بخش ۱۵ - الحكایة و التمثیل
بیدلی از خویش دست افشانده بود
تنگدل از دست تنگی مانده بود
چون برو شد دور بی برگی دراز
رفت سوی مسجدی دل پر نیاز
روی را در خاک میمالید زار
همچو زیر چنگ مینالید زار
زار میگفت ای سمیع و ای بصیر
زود دیناری صدم ده بی زحیر
زانکه میدانی که چون درمانده ام
در میان خاک و خون درمانده ام
گفت بسیاری ولی سودی نداشت
خشمگین شد زآنکه بهبودی نداشت
گفت یارب گر نمیبخشی زرم
این توانی مسجد افکن بر سرم
زین سخن دیوانه در شست اوفتاد
زانکه اندر سقف چرست اوفتاد
بام مسجدخاک ریزی ساز کرد
مرد مجنون کان بدید آغاز کرد
گفت یا رب جلدی آن را کاین زمان
بر سرم اندازی این سقف گران
هرکه زر خواهد تو انکارش کنی
بام مسجد بر سر انبارش کنی
چونکه این را جلدی و آن را نهٔ
گر مرا بکشی تو تاوان را نهٔ
عاقبت چون خاک ریز آغاز کرد
جامه در دندان گریز آغاز کرد
نیست چون بی روستائی هیچ عید
عید این دیوانگان دارد مزید
زآنکه چون دیوانگان وقت بیان
روستائیی درآمد در میان
بخش ۱۴ - الحكایة و التمثیل: گفت آن دیوانه بس بی برگ بودبخش ۱۶ - الحكایة و التمثیل: گاو ریشی بود در برزیگری
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیدلی از خویش دست افشانده بود
تنگدل از دست تنگی مانده بود
هوش مصنوعی: عاشق بیرحم از عشق خود به شدت ناراحت بود، در حالی که دلشکسته به خاطر فقر و تنگدستیاش در فشار بود.
چون برو شد دور بی برگی دراز
رفت سوی مسجدی دل پر نیاز
هوش مصنوعی: زمانی که او رفت، دوری و فراق عمیق شد و او به سمت مسجدی که دلش پر از آرزوها و نیازها بود، رفت.
روی را در خاک میمالید زار
همچو زیر چنگ مینالید زار
هوش مصنوعی: چهرهاش را به خاک میمالید و دردی عمیق را احساس میکرد، مانند کسی که زیر چنگالها مینالد و زار زار گریه میکند.
زار میگفت ای سمیع و ای بصیر
زود دیناری صدم ده بی زحیر
هوش مصنوعی: صدا زدم و کمک خواستم، ای شنوا و بینا، که زود مرا از این وضعیت نجات ده و به من پشتیبانی کن.
زانکه میدانی که چون درمانده ام
در میان خاک و خون درمانده ام
هوش مصنوعی: زیرا میدانی که من در چه حالی هستم، در وضعیتی که در خاک و خون گرفتار شدهام و درماندهام.
گفت بسیاری ولی سودی نداشت
خشمگین شد زآنکه بهبودی نداشت
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم صحبت کردند، اما هیچ کدام مؤثر نبود. او از این بابت ناراحت شد زیرا هیچ تغییر مثبتی حاصل نشده بود.
گفت یارب گر نمیبخشی زرم
این توانی مسجد افکن بر سرم
هوش مصنوعی: ای خداوند، اگر تو مرا نمیبخشی، پس این قدرت را به من بده تا مسجدی بر سر خود بسازم.
زین سخن دیوانه در شست اوفتاد
زانکه اندر سقف چرست اوفتاد
هوش مصنوعی: از این سخن، عقل او دچار جنون شد، چونکه در بالای سقف، چیزی سقوط کرد.
بام مسجدخاک ریزی ساز کرد
مرد مجنون کان بدید آغاز کرد
هوش مصنوعی: مرد دیوانه تصمیم گرفت تا سطح بام مسجد را با خاک پر کند، زیرا آن را دید و کارش را آغاز کرد.
گفت یا رب جلدی آن را کاین زمان
بر سرم اندازی این سقف گران
هوش مصنوعی: ای خدا، چرا این بار سنگین را بر سر من میافکنی؟
هرکه زر خواهد تو انکارش کنی
بام مسجد بر سر انبارش کنی
هوش مصنوعی: هر کس که به دنبال ثروت و پول است، تو نمیتوانی او را منکر شوی و باید در بالای مسجد، انبارش را بگذاری.
چونکه این را جلدی و آن را نهٔ
گر مرا بکشی تو تاوان را نهٔ
هوش مصنوعی: اگر تو این یکی را به سرعت بگرفتی و آن یکی را نه، حتی اگر مرا بکشی، من جوابگویی بابت این کار نخواهم داشت.
عاقبت چون خاک ریز آغاز کرد
جامه در دندان گریز آغاز کرد
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که خاک بر سر انسان میریزد و او را به زمین میسپارد، همه چیز به پایان میرسد و او از دنیای مادی فرار میکند.
نیست چون بی روستائی هیچ عید
عید این دیوانگان دارد مزید
هوش مصنوعی: هیچ گاه هیچ جشنی به زیبایی جشنهایی که این دیوانگان برگزار میکنند، نمیرسد.
زآنکه چون دیوانگان وقت بیان
روستائیی درآمد در میان
هوش مصنوعی: از آنجا که مانند دیوانگان، زمانی که صحبت به میان میآید، روستاییان به میدان میآیند.