بخش ۳ - الحكایة و التمثیل
شهریاری بود عالی شیوهٔ
در جوارش بود کنج بیوهٔ
بیوه هر روزی برافکندی سپند
در تعجب ماندی شاه بلند
خادمی را خواند روزی شهریار
داد صد دینارش از زر عیار
گفت رو این پیرزن را ده زشاه
پس بپرس از وی که هر روزی پگاه
این سپند از بهر چه سوزی همی
چون نداری یک شبه روزی همی
رفت خادم زر بداد و گفت راز
پیر زن در حال گفت ای سرفراز
هرچه در کلّ جهان نامش بری
عاقبت چشمش رسد تا بنگری
از گدائی گرچه جان میسوختم
این سپند از بهر آن میسوختم
چون گدائی خود آمد در خورم
گفتمش چشمی رسد تا بنگرم
اینکم تو زر نهادی در کنار
آن گدائی رفت و گشتم سیم دار
دیدی آخر چون مرا چشمی بدید
آن گدائی مرا چشمی رسید
فارغ از عالم گدائی راندن
بهتر از صد پادشائی راندن
چون بود هر روز یک نانت پسند
هیچ قیدی نیز درجانت مبند
بخش ۲ - الحكایة و التمثیل: گفت محمود آن جهان را پادشاهبخش ۴ - الحكایة و التمثیل: چون به چین افتاد اسکندر ز راه
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شهریاری بود عالی شیوهٔ
در جوارش بود کنج بیوهٔ
هوش مصنوعی: در میان مردم، سلطنتی با شخصیت و رفتار نیکو وجود داشت که در کنار او، زنی بیوه و تنها زندگی میکرد.
بیوه هر روزی برافکندی سپند
در تعجب ماندی شاه بلند
هوش مصنوعی: زن بیوه هر روز با دقت و تلاش خود را برای حل مشکلاتش آماده میکند و از این رو همیشه در حیرت و شگفتی است که چگونه میتواند بر سختیها غلبه کند و به پیش برود.
خادمی را خواند روزی شهریار
داد صد دینارش از زر عیار
هوش مصنوعی: روزی شاه، خادمی را صدا کرد و به او صد دینار طلا داد.
گفت رو این پیرزن را ده زشاه
پس بپرس از وی که هر روزی پگاه
هوش مصنوعی: برو و از این پیرزن که از سمت شاه به اینجا آمده است، بپرس که هر روز صبح چه خبرهایی دارد.
این سپند از بهر چه سوزی همی
چون نداری یک شبه روزی همی
هوش مصنوعی: این صحبت دربارهٔ کسی است که تحت تأثیر احساساتش قرار دارد و در حالی که در وضعیت سختی به سر میبرد، به آتش شعلهور خود فکر میکند. او میپرسد که چرا اینقدر داغ و آتشین است، درحالیکه نمونهای از روزی یا رفاه ندارد. این نشاندهندهٔ حسرت و ناکامی او در زندگی است.
رفت خادم زر بداد و گفت راز
پیر زن در حال گفت ای سرفراز
هوش مصنوعی: خدمتکاری با زر فراوان روانه شد و به او گفت که راز پیرزن را فاش خواهد کرد و در حال، به او گفت: ای سرفراز.
هرچه در کلّ جهان نامش بری
عاقبت چشمش رسد تا بنگری
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا نامش برده شود، در نهایت روزی میرسد که بتوانی آن را مشاهده کنی.
از گدائی گرچه جان میسوختم
این سپند از بهر آن میسوختم
هوش مصنوعی: هرچند که به خاطر فقر و گدایی جانم در عذاب بود، ولی این آتش دل را به خاطر عشق و محبت میسوزاندم.
چون گدائی خود آمد در خورم
گفتمش چشمی رسد تا بنگرم
هوش مصنوعی: وقتی که گدایی پیش من آمد، به او گفتم که شاید روزی چشمی به تو بیفتم و بتوانم تو را ببینم.
اینکم تو زر نهادی در کنار
آن گدائی رفت و گشتم سیم دار
هوش مصنوعی: تو طلا را در کنار آن گدایی گذاشتی و من تبدیل به کسی شدم که سیم و زینت بدست آورده.
دیدی آخر چون مرا چشمی بدید
آن گدائی مرا چشمی رسید
هوش مصنوعی: آخر دیدی که وقتی کسی به من نگاه کرد، آن گدایی نیز به من رو کرد.
فارغ از عالم گدائی راندن
بهتر از صد پادشائی راندن
هوش مصنوعی: بهتر است که از جنبههای مادی و دنیوی بگذری و به دنبال معنویات و ارزشهای واقعی باشی، زیرا این کار ارزش بیشتری دارد نسبت به سلطنت و قدرتی که به تنهایی در دنیای مادی ممکن است به دست آید.
چون بود هر روز یک نانت پسند
هیچ قیدی نیز درجانت مبند
هوش مصنوعی: هر روز غذای خاصی که دوست داری را بخور و هیچ محدودیتی را برای خودت ایجاد نکن.