گنجور

بخش ۱۴ - الحكایة و التمثیل

گفت آن دیوانه بس بی برگ بود
زیستن بر وی بتر از مرگ بود
در شکم نان برجگر آبی نداشت
در همه عالم خور و خوابی نداشت
از قضا یک روز بس خوار و خجل
سوی نیشابور میشد تنگدل
دید از گاوان همه صحرا سیاه
همچو صحرای دل از ظلم و گناه
باز پرسید او که این گاوان کراست
گفت این ملک عمید شهر ماست
رفت از آنجا چشمها خیره شده
دید صحرای دگر تیره شده
بود زیر اسب صحرائی نهان
اسب گفتی باز میگیرد جهان
گفت این اسبان کراست اینجایگاه
گفت هست آن عمید پادشاه
رفت لختی نیز آن ناهوشمند
دید صحرائی دگر پر گوسفند
گفت آن کیست چندینی رمه
مرد گفت آن عمیدست این همه
رفت لختی نیز چون دروازه دید
ماه وش ترکان بی اندازه دید
هر یکی روئی چو ماه آراسته
جمله همچون سرو قد پیراسته
دل ز در گوش ایشان در خروش
خواجگان شهرشان حلقه بگوش
در جهان حسن آن هر لشگری
ختم کرده نیکوئی و دلبری
گفت مجنون کاین غلامان آن کیست
وین همه سرو خرامان آن کیست
گفت شهر آرای عمیدند این همه
بندهٔ خاص عمیدند این همه
چون درون شهر رفت آن ناتوان
دید ایوانی سرش در آسمان
کرده دکانی ز هر سوئی دراز
عالمی سرهنگ آنجا سر فراز
هر زمان خلقی فراوان میرسید
شور ازان ایوان به کیوان میرسید
کرد آن دیوانه از مردی سؤال
کآن کیست این قصر با چندین کمال
گفت این قصر عمیدست ای پسر
تو که باشی چون ندانی این قدر
مرد مجنون دید خود رانیم جان
وز تهی دستی نبودش نیم نان
آتشی در جان آن مجنون فتاد
خشمگین گشت و دلش درخون فتاد
ژندهٔ داشت او ز سر بر کند زود
پس به سوی آسمان افکند زود
گفت گیر این ژنده دستار اینت غم
تا عمیدت را دهی این نیز هم
چون همه چیزی عمدیت را سزاست
در سرم این ژنده گر نبود رواست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت آن دیوانه بس بی برگ بود
زیستن بر وی بتر از مرگ بود
هوش مصنوعی: دیوانه گفت که زندگی بدون عشق و احساس، مانند درختی بی‌برگ است و این گونه زندگی کردن از مرگ هم بدتر است.
در شکم نان برجگر آبی نداشت
در همه عالم خور و خوابی نداشت
هوش مصنوعی: در دل نان پخته، هیچ آبی نیست و در تمامی دنیا، آرامشی یافت نمی‌شود.
از قضا یک روز بس خوار و خجل
سوی نیشابور میشد تنگدل
هوش مصنوعی: روزی خاص و فرخنده، شخصی با قلبی پر از اندوه و خجالت به سمت نیشابور در حال حرکت بود.
دید از گاوان همه صحرا سیاه
همچو صحرای دل از ظلم و گناه
هوش مصنوعی: نگاه کن، همه گاوان در دشت سیاه مانند دشت دل هستند که از ظلم و گناه پر شده است.
باز پرسید او که این گاوان کراست
گفت این ملک عمید شهر ماست
هوش مصنوعی: او دوباره پرسید که این گاوان متعلق به چه کسی هستند. پاسخ دادند که این ملک، عمید، متعلق به شهر ماست.
رفت از آنجا چشمها خیره شده
دید صحرای دگر تیره شده
هوش مصنوعی: چشم‌ها خیره مانده و مشاهده کردند که بیابان دیگری در حال تاریک شدن است.
بود زیر اسب صحرائی نهان
اسب گفتی باز میگیرد جهان
هوش مصنوعی: در زیر پای یک اسب وحشی چیزی پنهان است، که انگار جهان را به عقب می‌کشد.
گفت این اسبان کراست اینجایگاه
گفت هست آن عمید پادشاه
هوش مصنوعی: این بیت به یک مکالمه اشاره دارد که در آن شخصی از صاحب یا متعلق به اسبان سؤال می‌کند که این اسبان متعلق به چه کسی هستند. طرف مقابل پاسخ می‌دهد که این اسبان متعلق به عمید پادشاه است.
رفت لختی نیز آن ناهوشمند
دید صحرائی دگر پر گوسفند
هوش مصنوعی: مدتی نگذشته بود که آن فرد نادان، دشت دیگری را دید که پر از گوسفند بود.
گفت آن کیست چندینی رمه
مرد گفت آن عمیدست این همه
هوش مصنوعی: گفت کیست که این‌قدر جمعیت دارد؟ مرد پاسخ داد: آن عمید است، همگی از او هستند.
رفت لختی نیز چون دروازه دید
ماه وش ترکان بی اندازه دید
هوش مصنوعی: پس از مدتی که گذشت و دروازه را دید، زیبایی و ظرافت ترک‌ها را به حدی می‌بیند که قابل توصیف نیست.
هر یکی روئی چو ماه آراسته
جمله همچون سرو قد پیراسته
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها چهره‌ای زیبا و درخشان دارند، همچنان که سروها قد و قامت زیبا و راست هستند.
دل ز در گوش ایشان در خروش
خواجگان شهرشان حلقه بگوش
هوش مصنوعی: دل از شنیدن صداهای دلنشین و جذاب در گوش آن‌ها پر از شور و نشاط می‌شود و مانند حلقه‌ای در گوششان به آرامش می‌رسد.
در جهان حسن آن هر لشگری
ختم کرده نیکوئی و دلبری
هوش مصنوعی: در جهان، زیبایی و دلربایی به اوج خود رسیده و همه چیز در این زمینه به کمال رسیده است.
گفت مجنون کاین غلامان آن کیست
وین همه سرو خرامان آن کیست
هوش مصنوعی: مجنون پرسید که این غلامان چه کسانی هستند و این همه درختان سرسبز و زیبا کیستند؟
گفت شهر آرای عمیدند این همه
بندهٔ خاص عمیدند این همه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در این شهر، همه به خاطر مقام و موقعیت عمیدند احترام زیادی دارند و به نوعی بندگی و وابستگی به او را نشان می‌دهند. در واقع، عمید به عنوان یک شخصیت برجسته و مهم در نظر گرفته شده و اطرافیانش به او خدمت می‌کنند.
چون درون شهر رفت آن ناتوان
دید ایوانی سرش در آسمان
هوش مصنوعی: وقتی آن انسان ناتوان وارد شهر شد، ایوانی را دید که سر آن به آسمان رسید.
کرده دکانی ز هر سوئی دراز
عالمی سرهنگ آنجا سر فراز
هوش مصنوعی: فردی فروشگاهی راه انداخته که از جهات مختلف مورد توجه قرار گرفته و در آنجا یک سرهنگ برجسته و با احترام حضور دارد.
هر زمان خلقی فراوان میرسید
شور ازان ایوان به کیوان میرسید
هوش مصنوعی: در هر زمانی، گروهی از مردم با شوق و ذوق به آنجا می‌آمدند و این شور و هیجان به آسمان می‌رسید.
کرد آن دیوانه از مردی سؤال
کآن کیست این قصر با چندین کمال
هوش مصنوعی: آن دیوانه از مردی پرسید که این قصر با این همه زیبایی و کمال متعلق به چه کسی است؟
گفت این قصر عمیدست ای پسر
تو که باشی چون ندانی این قدر
هوش مصنوعی: این کاخ بزرگ متعلق به عمید است، پسرم، تو اگر نمی‌دانی از این مقام و موقعیت چه‌قدر ارزشمند است، نباید به خودت ببالیا.
مرد مجنون دید خود رانیم جان
وز تهی دستی نبودش نیم نان
هوش مصنوعی: مردی مجنون خود را مشاهده کرد که به شدت دچار نگرانی است و از فقر و بی‌پولی آنقدر رنج می‌برد که حتی نان نیمه‌ای برای خوردن ندارد.
آتشی در جان آن مجنون فتاد
خشمگین گشت و دلش درخون فتاد
هوش مصنوعی: آتشی در دل آن فرد دیوانه شعله‌ور شد و او بر اثر خشم، به شدت غمگین و ناراحت گردید.
ژندهٔ داشت او ز سر بر کند زود
پس به سوی آسمان افکند زود
هوش مصنوعی: او به سرعت، لباس کهنه‌اش را از سر برداشت و به سمت آسمان پرتاب کرد.
گفت گیر این ژنده دستار اینت غم
تا عمیدت را دهی این نیز هم
هوش مصنوعی: بگو که این دستار پاره را بگیر و غم را از خود دور کن، تا بلکه در آينده بتوانی به مصائب خود پایان دهی.
چون همه چیزی عمدیت را سزاست
در سرم این ژنده گر نبود رواست
هوش مصنوعی: همه چیز باید به اهمیت واقعی‌اش توجه شود؛ در ذهن من، این فرد ناتوان و بی‌چاره جایی ندارد.

حاشیه ها

1399/06/30 08:08
پرهام

گمونم رج آخرر عمیدت باید باشه
عمدیت نوشته شده