گنجور

بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

بود عبداللّه طاهر در شکار
باز میآمد بشهر آن نامدار
بود در راهش پلی جای نشست
پیر زالی از پس آن پل بجست
اسب عبداللّه سر بر زد ز راه
بر زمین افکند از فرقش کلاه
خشمگین شد سخت عبداللّه ازو
خواست تا خود را کند آگاه ازو
گفت ای نادان چکارت اوفتاد
کاین چنین جای اختیارت اوفتاد
قصهٔ دادش بدست آن پیرزن
گفت فرزندیست بی جرم آن من
مانده در زندان تو خوار و اسیر
لطف کن او را برون آر ای امیر
میبسوزد جان من از درد او
شد سیه روزم ز روی زرد او
پیرم و رفته بآخر روز من
رحمتی کن بر دل پر سوز من
خورد سوگند از سر خشم آن امیر
کان پسر در حبس خواهد مرد اسیر
برنیارم من ز زندان هرگزش
همچنان میدارم آنجا عاجزش
پیره زن گفت ای امیر کاردان
نیست بر کاری خداوند جهان
گر تو بر کاری خدا هم نیز هست
قادر و دانندهٔ هر چیز هست
من کنون با او گذارم کار خویش
توبرو من نیز بردم بار خویش
تا در چون حق جهانداری بود
بر در تو آمدن عاری بود
تن زدم جان سوخته رفتم ز جای
تا تو بهتر آئی اکنون با خدای
این سخن بر جان عبداللّه زد
اشک خونین بر غبار راه زد
خورد سوگندی دگر آن مهربان
کز سر پل نگذرم من این زمان
تا نیارند آن پسر را سوی من
تا ببینم روی او او روی من
شد بزندان مرد و آوردش سوار
چون جمال او بدید آن نامدار
خلعتش بخشید وگفت آن سرفراز
تا بگردانند در شهرش بناز
پس منادی میکنند از چپ و راست
کاین طلیق اللّه آزاد خداست
این چنین کاری که کوهی کاه کرد
رغم عبداللّه را اللّه کرد
گر تحمل هست نیکو از یکی
هست نیکوتر ز شاهان بیشکی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود عبداللّه طاهر در شکار
باز میآمد بشهر آن نامدار
هوش مصنوعی: عبدالله طاهر در شکار بود و وقتی به شهر معروف می‌رسید، بازش را با خود می‌آورد.
بود در راهش پلی جای نشست
پیر زالی از پس آن پل بجست
هوش مصنوعی: در مسیر او پلی وجود داشت و در کنار آن پلی، پیرمردی نشسته بود که به محض دیدن آن پل، به سمت آن رفته و از پل عبور کرد.
اسب عبداللّه سر بر زد ز راه
بر زمین افکند از فرقش کلاه
هوش مصنوعی: اسب عبداللّه ناگهان از راه بلند شد و کلاه او را از سرش به زمین انداخت.
خشمگین شد سخت عبداللّه ازو
خواست تا خود را کند آگاه ازو
هوش مصنوعی: عبدالله به شدت عصبانی شد و از او خواست تا خود را از وضعیت پیش آمده مطلع کند.
گفت ای نادان چکارت اوفتاد
کاین چنین جای اختیارت اوفتاد
هوش مصنوعی: ای نادان، بگو ببینم چه بر سرت آمده که به اینجا و در این وضعیت افتاده‌ای.
قصهٔ دادش بدست آن پیرزن
گفت فرزندیست بی جرم آن من
هوش مصنوعی: داستانی از دادی که آن زن سالخورده بازگو کرد، حرف از کودکی بی‌گناه می‌زند که متعلق به من است.
مانده در زندان تو خوار و اسیر
لطف کن او را برون آر ای امیر
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی از امیر خواهش می‌کند که او را از این وضعیت سخت و زندانی که به خاطر عشق یا وابستگی به دیگران در آن به سر می‌برد، نجات دهد. او احساس ذلت و اسیری می‌کند و به امیر که نماد قدرت و کمک است، امیدوار است.
میبسوزد جان من از درد او
شد سیه روزم ز روی زرد او
هوش مصنوعی: جان من از درد او می‌سوزد و روزگارم به خاطر چهره زردش تاریک و ناامید است.
پیرم و رفته بآخر روز من
رحمتی کن بر دل پر سوز من
هوش مصنوعی: من که در سن پیری به سر می‌برم و به پایان عمر نزدیک شده‌ام، خواهش دارم که بر دل آشفته و پر درد من رحم کنی.
خورد سوگند از سر خشم آن امیر
کان پسر در حبس خواهد مرد اسیر
هوش مصنوعی: امیر از شدت خشم سوگند خورد که آن پسر در بند خواهد ماند و در زندان خواهد مرد.
برنیارم من ز زندان هرگزش
همچنان میدارم آنجا عاجزش
هوش مصنوعی: من هرگز از زندان نخواهم بیرون آمد و همچنان در آنجا ناتوانی‌ام را حفظ می‌کنم.
پیره زن گفت ای امیر کاردان
نیست بر کاری خداوند جهان
هوش مصنوعی: پیرزنی گفت: ای امیر، تو در این کار توانایی نداری، زیرا کارهای خداوند جهان هستند.
گر تو بر کاری خدا هم نیز هست
قادر و دانندهٔ هر چیز هست
هوش مصنوعی: اگر تو بر کاری مشغول باشی، خداوند نیز بر آن کار آگاهی دارد و قدرت دارد که هر چیزی را انجام دهد.
من کنون با او گذارم کار خویش
توبرو من نیز بردم بار خویش
هوش مصنوعی: در حال حاضر با او درگیر هستم و مشغول کارهای خودم هستم. تو هم برو که من هم بار و مسئولیت‌هام را برداشت کرده‌ام.
تا در چون حق جهانداری بود
بر در تو آمدن عاری بود
هوش مصنوعی: هرگاه در حضور کسی که حق و مقام والایی دارد، قدم بگذاری، توجه به احترام و آداب لازم است و وارد شدن بدون توجه به این مسائل ناپسند است.
تن زدم جان سوخته رفتم ز جای
تا تو بهتر آئی اکنون با خدای
هوش مصنوعی: بدن خود را رها کرده و با دلی آتشین و سوخته از این مکان دور شدم تا زمانی که تو تمایل به آمدن داشته باشی و در این حال به خداوند سپردم.
این سخن بر جان عبداللّه زد
اشک خونین بر غبار راه زد
هوش مصنوعی: این صحبت یا کلام به شدت بر روح و دل عبدالله تاثیر گذاشت و او از روی اندوه، اشک‌های خونینش را بر خاک راه انداخت.
خورد سوگندی دگر آن مهربان
کز سر پل نگذرم من این زمان
هوش مصنوعی: او دوباره سوگند خورد که از روی پل نمی‌گذرم این بار. چون مهربان است.
تا نیارند آن پسر را سوی من
تا ببینم روی او او روی من
هوش مصنوعی: تا وقتی که آن پسر را به سوی من نیاورند، من نمی‌توانم چهره‌اش را ببینم و او هم چهره من را نخواهد دید.
شد بزندان مرد و آوردش سوار
چون جمال او بدید آن نامدار
هوش مصنوعی: مردی را از زندان آزاد کردند و سوار بر اسبش کردند. وقتی آن شخصیت معروف جمال او را دید، حیرت کرد.
خلعتش بخشید وگفت آن سرفراز
تا بگردانند در شهرش بناز
هوش مصنوعی: او لباس خوب و زیبایی به او داد و گفت که این لباس را در شهرش با افتخار به تن کند.
پس منادی میکنند از چپ و راست
کاین طلیق اللّه آزاد خداست
هوش مصنوعی: پس آوازه‌خوان‌ها از دو طرف اعلام می‌کنند که این شخص، آزاد شده از قید و بند خداست.
این چنین کاری که کوهی کاه کرد
رغم عبداللّه را اللّه کرد
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که گاهی اوقات کارهای بزرگ و دشوار، به آسانی و با کم‌ترین تلاش به نتیجه می‌رسند، به‌خصوص زمانی که خداوند پشتوانه باشد. در اینجا به نوعی اشاره به این دارد که خداوند کمک می‌کند تا مشکلات بزرگ به کوچک‌ترین مسائل تبدیل شوند.
گر تحمل هست نیکو از یکی
هست نیکوتر ز شاهان بیشکی
هوش مصنوعی: اگر بتوانی به خوبی چشمانت را بپوشانی، بهتر است از یکی دیگر که خیلی خوب است و از شاهان هم فراتر است.

حاشیه ها

1388/04/12 18:07
رسته

بیت: 13
غلط: گر توب رکاری
درست: گر تو برکاری
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.