گنجور

بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

گفت محمود آن جهان را پادشاه
در شکاری دور افتاد از سپاه
در دهی افتاد ویران سر بسر
پیر زالی دید پیش رهگذر
گاو میدوشید روئی چون بهی
گفت ای زن شربتی شیرم دهی
پیرزن گفتش که ای میر اجل
شیر را آخر کجاباشد محل
شوهر من گر بدی اینجایگاه
گاو کردی پیش تو قربان راه
گر شتابت نیست مهمانت کنم
نقد من گاویست قربانت کنم
زان سخن محمود خوش دل گشت ازو
شد پیاده زود بر نگذشت ازو
گاو را در حال دوشیدن گرفت
شیر از پستانش جوشیدن گرفت
دست شاه آن لحظه چندان شیر ریخت
کان بماهی دست زال پیر ریخت
پیرزن چون دید آن بسیار شیر
گفت تو شیر از چه خواهی ای امیر
زانکه هر انگشت تو گوئی عیان
چشمهٔ پر شیر دارد در میان
با چنین دستی که این ساعت تراست
شیرت از بهر چه میبایست خواست
دولتی داری چو دریا بی کنار
من ندانم تا چه مردی ای سوار
شیرخور نه از من از بازوی خویش
زانکه خواهی خورد از پهلوی خویش
خویشتن را نقد چندین شیر ازو
من بماهی دیده ام ای میر ازو
این همه شیرم که از دست تو زاد
این نه پستان داد کاین دست تو داد
تا در پی بودند صحرائی سپاه
از همه سوئی درآمد گرد شاه
سجده میبردند پیش روی او
حلقه میکردند از هر سوی او
پیرزن را حال اومعلوم گشت
همچو سنگی بود همچون موم گشت
دست و پایش پیش شاه از کار شد
خجلت و تشویر او بسیار شد
گفت تااکنون که مینشناختم
گاو را قربان تو میساختم
چون بدانستم برای جان تو
خویشتن را میکنم قربان تو
از حدیث پیرزن خوش گشت شاه
گفت هر حاجت که میباید بخواه
گفت آن خواهم که گه گه شهریار
اوفتد از لشکر خود بر کنار
آیدم مهمان به تنهائی خویش
فرد آید سوی سودائی خویش
زانکه من بی طاقتم سر تا قدم
می ندارم طاقت کوس و علم
شاه آن ده را عمارت ساز کرد
از برای پیر زن آغاز کرد
ده بدو بخشید و زانجا در گذشت
پیرزن را این سخن شد سرگذشت
چون نبد محمود را دولت مجاز
هر کجا میشد بدو میگشت باز
دولت آمد اصل مردم هوش دار
این قدر دولت که داری گوش دار
ور نداری گوش آن اندک قدر
چشم بد در حال آید کارگر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت محمود آن جهان را پادشاه
در شکاری دور افتاد از سپاه
هوش مصنوعی: محمود می‌گوید که آن دنیا را پادشاهی در حین شکار، از سپاهش جدا شده است.
در دهی افتاد ویران سر بسر
پیر زالی دید پیش رهگذر
هوش مصنوعی: در یک دهکده ویران، مردی سالخورده را دید که در مسیر یکی از رهگذران نشسته بود.
گاو میدوشید روئی چون بهی
گفت ای زن شربتی شیرم دهی
هوش مصنوعی: گاو را می‌دوشید و وقتی زنی را دید، از او خواست که شربتی از شیر به او بدهد.
پیرزن گفتش که ای میر اجل
شیر را آخر کجاباشد محل
هوش مصنوعی: پیرزن به او گفت: ای مرگ، مکان شیر کجاست؟ یعنی او به مرگ اشاره می‌کند و از او می‌پرسد که سرنوشت قوی‌ترین موجود یعنی شیر کجاست.
شوهر من گر بدی اینجایگاه
گاو کردی پیش تو قربان راه
هوش مصنوعی: اگر شوهرم در اینجا بدی کرده باشد، قربانی راه تو خواهد شد.
گر شتابت نیست مهمانت کنم
نقد من گاویست قربانت کنم
هوش مصنوعی: اگر عجله نداری، خوشحال می‌شوم که به تو پذیرایی کنم؛ دارایی من به اندازه‌ای است که می‌توانم قربانت شوم.
زان سخن محمود خوش دل گشت ازو
شد پیاده زود بر نگذشت ازو
هوش مصنوعی: محمود به خاطر آن سخن دلش شاد شد و به سرعت از اسب پیاده شد و دلش نمی‌خواست از آن کلام دور شود.
گاو را در حال دوشیدن گرفت
شیر از پستانش جوشیدن گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که گاو را دوشیدند، شیر از پستانش شروع به بیرون ریختن کرد.
دست شاه آن لحظه چندان شیر ریخت
کان بماهی دست زال پیر ریخت
هوش مصنوعی: در آن لحظه، شاه به قدری عسل بر زمین ریخت که گویی دست زال پیر، همانند یک ماهی، غذای خود را در آب رها کرده است.
پیرزن چون دید آن بسیار شیر
گفت تو شیر از چه خواهی ای امیر
هوش مصنوعی: پیرزن وقتی دید که شیر بزرگی وجود دارد، از او پرسید، ای امیر، تو از این همه قدرت و قوت چه می‌خواهی؟
زانکه هر انگشت تو گوئی عیان
چشمهٔ پر شیر دارد در میان
هوش مصنوعی: چون هر انگشت تو نشان‌دهنده‌ی نعمت و خیر زیادی است، گویی در میان آن‌ها چشمه‌ای پر از شیر و فراوانی وجود دارد.
با چنین دستی که این ساعت تراست
شیرت از بهر چه میبایست خواست
هوش مصنوعی: با چنین دست و حالتی که اکنون به تو اعتماد دارم، چرا باید دربارهٔ شیرت چیزی بخواهم یا درخواستی داشته باشم؟
دولتی داری چو دریا بی کنار
من ندانم تا چه مردی ای سوار
هوش مصنوعی: تو قدرتی داری که مانند دریا بی‌پایان است و نمی‌دانم چه اندازه مردی و چقدر توانایی داری ای سوار.
شیرخور نه از من از بازوی خویش
زانکه خواهی خورد از پهلوی خویش
هوش مصنوعی: شیرخواری که می‌خواهی از من بگیری، بهتر است خودت به توانمندی‌هایت تکیه کنی، چون می‌توانی با استفاده از قدرت و امکانات خودت به هدف‌هایت برسی.
خویشتن را نقد چندین شیر ازو
من بماهی دیده ام ای میر ازو
هوش مصنوعی: من در خود، قدرت و شجاعت زیادی را دیده‌ام، ای سرور، که از آن به خودم افتخار می‌کنم.
این همه شیرم که از دست تو زاد
این نه پستان داد کاین دست تو داد
هوش مصنوعی: این همه قوت و شجاعت که من دارم، به خاطر توست و نه به خاطر آن چیزی که از تو دریافت کرده‌ام.
تا در پی بودند صحرائی سپاه
از همه سوئی درآمد گرد شاه
هوش مصنوعی: در پی تلاش‌ها، سپاهی از همه سواره‌ها به گرد شاه جمع شدند.
سجده میبردند پیش روی او
حلقه میکردند از هر سوی او
هوش مصنوعی: آنان به خاطر او به خاکساری می‌افتادند و از هر طرف دور او جمع می‌شدند.
پیرزن را حال اومعلوم گشت
همچو سنگی بود همچون موم گشت
هوش مصنوعی: پیرزن متوجه شد که او در واقع غیرقابل تغییر و سخت مانند سنگ است، اما در باطن و در احساساتش مانند موم نرم و قابل تغییر است.
دست و پایش پیش شاه از کار شد
خجلت و تشویر او بسیار شد
هوش مصنوعی: آن فرد به خاطر رفتار نامناسبش در حضور شاه، بسیار شرمنده و معذب شده است.
گفت تااکنون که مینشناختم
گاو را قربان تو میساختم
هوش مصنوعی: تا به حال که گاو را نمی‌شناختم، از روی محبت تو، آن را قربانی می‌کردم.
چون بدانستم برای جان تو
خویشتن را میکنم قربان تو
هوش مصنوعی: وقتی فهمیدم که جان تو برایم ارزشمند است، تمام وجودم را فدای تو می‌کنم.
از حدیث پیرزن خوش گشت شاه
گفت هر حاجت که میباید بخواه
هوش مصنوعی: شاه از داستانی که پیرزن تعریف کرد خوشحال شد و گفت هر چیزی که نیاز داری را از من بخواه.
گفت آن خواهم که گه گه شهریار
اوفتد از لشکر خود بر کنار
هوش مصنوعی: گفت از او می‌خواهم که هر چند وقت یکبار، پادشاه از سپاهش دور و تنها شود.
آیدم مهمان به تنهائی خویش
فرد آید سوی سودائی خویش
هوش مصنوعی: من به تنهایی به خانه‌ام می‌آیم و در آینده کسی به‌دنبال خواسته‌های خودش خواهد آمد.
زانکه من بی طاقتم سر تا قدم
می ندارم طاقت کوس و علم
هوش مصنوعی: برای من که طاقت ندارم، از سر تا پا توانایی نداشته و نمی‌توانم بند و زنجیر را تحمل کنم.
شاه آن ده را عمارت ساز کرد
از برای پیر زن آغاز کرد
هوش مصنوعی: سلطان برای آن ده ساخت و ساز آغاز کرد و از پیرزنی شروع نمود.
ده بدو بخشید و زانجا در گذشت
پیرزن را این سخن شد سرگذشت
هوش مصنوعی: مردی به دهکده‌ای آمد و به سرعت از آنجا گذشت. در راه، سخنی با پیرزنی گفت که این گفتگو برای او تبدیل به یک یادگاری و داستان زندگی‌اش شد.
چون نبد محمود را دولت مجاز
هر کجا میشد بدو میگشت باز
هوش مصنوعی: زمانی که محمود به قدرت نرسید و دولتش در عالم امکان نبود، هر جا که می‌رفت، دوباره به سمت او باز می‌گشت.
دولت آمد اصل مردم هوش دار
این قدر دولت که داری گوش دار
هوش مصنوعی: مواظب باش؛ وقتی که به خوبی و نیکی به مردم رسیدی، نباید غرور و خود را فراموش کنی. باید همواره در فکر و درک مردم و نیازهای آنها باشی و از آنچه داری، به نیکی استفاده کنی.
ور نداری گوش آن اندک قدر
چشم بد در حال آید کارگر
هوش مصنوعی: اگر گوش‌هایت آنقدر حساس نیستند، حداقل از چشمانت استفاده کن؛ زیرا در شرایطی که تو توانایی شنیدن ندارید، دیدن می‌تواند کمک‌کننده باشد.

حاشیه ها

1399/04/06 13:07
کیومرث

چقدر این شعر حس خوبی داره...
شوهر من گر بدی این جایگاه
گاو کردی پیش تو قربان راه
چه عالی که نظر سلطان به بنده ها میفته؛