گنجور

بخش ۴ - الحكایة و التمثیل

گفت آن دیوانه با عیشی چو زهر
روز عیدی بود بیرون شد ز شهر
دید خلقی بی عدد آراسته
هر یک از دستی دگر برخاسته
او میان جمله میشد بی خبر
ژندهٔ در بر برهنه پا و سر
آرزو کردش که چون آن خلق راه
جامهٔ نو باشدش در عیدگاه
رفت القصه سوی ویرانهٔ
پس خوشی آغاز کرد افسانهٔ
در دعا آمد که ای دانای راز
جامه و نان مرا کاری بساز
چون بروز عید آن میخواستی
کاین جهان خلق را آراستی
من چو خلقان نیز جان دارم ببین
نه لباسی ونه نان دارم ببین
نقد کن عیدی برای چون منی
کفشی و دستاری و پیراهنی
گر دهیم این هرچه گفتم ماحضر
می نخواهم هیچ تاعید دگر
گرچه بسیاری بگفت آن بیقرار
می نشد چیزی که میخواست آشکار
گفت دستاریم کن این لحظه راست
جامه و کفشم اگر ندهی رواست
مدبری بر بام آن ویرانه بود
این سخن بشنود از دیوانه زود
ژنده دستاریش بود اندر جهان
سوی او انداخت و از وی شد نهان
چون بدید آن ژنده مجنون از شگفت
گشت سودائی و صفرا درگرفت
زود در پیچید نومید و اسیر
سوی بام انداخت گفتا هین بگیر
این چو من دیوانه چون بر سر نهد
جبرئیلت را ده این تادر نهد
عاقلی گر گوید این شیوه سخن
هم بشرعش حد زن و هم زجر کن
این سخن گر عاقلی گوید خطاست
لیکن از دیوانه و عاشق رواست
این سخن دیوانگان را خوش بود
عاشقان را گرمی و آتش بود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت آن دیوانه با عیشی چو زهر
روز عیدی بود بیرون شد ز شهر
هوش مصنوعی: دیوانه‌ای گفت که حال خوشی مانند زهر است و روز عید چنین حال خوشی او را از شهر بیرون کرده است.
دید خلقی بی عدد آراسته
هر یک از دستی دگر برخاسته
هوش مصنوعی: مردم بی‌شماری را دیدم که هر کدام به شکلی متفاوت و زیبا به خود آراسته‌اند و هر کدام از یک جهت خاصی برآمده‌اند.
او میان جمله میشد بی خبر
ژندهٔ در بر برهنه پا و سر
هوش مصنوعی: او در میان جمع ظاهر می‌شد بدون اینکه کسی از وضعیت او خبر داشته باشد، با ظاهری نامرتب و بدون کفش و لباس مناسب.
آرزو کردش که چون آن خلق راه
جامهٔ نو باشدش در عیدگاه
هوش مصنوعی: او آرزو داشت که مانند سایر مردم، در روز عید لباس نو بر تن کند.
رفت القصه سوی ویرانهٔ
پس خوشی آغاز کرد افسانهٔ
هوش مصنوعی: در نهایت به سوی ویرانه‌ای رفت و آغاز به تعریف داستانی دل‌انگیز کرد.
در دعا آمد که ای دانای راز
جامه و نان مرا کاری بساز
هوش مصنوعی: در دعا گفته شده است که ای عالم به اسرار، لطفی کن و زندگی من را با تأمین لباس و نان سامان بده.
چون بروز عید آن میخواستی
کاین جهان خلق را آراستی
هوش مصنوعی: زمانی که عید فرا می‌رسد، تو آرزوی آن را داری که این جهان را برای مردم زینت بخشی و زیبا کنی.
من چو خلقان نیز جان دارم ببین
نه لباسی ونه نان دارم ببین
هوش مصنوعی: من هم مثل دیگران زندگی دارم، اما نه لباسی برای پوشیدن دارم و نه غذایی برای خوردن.
نقد کن عیدی برای چون منی
کفشی و دستاری و پیراهنی
هوش مصنوعی: به من که چیزی ندارم، هدیه‌ای بدهید مثل کفش، عمامه و پیراهن.
گر دهیم این هرچه گفتم ماحضر
می نخواهم هیچ تاعید دگر
هوش مصنوعی: اگر هر آنچه را که گفتم به شما بدهم، دیگر هیچ نیاز به تأیید مجدد نخواهم داشت.
گرچه بسیاری بگفت آن بیقرار
می نشد چیزی که میخواست آشکار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه بسیاری درباره او حرف زدند، او آرام نگرفت و چیزهایی که می‌خواست در نمی‌آورد.
گفت دستاریم کن این لحظه راست
جامه و کفشم اگر ندهی رواست
هوش مصنوعی: گفت: در این لحظه، بر سرم دستار بگذار، و اگر به من لباس و کفش ندهی، اشکالی ندارد.
مدبری بر بام آن ویرانه بود
این سخن بشنود از دیوانه زود
هوش مصنوعی: یک فرد با تدبیر بر روی بام یک ویرانه ایستاده است و خیلی زود از یک دیوانه این صحبت را می‌شنود.
ژنده دستاریش بود اندر جهان
سوی او انداخت و از وی شد نهان
هوش مصنوعی: شخصی که به ظاهرش توجهی نداشت و لباس کهنه و پاره‌ای به سر داشت، در دنیا به سوی او توجه کرد و از او غایب شد.
چون بدید آن ژنده مجنون از شگفت
گشت سودائی و صفرا درگرفت
هوش مصنوعی: وقتی آن دیوانه ژنده‌پوش را دید، شگفت‌زده شد و حالش به شدت خراب شد.
زود در پیچید نومید و اسیر
سوی بام انداخت گفتا هین بگیر
هوش مصنوعی: نومید و گرفتار به سرعت پیچید و به سمت بام رفت و گفت: "بگیر این را!"
این چو من دیوانه چون بر سر نهد
جبرئیلت را ده این تادر نهد
هوش مصنوعی: وقتی که دیوانه‌ای مانند من بر سر تو بیفتد، آن‌گاه فرشته‌ایت را به من بده تا ببینم چه می‌شود.
عاقلی گر گوید این شیوه سخن
هم بشرعش حد زن و هم زجر کن
هوش مصنوعی: اگر انسانی عاقل بگوید که این نوع صحبت کردن باید هم مطابق با قوانین شرع باشد و هم باعث تنبیه شود، باید به حرفش توجه کرد.
این سخن گر عاقلی گوید خطاست
لیکن از دیوانه و عاشق رواست
هوش مصنوعی: این حرف اگر از کسی که اهل عقل و درایت است برآید، درست نیست، اما اگر از یک دیوانه یا عاشق بیان شود، کاملاً قابل قبول و پذیرفتنی است.
این سخن دیوانگان را خوش بود
عاشقان را گرمی و آتش بود
هوش مصنوعی: سخنانی که برای دیوانگان جالب و خوشایند است، برای عاشقان درد و آتش به همراه دارد.