بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
آن شنودی تو که مردی از رجال
کرد از ابلیس سرگردان سؤال
گفت فرمودت خداوند ودود
از چه آدم را نکردی آن سجود
گفت میشد صوفئی در منزلی
بود در مهد بزر سنگین دلی
ماه روئی دختر سلطان عهد
برفتاد از باد ناگه پیش مهد
چشم صوفی بر جمال او فتاد
آتشی در پر و بال او فتاد
دید روئی کآفتابش بنده بود
صبح صادق را از آن لب خنده بود
در دل آن صوفی شوریده حال
آتشی بس سخت افکند آن جمال
عشق آن سلطان سر جادو پرست
در دل صوفی به سلطانی نشست
هر زمانش درد دیگر تازه کرد
دست کاریهای بی اندازه کرد
دل نبود از عشق در فرمان او
دل شد و برخاست آمد جان او
دختر القصه ازو آگاه شد
پیش مهدش خواند تا همراه شد
گفت ای صوفی چرا حیران شدی
این چه افتادت که سرگردان شدی
گفت صوفی را نباشد جز دلی
دل تو بردی اینت مشکل مشکلی
عشق تو دل برد و جان میخواهدم
جان ره عشقت نشان میخواهدم
شور ما از ماه تا ماهی رسید
هین اگر فریاد می خواهی رسید
گر توام درمان کنی من جان برم
نی بجان تو که گر درمان برم
دخترش گفتا که چندینی مگوی
وصل من در پرده چندینی مجوی
گرچه شیرینی و نیکوئیم هست
دُر فشانی در سخن گوئیم هست
گر به بینی خواهرم را یک زمان
تیر مژگانش کند پشتت کمان
آنچه آن را صوفیان گویند آن
از جمال خواهرم جویند آن
گر تو هستی صوفی اکنون آن طلب
ورنه مردی هرزه گوئی نان طلب
بنگر اکنون گر نداری باورم
کز پسم میآید اینک خواهرم
گر ببینی روی آن زیبا نگار
ننگری در روی چون من صد هزار
بنگرست آخر ز پس آن سست عهد
تا فرو افکند دختر پیش مهد
گفت اگر عاشق بدی یک ذره او
کی شدی هرگز به غیری غره او
صوفی پخته نبود او خام بود
مرد دم بود او و مرغ دام بود
خوش بود در عشق من گشتن تباه
پس به روی دیگری کردن نگاه
این چنین کس را ادب کردن نکوست
سر فرو افکندن از گردن نکوست
ظن چنان بردم که بس چست آمد او
امتحانش کردم و سست آمد او
خادمی را خواند و گفتا تن بزن
زود صوفی را ببر گردن بزن
تا کسی در عشق چون من دلنواز
ننگرد هرگز بسوی هیچ باز
قصهٔ ابلیس و این قصه یکیست
می ندانم تا کرا اینجا شکیست
گرچه مردودست هم نومید نیست
لعنت او را گوئیا جاوید نیست
گرچه این دم هست نومیدیش کار
در امیدی میگذارد روزگار
بخش ۱ - المقالة السادسة و العشرون: سالک آمد پیش شیطان رجیمبخش ۳ - الحكایة و التمثیل: بامدادی رفت ابلیس لعین
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن شنودی تو که مردی از رجال
کرد از ابلیس سرگردان سؤال
هوش مصنوعی: مردی از بزرگان کرد، از ابلیس سرگردان پرسش کرد. آنچه تو شنیدی، به خاطر این است.
گفت فرمودت خداوند ودود
از چه آدم را نکردی آن سجود
هوش مصنوعی: خداوند مهربان به چه دلیل به آدم سجده نکردی؟
گفت میشد صوفئی در منزلی
بود در مهد بزر سنگین دلی
هوش مصنوعی: میگفتند که یک عارف در منزلی زندگی میکرد که در آنجا، رنج و سختی زیادی وجود داشت و دلهای سنگینی در آنجا بودند.
ماه روئی دختر سلطان عهد
برفتاد از باد ناگه پیش مهد
هوش مصنوعی: دختر سلطان با زیبایی ماه مانندش ناگهان از سمت باد بر سر مهد آمد.
چشم صوفی بر جمال او فتاد
آتشی در پر و بال او فتاد
هوش مصنوعی: چشم عارف به زیبایی او افتاد و به همین خاطر، شوری و شوقی در وجودش ایجاد شد.
دید روئی کآفتابش بنده بود
صبح صادق را از آن لب خنده بود
هوش مصنوعی: چهرهای را دیدم که نورش مانند خورشید است و صبح روشن را با لبخندش زینت بخشیده است.
در دل آن صوفی شوریده حال
آتشی بس سخت افکند آن جمال
هوش مصنوعی: دل آن صوفی دیوانه، از زیبایی آن چهره به شدت مشتعل شده و آتشی سوزان درونش برپا کرده است.
عشق آن سلطان سر جادو پرست
در دل صوفی به سلطانی نشست
هوش مصنوعی: عشق مانند یک پادشاه قدرتمند در دل صوفی نشسته و او را تحت تأثیر خود قرار داده است. این عشق همچون جادوگری است که دل او را تسخیر کرده است.
هر زمانش درد دیگر تازه کرد
دست کاریهای بی اندازه کرد
هوش مصنوعی: هر بار که زمان میگذرد، درد و غم دیگری برای او تازه میشود و او به خاطر این دردها، کارهایی را انجام میدهد که بسیار زیاد و فراتر از حد معمول است.
دل نبود از عشق در فرمان او
دل شد و برخاست آمد جان او
هوش مصنوعی: دل به فرمان عشق او تسلیم شد و برپا گشت، و جان او به سویش آمد.
دختر القصه ازو آگاه شد
پیش مهدش خواند تا همراه شد
هوش مصنوعی: دختر از ماجرا باخبر شد و برای همراهی با او به نزد مهدش رفت.
گفت ای صوفی چرا حیران شدی
این چه افتادت که سرگردان شدی
هوش مصنوعی: ای صوفی، چرا در حیرت و سردرگمی به سر میبری؟ این چه ماجرایی است که تو را اینگونه پریشان کرده است؟
گفت صوفی را نباشد جز دلی
دل تو بردی اینت مشکل مشکلی
هوش مصنوعی: گفت: صوفی نمیتواند غیر از دلش چیزی داشته باشد. تو دل او را ربودی و همین کارش را سخت کردهای.
عشق تو دل برد و جان میخواهدم
جان ره عشقت نشان میخواهدم
هوش مصنوعی: عشق تو قلبم را تسخیر کرده و دلم را میخواهد. جانم را به خاطر عشق تو میخواهم و میخواهم نشانی از عشقات داشته باشم.
شور ما از ماه تا ماهی رسید
هین اگر فریاد می خواهی رسید
هوش مصنوعی: شور و اشتیاق ما به قدری است که از یک ماه تا ماه دیگر ادامه دارد. اگر به دنبال فریاد زدن هستی، اکنون زمان آن است.
گر توام درمان کنی من جان برم
نی بجان تو که گر درمان برم
هوش مصنوعی: اگر تو مرا درمان کنی، من جانم را فدای تو میکنم، نه جان تو، زیرا اگر من در این راه درمان شوم، جان من به خطر میافتد.
دخترش گفتا که چندینی مگوی
وصل من در پرده چندینی مجوی
هوش مصنوعی: دخترش گفت: به این اندازه صحبت نکن و از دوستی من در پرده سخن مگو.
گرچه شیرینی و نیکوئیم هست
دُر فشانی در سخن گوئیم هست
هوش مصنوعی: هرچند که ما شیرین و نیکو هستیم، اما در کلام خود تزیین و زیبایی داریم.
گر به بینی خواهرم را یک زمان
تیر مژگانش کند پشتت کمان
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه زیبایی چشمان خواهرم را تماشا کنی، میبیند که مانند کمانی پشت تو را نشانه رفته است.
آنچه آن را صوفیان گویند آن
از جمال خواهرم جویند آن
هوش مصنوعی: آنچه صوفیان به دنبالش هستند، همان زیباییهایی است که در وجود خواهر من وجود دارد.
گر تو هستی صوفی اکنون آن طلب
ورنه مردی هرزه گوئی نان طلب
هوش مصنوعی: اگر تو واقعاً صوفی هستی و حقیقت را جستجو میکنی، پس به این تلاش ادامه بده؛ اما اگر تنها اهل سخنپراکنی هستی، بهتر است به دنبال نان و تامین نیازهایت باشی.
بنگر اکنون گر نداری باورم
کز پسم میآید اینک خواهرم
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن، اگر به حرفهایم باور نداری، در حال حاضر خواهرم از پشت سرم به تو نزدیک میشود.
گر ببینی روی آن زیبا نگار
ننگری در روی چون من صد هزار
هوش مصنوعی: اگر تو چهرهی آن معشوق زیبا را ببینی، دیگر به چهرهی چون من نگاه نمیکنی، چون من در برابر او هزار بار کمتر هستم.
بنگرست آخر ز پس آن سست عهد
تا فرو افکند دختر پیش مهد
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن که چگونه پس از آنکه شخصی از عهد و پیمان خود سست میشود، دختر را بهگونهای به زمین میاندازد که او را پیش مهد (محل نگهداری) خود نمیآورد.
گفت اگر عاشق بدی یک ذره او
کی شدی هرگز به غیری غره او
هوش مصنوعی: اگر عاشق شدی، حتی به اندازه یک دانه، هرگز به دیگری دل نبند.
صوفی پخته نبود او خام بود
مرد دم بود او و مرغ دام بود
هوش مصنوعی: صوفی هنوز به کمال نرسیده بود و ناآزموده باقی مانده بود. او شخصیتی بود که به ظواهر و صحبتهای زیاد وابسته بود، اما در واقع خود را در دامهای فریبنده گرفتار کرده بود.
خوش بود در عشق من گشتن تباه
پس به روی دیگری کردن نگاه
هوش مصنوعی: در عشق من، دلتنگی و طرفداری از دیگری خوب نیست، پس بهتر است از نظر به دیگری دوری کنیم.
این چنین کس را ادب کردن نکوست
سر فرو افکندن از گردن نکوست
هوش مصنوعی: آموزش و ادب کردن افرادی که چنین ویژگیهایی دارند، کار شایستهای است. همچنین، پایین آوردن سر به نشانه تواضع هم عملی پسندیده به شمار میآید.
ظن چنان بردم که بس چست آمد او
امتحانش کردم و سست آمد او
هوش مصنوعی: من گمان کردم که او بسیار سریع و چابک است، اما وقتی او را آزمایش کردم، متوجه شدم که تواناییاش ضعیفتر از آن چیزی است که فکر میکردم.
خادمی را خواند و گفتا تن بزن
زود صوفی را ببر گردن بزن
هوش مصنوعی: خادمی را صدا زد و به او گفت که سریعاً برای صوفی کار انجام دهد و او را به سزای اعمالش برساند.
تا کسی در عشق چون من دلنواز
ننگرد هرگز بسوی هیچ باز
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچکس در عشق مانند من به زیبایی و ملایمت نگاه نمیکند و هرگز به هیچ چیز دیگری توجه نمیکند.
قصهٔ ابلیس و این قصه یکیست
می ندانم تا کرا اینجا شکیست
هوش مصنوعی: داستان ابلیس و این داستان یکی است. نمیدانم چرا کسی در اینجا شک دارد.
گرچه مردودست هم نومید نیست
لعنت او را گوئیا جاوید نیست
هوش مصنوعی: اگرچه او مردود است، اما ناامید نیست؛ به نظر میرسد که لعنتش جاودانه نیست.
گرچه این دم هست نومیدیش کار
در امیدی میگذارد روزگار
هوش مصنوعی: با اینکه در این لحظه ناامید به نظر میرسد، اما زندگی همچنان به راه خود ادامه میدهد و ممکن است روزی بهتر در پیش باشد.
حاشیه ها
1388/04/13 19:07
رسته
بیت: 2
غلط: و دود
درست : ودود
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.