برگفت آن اسرار راست
هوش مصنوعی: سالک به پیش پیر (شیخ) رفت و از او درخواست کرد تا اسرار حقایق را برایش بازگو کند.
پیر گفتش هست جان آدمی
کل کل و خرمی در خرمی
هوش مصنوعی: پیر به او گفت که زندگی انسان پر از جدل و خوشی است و این خوشی‌ها در دل هر جدل نهفته است.
هرکه او در جان مردم اوفتاد
هر دوعالم در دلش گم اوفتاد
هوش مصنوعی: هر کسی که در دل مردم جا پیدا کند، هم دنیای مادی و هم دنیای معنوی در درون او نهادینه می‌شود.
هرکه او در عالم جان ره برد
از ره جان سوی جانان ره برد
هوش مصنوعی: هرکس که در این جهان با بصیرت و آگاهی حرکت کند، به سوی معشوق حقیقی و روحانی خود راه می‌یابد.
ره بجان بردن بجانان بردنست
لیک اول ره سوی جان بردنست
هوش مصنوعی: برای رسیدن به عشق و محبوب، باید اول دل را به جان بسپاریم. راهی که به جانان می‌برد، در ابتدا باید جان را به او نزدیک کند.
هست جانان را بجان راهی نهان
لیک دزدیدست آن راه از جهان
هوش مصنوعی: در دل محبوب راهی وجود دارد که برای رسیدن به او باید در دل سفر کرد. اما این مسیر از چشم دیگران پنهان است و کسی نمی‌تواند به‌راحتی آن را ببیند یا از آن استفاده کند.
جان گران ره باز یابد سوی او
تا ابد دزدیده بیند روی او
هوش مصنوعی: جان عزیز می‌تواند راه خود را به سوی او بیابد و تا ابد چهره‌اش را به صورت پنهانی مشاهده کند.
چون جهانی غیرت از هر سوی بود
روی او دزدیده دیدن روی بود
هوش مصنوعی: وقتی که غیرت و شرافت در همه جا وجود داشته باشد، دیدن چهره او مانند دزدیده شدن است.
هست راهی سوی هر دل شاه را
لیک ره نبود دل گمراه را
هوش مصنوعی: برای هر دلی راهی وجود دارد که به سوی خداوند (شاه) می‌رسد، اما برای دل‌های گمراه، راهی وجود ندارد.
گر برون حجره شه بیگانه بود
غم مخور چون در درون هم خانه بود
هوش مصنوعی: اگر بیرون از اتاق، شخصی ناآشنا باشد، نگران نباش، چرا که در درون، همسایه‌ای آشنا وجود دارد.