بخش ۱ - المقالة السادسة و العشرون
سالک آمد پیش شیطان رجیم
گفت ای مردود رحمن و رحیم
ای در اول مقتدای خواندگان
وی در آخر پیشوای راندگان
ای به یک بیحرمتی مفتون شده
وی به یک ترک ادب ملعون شده
هفتصد باره هزاران سال تو
جمع کردی سر حال و قال تو
قال تو اغلال شد حالت محال
مسخ گشتی تا نه پرماندی نه بال
گر جرس جنبان دولت بودهٔ
چون جرس اکنون همه بیهودهٔ
نیست کس از تو مصیبت دیده تر
خشک لب بنشین مدام ودیده تر
در بهشت عدن بودی اوستاد
کار تو با قعر دوزخ اوفتاد
آنچنان بوده چنین چون آمدی
دی ملک امروز ملعون آمدی
آتش کفر تو در دین اوفتاد
در همه عالم کرا این اوفتاد
چون فرشته خویش را دانی دلیر
دیوی تو آشکار آمد نه دیر
ای فرشته دیو مردم آمدی
در پری جفتی چو کژدم آمدی
گر بسی بر دیگران فرقت نهند
هم کلاه دیو بر فرقت نهند
هم دل مؤمن تو داری در دهان
هم توئی با خون دل در رگ روان
هم ز ماهی جایگه تا مه تراست
هم ز مشرق تا بمغرب ره تراست
چون جهانی درگرفتی پیش تو
آگهم گردان ز کار خویش تو
گر رهی دزدیده داری سوی گنج
شرح ده تا من برون آیم ز رنج
زین سخن ابلیس در خون اوفتاد
آتشش از سینه بیرون اوفتاد
گفت اول صد هزاران سال من
خورده ام این جام مالامال من
تا به آخر جام کردم سرنگون
درد لعنت آمد از زیرش برون
در دو عالم نیست از سر تا به پای
هیچ جائی تا نکردم سجده جای
بس که بر ابلیس لعنت کردمی
خویشتن را شکر نعمت کردمی
من چه دانستم که این بد میکنم
روز تا شب لعنت خود میکنم
ناگهی سیلاب محنت در رسید
پس شبیخونی ز لعنت در رسید
صد هزاران ساله اعمالم که بود
در عزازیلی پر و بالم که بود
جمله را سیلاب لعنت پیش کرد
تا مرا هم مسخ و هم بی خویش کرد
لاجرم ملعون و نافرمان شدم
گر فرشته بوده ام شیطان شدم
آنکه اول حور را همخوابه کرد
این زمانش دیو در گرمابه کرد
پای تا سر عین حسرت گشته ام
در همه آفاق عبرت گشته ام
گر تو از من عبرتی گیری رواست
ور بکاری نیز میآئی خطاست
صد جهان رحمت چرا بگذاشتی
راه لعنت بی خبر برداشتی
من ز لعنت دارم الحق دور باش
تو نداری تاب لعنت، دور باش
سالک آمد پیش پیر رهبران
قصهٔ برگفت صد عبرت در آن
پیر گفتش هست ابلیس دژم
عالم رشک و منی سر تا قدم
زانکه گفتندش که ای افتاده دور
چون شدی در غایت دوری صبور
گفت دور استاده ام تیغی بدست
باز میرانم از آن در هر که هست
تا نگردد گرد آن در هیچکس
در همه عالم مرا این کار بس
دور استادم دو دیده همچو میغ
زآنکه آن رویم بخویش آید دریغ
دور استادم که نتوانم که کس
روی او بیند به جز من یک نفس
دور استادم که من در راه او
نیستم شایستهٔ درگاه او
دور استادم نه پا نه سر ازو
چون بسوزم دور اولیتر ازو
دور استادم ز هجران تیره حال
چون ندارم تاب قرب آن وصال
گرچه هستم راندهٔ در گاه او
سر نه پیچم ذرهٔ از راه او
تا نهادستم قدم در کوی یار
ننگرستم هیچ سو جز سوی یار
چون شدم با سرّ معنی هم نفس
ننگرم هرگز سر موئی بکس
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سالک آمد پیش شیطان رجیم
گفت ای مردود رحمن و رحیم
هوش مصنوعی: سالک به شیطان نزدیک شد و گفت: ای کسی که مورد طرد خداوند رحمان و رحیم هستی.
ای در اول مقتدای خواندگان
وی در آخر پیشوای راندگان
هوش مصنوعی: ای تو که در آغاز، سرمنشأ الهام خوانندگان هستی، و در پایان، راهنمای راندگان و حرکت کنندگان.
ای به یک بیحرمتی مفتون شده
وی به یک ترک ادب ملعون شده
هوش مصنوعی: تو به خاطر یک بیاحترامی دچار شگفتی و مجذوب شدهای، و او به خاطر یک ترک ادب و بینزاکتی مورد نفرین قرار گرفته است.
هفتصد باره هزاران سال تو
جمع کردی سر حال و قال تو
هوش مصنوعی: تو به مدت طولانی و به طور مداوم مشغول جمعآوری احساسات و انرژیهای خود بودهای.
قال تو اغلال شد حالت محال
مسخ گشتی تا نه پرماندی نه بال
هوش مصنوعی: تو در قید و بندهایی قرار گرفتهای که حالت را غیرممکن کرده. به گونهای تغییر کردهای که نه به زمین وابستهای و نه به آسمان.
گر جرس جنبان دولت بودهٔ
چون جرس اکنون همه بیهودهٔ
هوش مصنوعی: اگر صدای زنگ برای حاکمیتی بوده که قدرت و شکوه آن را نشان دهد، اکنون تمام آنچه وجود دارد بیفایده و بیمحتواست.
نیست کس از تو مصیبت دیده تر
خشک لب بنشین مدام ودیده تر
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازهی تو از درد و رنج نچشیده است، پس همیشه سکوت کن و بگذار اشکهایت بریزد.
در بهشت عدن بودی اوستاد
کار تو با قعر دوزخ اوفتاد
هوش مصنوعی: در باغ بهشت، شما استاد کار خود بودید، اما اکنون در عمق دوزخ گرفتار شدید.
آنچنان بوده چنین چون آمدی
دی ملک امروز ملعون آمدی
هوش مصنوعی: زمانی که به این دنیا آمدهای، سرنوشت و تقدیرت مشخص شده و این وضعیت فعلی تو، نتیجه آن بوده است.
آتش کفر تو در دین اوفتاد
در همه عالم کرا این اوفتاد
هوش مصنوعی: خشم و مخالفت تو با دین، به مانند آتشی است که در سراسر جهان شعلهور شده است.
چون فرشته خویش را دانی دلیر
دیوی تو آشکار آمد نه دیر
هوش مصنوعی: وقتی که برادر خود را بشناسی، دلیر و شجاع میگردی و او را به راحتی خواهی شناخت.
ای فرشته دیو مردم آمدی
در پری جفتی چو کژدم آمدی
هوش مصنوعی: ای فرشته، تو مانند یک دیو با مردم ملاقات کردی و در کنار آنها همچون یک کژدم نمایان شدی.
گر بسی بر دیگران فرقت نهند
هم کلاه دیو بر فرقت نهند
هوش مصنوعی: اگرچه بر دیگران تفاوتها و تمایزاتی قائل میشوند، اما در نهایت همه را زیر یک لایه مشترک میبرند.
هم دل مؤمن تو داری در دهان
هم توئی با خون دل در رگ روان
هوش مصنوعی: تو در یک طرف، دل مؤمن را در دهان داری و در طرف دیگر، با خون دل در رگهایت جاری هستی.
هم ز ماهی جایگه تا مه تراست
هم ز مشرق تا بمغرب ره تراست
هوش مصنوعی: تو هم از جایی که ماه در آن است تا به تو جا دارد، و هم از مشرق تا مغرب، راه تو وجود دارد.
چون جهانی درگرفتی پیش تو
آگهم گردان ز کار خویش تو
هوش مصنوعی: وقتی که تو عرصهای وسیع و پر از تجربه را در بر میگیری، به من آگاهی بده تا از کارها و تلاشهایت باخبر باشم.
گر رهی دزدیده داری سوی گنج
شرح ده تا من برون آیم ز رنج
هوش مصنوعی: اگر راهی به گنج و ثروت میشناسی، آن را با من در میان بگذار تا من نیز از رنج و سختی نجات پیدا کنم.
زین سخن ابلیس در خون اوفتاد
آتشش از سینه بیرون اوفتاد
هوش مصنوعی: به دنبال این حرفها، ابلیس به شدت عصبانی شد و از دلش آتش خشمش شعلهور گردید.
گفت اول صد هزاران سال من
خورده ام این جام مالامال من
هوش مصنوعی: او میگوید که از اولین لحظهای که وجودم آغاز شده، سالهای بسیار زیادی گذشته و من همیشه این جام پر از زندگی و تجربیات را نوشیدهام.
تا به آخر جام کردم سرنگون
درد لعنت آمد از زیرش برون
هوش مصنوعی: در این بیت poet از تجربهای تلخ و بزرگ سخن میگوید. او بیان میکند که پس از نوشیدن آخرین جرعه از جام، احساس شکست و درد به او هجوم آورده و مسائلی ناخوشایند او را درگیر کرده است. در واقع، او به عواقب نامناسب و رنجهایی که پس از این تجربه بر او عارض شدهاند، اشاره دارد.
در دو عالم نیست از سر تا به پای
هیچ جائی تا نکردم سجده جای
هوش مصنوعی: در هیچ کجای این عالم، از سر تا پا، نمیتوانم جایی پیدا کنم که در آن سجده نکرده باشم.
بس که بر ابلیس لعنت کردمی
خویشتن را شکر نعمت کردمی
هوش مصنوعی: به خاطر لعنتهایی که بر ابلیس فرستادم، برای نعمتهایی که دارم شکرگزار شدم.
من چه دانستم که این بد میکنم
روز تا شب لعنت خود میکنم
هوش مصنوعی: من نمیدانستم که این کار بدی است که انجام میدهم، و شب و روز خودم را بدبختی و نفرین میکنم.
ناگهی سیلاب محنت در رسید
پس شبیخونی ز لعنت در رسید
هوش مصنوعی: ناگهان سیلاب مشکلات و سختیها به سراغم آمد و بلای ناگهانی و ناخوشایندی بر من فرود آمد.
صد هزاران ساله اعمالم که بود
در عزازیلی پر و بالم که بود
هوش مصنوعی: اعمال من از سالهای طولانی در عزت و عظمت بوده، و من همواره پر و بالی داشتهام.
جمله را سیلاب لعنت پیش کرد
تا مرا هم مسخ و هم بی خویش کرد
هوش مصنوعی: تمامی کلمات و جملات به گونهای منفی بر من تأثیر گذاشتند به طوری که باعث شدند نه تنها شخصیت خود را از دست بدهم، بلکه به نوعی بیهویت و بیپناه شوم.
لاجرم ملعون و نافرمان شدم
گر فرشته بوده ام شیطان شدم
هوش مصنوعی: بنابراین، من به خاطر نافرمانی و بدیام مورد لعنت قرار گرفتم. حتی اگر روزگاری فرشته بودهام، حالا به شیطان تبدیل شدهام.
آنکه اول حور را همخوابه کرد
این زمانش دیو در گرمابه کرد
هوش مصنوعی: کسی که در ابتدا با حور به همخوابی پرداخته، اکنون به دیوی تبدیل شده که در حمام است.
پای تا سر عین حسرت گشته ام
در همه آفاق عبرت گشته ام
هوش مصنوعی: من از سر تا پا در حسرت فرورفتهام و در تمام دنیا درس عبرت گرفتهام.
گر تو از من عبرتی گیری رواست
ور بکاری نیز میآئی خطاست
هوش مصنوعی: اگر از من درس عبرتی بگیری، کار درست و مناسبی است، اما اگر بخواهی به کارم پردازی، اشتباه میکنی.
صد جهان رحمت چرا بگذاشتی
راه لعنت بی خبر برداشتی
هوش مصنوعی: چرا تمام آن رحمتها را کنار گذاشتی و بیخبر به سوی لعنت رفتی؟
من ز لعنت دارم الحق دور باش
تو نداری تاب لعنت، دور باش
هوش مصنوعی: من از نفرین و بدی پرهیز دارم، همچنان که تو تاب و توان تحمل آن را نداری، پس بهتر است دور باشی.
سالک آمد پیش پیر رهبران
قصهٔ برگفت صد عبرت در آن
هوش مصنوعی: یک مسافر به پیش پیر راهنما آمد و داستانی را گفت که در آن صد عبرت و درس نهفته بود.
پیر گفتش هست ابلیس دژم
عالم رشک و منی سر تا قدم
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: ابلیس، با دلسردی، در این جهان به تو حسرت میبرد و من نیز بهکلی تحت تأثیر آن قرار گرفتهام.
زانکه گفتندش که ای افتاده دور
چون شدی در غایت دوری صبور
هوش مصنوعی: چرا که به او گفتند: ای کسی که به دور افتادهای، چگونه چنین به این دوری صبور و آرام هستی؟
گفت دور استاده ام تیغی بدست
باز میرانم از آن در هر که هست
هوش مصنوعی: گفتند که من در حالتی ایستادهام و با تیغی در دست، هر کسی را که بیفتد، به او آسیب میرسانم.
تا نگردد گرد آن در هیچکس
در همه عالم مرا این کار بس
هوش مصنوعی: برای اینکه این کار در دنیا بر هیچکس آشکار نشود، کافیست که من از آن دور باشم.
دور استادم دو دیده همچو میغ
زآنکه آن رویم بخویش آید دریغ
هوش مصنوعی: چشمهایم همچون ابر به دور استادم میچرخد، زیرا اگر آن چهره به خودم بیفتد، افسوس خواهد داشت.
دور استادم که نتوانم که کس
روی او بیند به جز من یک نفس
هوش مصنوعی: حضور استاد برای من به گونهای است که هیچکس دیگری جز من نمیتواند او را ببیند یا به او نزدیک شود.
دور استادم که من در راه او
نیستم شایستهٔ درگاه او
هوش مصنوعی: من در راه استاد خود قرار ندارم، از این رو شایستهٔ حضور در محفل او نیستم.
دور استادم نه پا نه سر ازو
چون بسوزم دور اولیتر ازو
هوش مصنوعی: من دور از استادم هستم، نه قدمی به او نزدیکم و نه سرم از او جداست. به خاطر سوزشی که در وجودم حس میکنم، دورتر شدم.
دور استادم ز هجران تیره حال
چون ندارم تاب قرب آن وصال
هوش مصنوعی: عذاب دوری استاد باعث شده حال من بسیار بد شود، زیرا توانایی تحمل این فاصله و نبودن در کنار او را ندارم.
گرچه هستم راندهٔ در گاه او
سر نه پیچم ذرهٔ از راه او
هوش مصنوعی: اگرچه از درگاه او رانده شدهام، اما هرگز حتی ذرهای از راه او منحرف نخواهم شد.
تا نهادستم قدم در کوی یار
ننگرستم هیچ سو جز سوی یار
هوش مصنوعی: وقتی که به کوچه محبوبم قدم گذاشتم، هیچ توجهی به اطرافم نکردم و تنها به سمت او نگاه کردم.
چون شدم با سرّ معنی هم نفس
ننگرم هرگز سر موئی بکس
هوش مصنوعی: وقتی به درک عمیق حقیقت رسیدم، دیگر بر هیچ چیز کوچک و بیارزشی توجه نمیکنم.