بخش ۶ - الحكایة و التمثیل
شد بر فرعون ابلیس لعین
یک کف پر ریگ برداشت از زمین
پس نمود آن ریگ مروارید باز
بعد از آنش ریگ گردانید باز
گفت گیر این ریگ و گوهر کن تو نیز
گفت ازین من میندانم هیچ چیز
پس زفان بگشاد ابلیس لعین
گفت تو با این سرو ریشی چنین
زشتم آید گر گدائی میکنی
از چه دعوی خدائی میکنی
هر زمان ریشی مرصع بر نهی
تخت خواهی تاج اقرع بر نهی
با چنین ریشی چو گردی گرم تو
اینت ریش آخر نداری شرم تو
با چنین قدرت درین افکندگی
می فرا نپذیردم در بندگی
چون تو هم پیسی و هم کل تا بگوش
در خدائی کی پذیرندت خموش
نفس کافر را که در هر ساعتش
آزمایش میکنم در طاعتش
غرقهٔ بهر خطر میبینمش
هر نفس از بد بتر میبینمش
آنچه با من این سگ شوم آن کند
کافرم گر کافر روم آن کند
نیست چون من خویش دشمن هیچکس
بیخبر تر کیست از من هیچکس
آنچه بر من میرود بر کس نرفت
این سر افرازی هنوز از پس نرفت
دولتم چون خشک میغی بود و بس
حاصل از عمرم دریغی بود و بس
تن که یک درد مرا مرهم نکرد
همچو موئی گشت و موئی کم نکرد
ای دریغا جان بتن در باختیم
قیمت جان ذرهٔ نشناختیم
تشنه میمیریم در طوفان همه
وآنک آب از چشمهٔ حیوان همه
هم زمان عیش را سوری نماند
هم چراغ عمر را نوری نماند
درد را مرهم کجا خواهیم کرد
عمر شد ماتم کجاخواهیم کرد
خون شد آهن زآنکه این دردش بخاست
دل که از خونست چون آهن چراست
تا نگردی نقطهٔ درد ای پسر
کی توان گفتن ترا مرد ای پسر
هرکه او در دیدهٔ خود خار نیست
با گل غیب خدایش کار نیست
میروی چون کافر درویش او
کی توان شد این چنین در پیش او
چون زدین و دل تهی داری سرای
چون روی بی دین و دل پیش خدای
چون ترا در خانه جای ماتمست
در چنین جائی دلت چون خرّمست
بخش ۵ - الحكایة و التمثیل: آن حکیمی در تفکر میگذشتبخش ۷ - الحكایة و التمثیل: بود درویشی یکی خانه تهی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شد بر فرعون ابلیس لعین
یک کف پر ریگ برداشت از زمین
هوش مصنوعی: ابلیس لعین بر فرعون، یک بار سنگینی از ریگ برداشت و به او نشان داد.
پس نمود آن ریگ مروارید باز
بعد از آنش ریگ گردانید باز
هوش مصنوعی: پس از اینکه آن دانه مروارید نمایان شد، دوباره به شکل ریگ و دانهای دیگر تبدیل شد.
گفت گیر این ریگ و گوهر کن تو نیز
گفت ازین من میندانم هیچ چیز
هوش مصنوعی: گفت که این سنگ ریزه و گوهر را بگیر و تبدیل کن، تو نیز پاسخ دادی که من از این موضوع هیچ چیزی نمیدانم.
پس زفان بگشاد ابلیس لعین
گفت تو با این سرو ریشی چنین
هوش مصنوعی: ابلیس شوم زبانش را باز کرد و گفت: "تو با این چهره و موی بلند خود، چگونه چنین هستی؟"
زشتم آید گر گدائی میکنی
از چه دعوی خدائی میکنی
هوش مصنوعی: اگر تو گدایی میکنی، چرا ادعای خدایی داری؟ این به من زشت و ناپسند است.
هر زمان ریشی مرصع بر نهی
تخت خواهی تاج اقرع بر نهی
هوش مصنوعی: هر بار که بر تخت نشستهای، تاجی زیبا و خاص بر سرت خواهی گذاشت.
با چنین ریشی چو گردی گرم تو
اینت ریش آخر نداری شرم تو
هوش مصنوعی: با اینکه تو ریش بلندی داری و در گرما به سر میبردی، اما نباید به خودت مغرور باشی و باید از عیبهای خود شرمنده باشی.
با چنین قدرت درین افکندگی
می فرا نپذیردم در بندگی
هوش مصنوعی: با این چنین نیروی عمیق و پراکنده، هرگز در بندگی نمیپذیرم.
چون تو هم پیسی و هم کل تا بگوش
در خدائی کی پذیرندت خموش
هوش مصنوعی: وقتی تو هم دیوانهای و هم زال، در گوش خداوند چه کسی میتواند تو را بپذیرد؟ سکوت کن.
نفس کافر را که در هر ساعتش
آزمایش میکنم در طاعتش
هوش مصنوعی: من هر لحظه نفس کافر را در اطاعتش آزمایش میکنم.
غرقهٔ بهر خطر میبینمش
هر نفس از بد بتر میبینمش
هوش مصنوعی: هر لحظه او را در خطرهای مختلف میبینم و از هر بدتر، بدتر از آن را مشاهده میکنم.
آنچه با من این سگ شوم آن کند
کافرم گر کافر روم آن کند
هوش مصنوعی: هرچه این سگ با من کند، آن کار را برای من ایجاد میکند. اگر هم که به کفر بروم، باز همان کار را انجام خواهد داد.
نیست چون من خویش دشمن هیچکس
بیخبر تر کیست از من هیچکس
هوش مصنوعی: هیچکس مانند من دشمنی ندارد و هیچکس هم نمیداند که من چطور هستم.
آنچه بر من میرود بر کس نرفت
این سر افرازی هنوز از پس نرفت
هوش مصنوعی: آنچه بر من میگذرد، برای کسی دیگر پیش نیامده است. این افتخار و سربلندی هنوز از من دور نشده است.
دولتم چون خشک میغی بود و بس
حاصل از عمرم دریغی بود و بس
هوش مصنوعی: خوشبختی من مانند یک میغی بود که فقط در خشک شدن خلاصه میشود و حاصل عمر من چیزی جز حسرت نیست.
تن که یک درد مرا مرهم نکرد
همچو موئی گشت و موئی کم نکرد
هوش مصنوعی: بدن من با یک درد، هیچ کمکی نکرد و به اندازهای نازک و ضعیف شد که انگار فقط یک مو وجود دارد و باز هم به آن مو هم کمکی نکرد.
ای دریغا جان بتن در باختیم
قیمت جان ذرهٔ نشناختیم
هوش مصنوعی: متأسفانه ما جان خود را در دنیای مادی هزینه کردیم و ارزش روح و وجود خود را که به اندازه ذرهای هم نشناختهایم، نادیده گرفتیم.
تشنه میمیریم در طوفان همه
وآنک آب از چشمهٔ حیوان همه
هوش مصنوعی: ما در میان طوفان تشنه میمیریم، در حالی که آب از چشمههای حیوانات به راحتی جاری است.
هم زمان عیش را سوری نماند
هم چراغ عمر را نوری نماند
هوش مصنوعی: در این دنیا نه از لذتهای زندگی چیزی باقی میماند و نه از روشنایی عمر ما.
درد را مرهم کجا خواهیم کرد
عمر شد ماتم کجاخواهیم کرد
هوش مصنوعی: کجا میتوانیم روی دردهایمان درمانی پیدا کنیم وقتی که عمر ما به غم و اندوه سپری شده است؟
خون شد آهن زآنکه این دردش بخاست
دل که از خونست چون آهن چراست
هوش مصنوعی: دل از درد و رنجی که میکشد، همچون آهن سخت و محکم شده است. اما حالا سؤال این است که چرا دل که از خون جاریست، باید به چنین سختی و درد بپردازد؟
تا نگردی نقطهٔ درد ای پسر
کی توان گفتن ترا مرد ای پسر
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی خود را مردی حقیقی بنامیش، باید تجربیات و سختیهای زندگی را پشت سر بگذاری و به نقطهای از درک و شناخت برسیدی. تنها با گذراندن آزمایشها و چالشهاست که میتوانی به بلوغ و پختگی لازم دست یابی.
هرکه او در دیدهٔ خود خار نیست
با گل غیب خدایش کار نیست
هوش مصنوعی: هر کس که در نظر خود، اشخاص و چیزهای ناخواسته را بیاهمیت بداند، به راز و جمال الهی دسترسی نخواهد داشت.
میروی چون کافر درویش او
کی توان شد این چنین در پیش او
هوش مصنوعی: تو همچون درویشی بیباور به راه میروی، اما چه کسی میتواند در برابر او اینگونه بایستد؟
چون زدین و دل تهی داری سرای
چون روی بی دین و دل پیش خدای
هوش مصنوعی: زمانی که تو به دیگران آسیب میزنی و در درونت خالی و بیاعتقاد هستی، وقتی با چهرهای بیگانگی به خداوند مینگری، دلنگرانی و ترس در وجودت پیدا میشود.
چون ترا در خانه جای ماتمست
در چنین جائی دلت چون خرّمست
هوش مصنوعی: وقتی تو در این خانه حالتی غمگین و ماتمزده داری، چطور ممکن است دلت شاد و خوشحال باشد؟