گنجور

بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل

آن یکی دیوانهٔ پرسید راز
کای فلان حق را شناسی بی مجاز
گفت چون نشناسمش صد باره من
زانک ازو گشتم چنین آواره من
هم ز شهر و هم زخویشان دور کرد
دل زمن برد و مرا مهجور کرد
روز و شب در دست دارد دامنم
جمله من او را شناسم تا منم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن یکی دیوانهٔ پرسید راز
کای فلان حق را شناسی بی مجاز
هوش مصنوعی: یک دیوانه از دیگری پرسید که تو چطور حق را می‌شناسی، بدون اینکه دلیلی برای شناختن آن داشته باشی؟
گفت چون نشناسمش صد باره من
زانک ازو گشتم چنین آواره من
هوش مصنوعی: گفت وقتی او را نشناسم، صد بار هم این حالت آواره‌گی‌ام از اوست.
هم ز شهر و هم زخویشان دور کرد
دل زمن برد و مرا مهجور کرد
هوش مصنوعی: دل من از شهر و نزدیکانم دور شده و حالا احساس تنهایی و غربت می‌کنم.
روز و شب در دست دارد دامنم
جمله من او را شناسم تا منم
هوش مصنوعی: روز و شب در دستان من است و تمام وجودم متعلق به اوست. من او را می‌شناسم تا زمانی که خودم هستم.