بخش ۱۰ - الحكایة و التمثیل
در رهی میرفت مجنونی عجب
بود پای و سر برهنه خشک لب
شد ز سرما و گل ره بیقرار
سر ببالا کرد و گفت ای کردگار
یا دلم ده باز تا چند از بلا
یا نه باری ژنده کفشی ده مرا
بخش ۹ - الحكایة و التمثیل: شد مگر دیوانه شبلی چند گاهبخش ۱۱ - الحكایة و التمثیل: بود آن دیوانه دل برخاسته
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در رهی میرفت مجنونی عجب
بود پای و سر برهنه خشک لب
هوش مصنوعی: در راهی مجنونی در حال عبور بود که جالب اینجا بود که پایش و سرش برهنه بود و لبهایش خشک شده بود.
شد ز سرما و گل ره بیقرار
سر ببالا کرد و گفت ای کردگار
هوش مصنوعی: به خاطر سرمای هوا و بیقراری، گل سر خود را بلند کرد و گفت: ای خالق!
یا دلم ده باز تا چند از بلا
یا نه باری ژنده کفشی ده مرا
هوش مصنوعی: یا دلم را دوباره پر از امید کن تا چند وقت دیگر از سختیها و مشکلات رهایی یابم، یا اینکه به من یک کفش کهنه بده تا از این وضعیت خارج شوم.