گنجور

بخش ۴ - الحكایة ‌و التمثیل

بود شاهی را غلامی سیمبر
هم ادب از پای تا سر هم هنر
چون بخندیدی لب گلرنگ او
گلشکر گشتی فراخ از تنگ او
ماه را خورشید رویش مایه داد
مهر را زلف سیاهش سایه داد
دام مشکینش چوشست انداختی
جان بهای و دل ز دست انداختی
راستی از بس کژی کان شست بود
صیدش از هفتاد فرقت شست بود
ابروی او در کژی طاق آمده
راستی محراب عشاق آمده
مردمی چشم او در جادوئی
ترک تازش در میان هندوئی
از میانش بود دل در هیچ و بس
وز دهانش روح در ضیق النفس
لعل او را وصف کردن راه نیست
زانکه کس از آب خضر آگاه نیست
این غلام دلربای جان فزای
پیش شاه خویش استادی بپای
از قضا روزی مگر در پیش شاه
کرد بسیاری همی در خود نگاه
شاه حالی دشنهٔ زد بر دلش
جان بداد و آن جهان شد منزلش
پس زفان در خشم او بگشاد شاه
گفت تا چندی کنی بر خود نگاه
گه علم میبینی و بازوی خویش
گه نظاره میکنی بر موی خویش
گه کنی در پا و در موزه نگاه
گه نهی از پیش و گاه از پس کلاه
گه شوی مشغول در انگشتری
خودپرستی تو و یا خدمت گری
چون چنین تو عاشق خویش آمدی
بهر خدمت از چه در پیش آمدی
ترک خدمت گیر و خود را میپرست
بعدازین برخیز و با خود کن نشست
دعوی خدمت کنی با شهریار
خود ز عشق خویش باشی بی قرار
گرچه خود را سخت بخرد میکنی
در حقیقت خدمت خود میکنی
من ز تو بر مینگیرم یک نظر
تو زخود دیدن نمیآئی بسر
مردم دیده چو خود بینی نکرد
جای خود جز دیده میبینی نکرد
کار نزدیکان خطر دارد بسی
چون تواند جست نزدیکی کسی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود شاهی را غلامی سیمبر
هم ادب از پای تا سر هم هنر
هوش مصنوعی: شاهی دارای غلامی با هنر و ادب بود که از سر تا پا به آداب و ارزش‌ها آراسته بود.
چون بخندیدی لب گلرنگ او
گلشکر گشتی فراخ از تنگ او
هوش مصنوعی: وقتی لبخند زدی، لب‌های زیبا و رنگین تو مانند گل سرخ شد و فضای تنگ را وسیع‌تر کرد.
ماه را خورشید رویش مایه داد
مهر را زلف سیاهش سایه داد
هوش مصنوعی: ماه درخشان و زیبا به خاطر چهره‌ی نورانی خورشید است و عشق و محبت به آن زلف‌های سیاه و دلربایش گرما و سایه می‌بخشد.
دام مشکینش چوشست انداختی
جان بهای و دل ز دست انداختی
هوش مصنوعی: دام مشکینش چنان زیبا و دلنشین بود که جانم را برای آن فدای او کردم و در این راه دل را از دست دادم.
راستی از بس کژی کان شست بود
صیدش از هفتاد فرقت شست بود
هوش مصنوعی: راستش این است که به خاطر کجی و نادرستی، شکار او از میان هفتاد فرق و تیره، دشوار شده است.
ابروی او در کژی طاق آمده
راستی محراب عشاق آمده
هوش مصنوعی: ابروی او که به شکل کج درآمده، به نوعی نمایانگر راستایی و درستی عشق‌ها شده است.
مردمی چشم او در جادوئی
ترک تازش در میان هندوئی
هوش مصنوعی: مردمی که به چشمان او خیره شده‌اند، در جاذبه و سحر خاصش در میان مردم هندوستان حیرت‌زده شده‌اند.
از میانش بود دل در هیچ و بس
وز دهانش روح در ضیق النفس
هوش مصنوعی: از میان او دل انسان در هیچ و پوچی قرار می‌گیرد و از دهان او، روح به شدت در تنگنا و فشار قرار می‌گیرد.
لعل او را وصف کردن راه نیست
زانکه کس از آب خضر آگاه نیست
هوش مصنوعی: توصیف و توصیف لعل (گوهر) او امکان‌پذیر نیست، زیرا هیچ‌کس از خصوصیات و ماهیت آب خضر مطلع نیست.
این غلام دلربای جان فزای
پیش شاه خویش استادی بپای
هوش مصنوعی: این جوان زیبا و دلنشین، که جان را به شوق می‌آورد، در کنار پادشاه خود ایستاده است.
از قضا روزی مگر در پیش شاه
کرد بسیاری همی در خود نگاه
هوش مصنوعی: روزی اتفاقی پیش شاه، خیلی‌ها در خودشان تأمل و فکر می‌کردند.
شاه حالی دشنهٔ زد بر دلش
جان بداد و آن جهان شد منزلش
هوش مصنوعی: شاه با دشنه‌ای به دل خود زخم زد و جانش را رها کرد، و آن جهان برایش سرای جاویدان شد.
پس زفان در خشم او بگشاد شاه
گفت تا چندی کنی بر خود نگاه
هوش مصنوعی: سپس شاه در خشم خود زبان به سخن گشود و پرسید که تا کی می‌خواهی در برابر خودت تردید کنی؟
گه علم میبینی و بازوی خویش
گه نظاره میکنی بر موی خویش
هوش مصنوعی: گاهی به توانایی‌های خود نگاهی می‌کنی و گاهی هم به زیبایی‌های خود توجه می‌کنی.
گه کنی در پا و در موزه نگاه
گه نهی از پیش و گاه از پس کلاه
هوش مصنوعی: گاه پا را درون موزه می‌کنی، گاه نیز از جلو یا پشت کلاه را برمی‌داری.
گه شوی مشغول در انگشتری
خودپرستی تو و یا خدمت گری
هوش مصنوعی: شاید در لحظه‌ای مشغول خودپسندی و خودبرتربینی باشی، یا در حال خدمت به دیگران.
چون چنین تو عاشق خویش آمدی
بهر خدمت از چه در پیش آمدی
هوش مصنوعی: وقتی که تو به این اندازه به خودت عشق ورزیدی، پس چرا برای خدمت به دیگران، از قبل در اینجا حضور نداشتی؟
ترک خدمت گیر و خود را میپرست
بعدازین برخیز و با خود کن نشست
هوش مصنوعی: از خدمت دست بکش و به خود اهمیت بده، سپس بعد از این تصمیم‌گیری، با خودت نشستی داشته باش.
دعوی خدمت کنی با شهریار
خود ز عشق خویش باشی بی قرار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به پادشاه خود ادعای خدمت کنی، باید به خاطر عشق خود به او بی‌تاب و ناآرام باشی.
گرچه خود را سخت بخرد میکنی
در حقیقت خدمت خود میکنی
هوش مصنوعی: هرچند خود را انسان آگاه و باهوشی نشان می‌دهی، در واقع در حال کمک به خودت هستی.
من ز تو بر مینگیرم یک نظر
تو زخود دیدن نمیآئی بسر
هوش مصنوعی: من با یک نگاه تو از خودم فاصله می‌گیرم، اما تو هرگز به خودت نگاه نمی‌کنی.
مردم دیده چو خود بینی نکرد
جای خود جز دیده میبینی نکرد
هوش مصنوعی: اگر مردم را همان‌طور که هستند ببینی و فقط به خودت توجه کنی، نمی‌توانی جایگاه واقعی‌ات را درک کنی و فقط به ظاهر خودت تمرکز خواهی کرد.
کار نزدیکان خطر دارد بسی
چون تواند جست نزدیکی کسی
هوش مصنوعی: دوست‌داشتن و نزدیک شدن به کسانی که به ما نزدیک‌اند، همیشه با ریسک‌ها و خطرهایی همراه است، زیرا این نزدیکی ممکن است عواقب ناخواسته‌ای به دنبال داشته باشد.