گنجور

بخش ۹ - الحكایة ‌و التمثیل

شد مگر دیوانه شبلی چند گاه
برد با دیوانه جایش پادشاه
کرد شه در کار او لختی غلو
کان فلان دارو کنیدش در گلو
پس زفان بگشاد شبلی بی قرار
گفت خود را بیهده رنجه مدار
کاین نه زان دیوانگیست ای نیک مرد
کان بدارو به شود گردم مگرد
هر کجا دردی بود درمان پذیر
آن نباشد درد کان باشد زحیر
جان اگر نبود مرا جانان بسست
داروی من درد بیدرمان بسست
چون ترا با حق نیفتد هیچ کار
تو چه دانی قیمت این روزگار
چون بخون صد ره بگرداند ترا
آنگهی یک دم برنجاند ترا
صد رهت مرده کند پس زندهٔ
تاترا نانی دهد یا ژندهٔ

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.