گنجور

بخش ۶ - الحكایة ‌و التمثیل

گفت روزی شبلی افتاده کار
در بردیوانگان شد سوکوار
دید آنجا پس جوان دیوانهٔ
آشنا با حق نه چون بیگانهٔ
گفت شبلی را که مردی روشنی
گر سحرگاهان مناجاتی کنی
از زفان من بگو با کردگار
کوفکندی در جهانم بی قرار
دور کردی از پدر وز مادرم
ژندهٔ بگذاشتی اندر برم
پردهٔ عصمت ز من برداشتی
در غریبی بی دلم بگذاشتی
کردی آواره ز خان و مان مرا
آتشی انداختی در جان مرا
آتش تو گرچه در جانم خوشست
برجگر بیآییم زان آتشست
بستی از زنجیر سر تا پای من
تا رهائی یابم ازتو وای من
گر ترا گویم چه میسازی مرا
در بلای دیگر اندازی مرا
نه مرا جامه نه نانی میدهی
نان چرا ندهی چو جانی میدهی
چند باشم گرسنه این جایگاه
گر نداری نان زجائی وام خواه
این بگفت وپارهٔ شد هوشیار
بعد از آن بگریست لختی زار زار
گفت ای شیخ آنچه گفتم بیشکی
گر بگوئی بو که درگیرد یکی
رفت شبلی از برش گریان شده
در تحیر مانده سرگردان شده
چون برون رفت از در آن خانه زود
دادش آواز از پس آن دیوانه زود
گفت زنهار ای امام رهنمای
تانگوئی آنچه گفتم با خدای
زانکه گر با او بگوئی اینقدر
زآنچه میکرد او کند صد ره بتر
من نخواهم خواست از حق هیچ چیز
زآنکه با او درنگیرد هیچ نیز
او همه با خویش میسازد مدام
هرچه گوئی هیچ باشد والسلام
دوستان را هر نفس جانی دهد
لیک جان سوزد اگر نانی دهد
هر بلا کین قوم راحق داده است
زیر آن گنج کرم بنهاده است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت روزی شبلی افتاده کار
در بردیوانگان شد سوکوار
هوش مصنوعی: روزی شبلی به حال اوهام و جنون دچار شد و در محیط دیوانگان به سر می‌برد.
دید آنجا پس جوان دیوانهٔ
آشنا با حق نه چون بیگانهٔ
هوش مصنوعی: در آنجا جوانی را دید که به حقیقت آشنا بود و مانند بیگانه‌ها رفتار نمی‌کرد.
گفت شبلی را که مردی روشنی
گر سحرگاهان مناجاتی کنی
هوش مصنوعی: شبلی به فردی گفت که اگر در سحرگاهان دعا و نیایش خود را انجام دهی، به یقین آن نوعی روشنایی و صفا در زندگی‌ات پدید می‌آورد.
از زفان من بگو با کردگار
کوفکندی در جهانم بی قرار
هوش مصنوعی: از زبان من بگو که به خداوندی که در این جهان من را در حال بی‌قراری قرار داده، اشاره می‌کند.
دور کردی از پدر وز مادرم
ژندهٔ بگذاشتی اندر برم
هوش مصنوعی: شما از والدینم دور شدی و زخم و ناراحتی را در قلبم گذاشتی.
پردهٔ عصمت ز من برداشتی
در غریبی بی دلم بگذاشتی
هوش مصنوعی: تو پردهٔ پاکی را از من کنار زدی و در حالتی غریب بدون دلم مرا رها کردی.
کردی آواره ز خان و مان مرا
آتشی انداختی در جان مرا
هوش مصنوعی: تو مرا از خانه و کاشانه‌ام دور کردی و آتشی در وجودم روشن کردی که در درونم می‌سوزد.
آتش تو گرچه در جانم خوشست
برجگر بیآییم زان آتشست
هوش مصنوعی: عشق و احساس تو اگرچه درونم را گرم می‌کند، اما نمی‌توانم به خاطر این آتش، به تو نزدیک شوم.
بستی از زنجیر سر تا پای من
تا رهائی یابم ازتو وای من
هوش مصنوعی: تو به من زنجیر بسته‌ای و من از سر تا پا در این زنجیر گرفتارم، اما تنها راه رهایی من از توست، وای بر من!
گر ترا گویم چه میسازی مرا
در بلای دیگر اندازی مرا
هوش مصنوعی: اگر به تو بگویم چه می‌کنی، مرا در مصیبتی دیگر قرار می‌دهی.
نه مرا جامه نه نانی میدهی
نان چرا ندهی چو جانی میدهی
هوش مصنوعی: نه لباس و نه غذایی به من نمی‌دهی، اما چرا وقتی که جانم را به من می‌دهی، نانی به من نمی‌دهی؟
چند باشم گرسنه این جایگاه
گر نداری نان زجائی وام خواه
هوش مصنوعی: چند وقت را باید در این مکان گرسنه بمانم؟ اگر نانی از جایی نداری، از دیگران درخواست کن.
این بگفت وپارهٔ شد هوشیار
بعد از آن بگریست لختی زار زار
هوش مصنوعی: او این را گفت و پس از آن به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و گریه‌اش گرفت.
گفت ای شیخ آنچه گفتم بیشکی
گر بگوئی بو که درگیرد یکی
هوش مصنوعی: ای شیخ، آنچه گفتم را بپذیر؛ اگر تو هم بگویی، شکی نیست که در دل من اثر خواهد گذاشت.
رفت شبلی از برش گریان شده
در تحیر مانده سرگردان شده
هوش مصنوعی: شبلی از پیش او رفت و با حالتی گریان و حیران، در دنیای سردرگمی باقی ماند.
چون برون رفت از در آن خانه زود
دادش آواز از پس آن دیوانه زود
هوش مصنوعی: زمانی که او از در آن خانه خارج شد، به سرعت صدای او را از پشت سر آن دیوانه شنیدند.
گفت زنهار ای امام رهنمای
تانگوئی آنچه گفتم با خدای
هوش مصنوعی: او با نگرانی به امام گفت: مراقب باش، زیرا من هر چیزی که گفتم، فقط بین خودم و خدا باقی خواهد ماند.
زانکه گر با او بگوئی اینقدر
زآنچه میکرد او کند صد ره بتر
هوش مصنوعی: اگر با او صحبت کنی، به طریق‌های بسیار بدتری از کارهایی که قبلاً انجام داده، خواهی رسید.
من نخواهم خواست از حق هیچ چیز
زآنکه با او درنگیرد هیچ نیز
هوش مصنوعی: من از خدا هیچ چیزی طلب نمی‌کنم، زیرا هیچ چیز در کنار او قرار نمی‌گیرد.
او همه با خویش میسازد مدام
هرچه گوئی هیچ باشد والسلام
هوش مصنوعی: او همیشه با خود می‌سازد و در کنار خودش زندگی می‌کند؛ هر چیزی که درباره‌اش بگویی، بی‌فایده است و پایان ماجرا این است که او به همین وضعیت ادامه می‌دهد.
دوستان را هر نفس جانی دهد
لیک جان سوزد اگر نانی دهد
هوش مصنوعی: دوستان در هر لحظه به زندگی و انرژی تازه‌ای برای یکدیگر می‌بخشند، اما اگر نان و زندگی به آنها بدهند، این مسئله می‌تواند دل را بسوزاند و دردآور باشد.
هر بلا کین قوم راحق داده است
زیر آن گنج کرم بنهاده است
هوش مصنوعی: هر مشکلی که برای این قوم پیش آمده، به نوعی به آنها حق داده و زیر این سختی‌ها، نیکی و شکوفایی نهفته است.