بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
در رهی میرفت عیسی غرق نور
همرهیش افتاد نیک از راه دور
بود عیسی را سه گرده نان مگر
خورد یک گرده بدو داد آن دگر
پس ازان سه گرده یک گرده بماند
در میان هر دو ناخورده بماند
شد ز بهر آب عیسی سوی راه
همرهش گرده بخورد آنجایگاه
عسی مریم چو آمد سوی او
میندید آن گرده در پهلوی او
گفت آن گرده کجا شد ای پسر
گفت من هرگز ندارم زان خبر
میشدند آن هر دو تن زآنجایگاه
تا یکی دریا پدید آمد براه
دست او بگرفت عیسی آن زمان
گشت با اوبر سر دریا روان
چون بران دریاش داد آخر گذر
گفت ای همره بحق دادگر
پادشاهی کاین چنین برهان نمود
کاین چنین برهان بخود نتوان نمود
کاین زمان با من بگو ای مرد راه
تا که خورد آن گرده را آنجایگاه
مرد گفتا نیست آگاهی مرا
چون نمیدانم چه میخواهی مرا
همچنان میرفت عیسی زو نفور
تا پدید آمد یکی آهو ز دور
خواند عیسی آهوی چالاک را
سرخ کرد از خون آهو خاک را
کرد بریانش اندکی هم خورد نیز
تا بگردن سیر شد آن مرد نیز
بعد ازآن عیسی مریم استخوانش
جمع کرد و در دمید اندر میانش
آهو آن دم زندگی از سرگرفت
کرد خدمت راه صحرا برگرفت
هم درآن ساعت مسیح رهنمای
گفت ای همره بحق آن خدای
کاین چنین حجت نمودت آن زمان
کآگهم کن تو ازان یک گرده نان
گفت سودا دارد ای همره ترا
چون ندانم چون کنم آگه ترا
همچنان آن مرد را با خویش برد
تا پدید آمد سه کوه خاک خرد
کرد آن ساعت دعا عیسی پاک
تا زر صامت شد آن سه پاره خاک
گفت یک پاره ترا ای مرد راست
وآن دگر پاره که میبینی مراست
وان سیم پاره مرآنراست آن زمان
کو نهان خوردست آن یک گرده نان
مرد را چون نام زر آمد پدید
ای عجب حالی دگر آمد پدید
گفت پس آن گرده نان من خورده ام
گرسنه بودم نهان من خورده ام
چون ازو عیسی سخن بشنود راست
گفت من بیزارم این هر سه تراست
تو نمیشائی بهمراهی مرا
خود نخواهم من اگر خواهی مرا
این بگفت و زین سبب رنجور شد
مرد را بگذاشت وز وی دور شد
یک زمان بگذشت دو تن آمدند
هر دو زر دیدند دشمن آمدند
آن نخستین گفت جمله زرمراست
وین دو تن گفتند این زر آن ماست
گفت و گوی و جنگشان بسیار شد
هم زفان هم دستشان از کار شد
عاقبت راضی شدند آن هر سه خام
تا بسه حصه کنند آن زر تمام
گرسنه بودند آنجا هر سه کس
بر نیامدشان ز گرسنگی نفس
آن یکی گفتا که جان به از زرم
رفتم اینک سوی شهر ونان خرم
هر دو تن گفتند اگر نان آوری
در تن رنجور ما جان آوری
تو به نان رو چون رسی از ره فراز
زر کنیم آن وقت از سه حصه باز
مرد حالی زر بیار خود سپرد
ره گرفت و دل بکار خود سپرد
شد بشهر و نان خرید و خورد نیز
پس بحیلت زهر در نان کرد نیز
تا بمیرند آن دو تن از نان او
واو بماند و آن همه زر زان او
وین دو تن کردند عهد این جایگاه
کاین دو برگیرند آن یک را ز راه
پس کنند آن هر سه حصه از دوباز
چون قرار افتاد مرد آمد فراز
هر دو تن کشتند او را در زمان
بعد ازآن مردند چون خوردند نان
عیسی مریم چو باز آنجا رسید
کشته و آن مرده را آنجا بدید
گفت اگر این زر بماند بر قرار
خلق ازین زر کشته گردد بیشمار
پس دعا کرد آن زمان از جان پاک
تا شد آن زر همچو اول باز خاک
گفت ای زر گر تو یابی روزگار
کشته گردانی بروزی صد هزار
چه اگر از خاک زر نیکوترست
آن نکوتر زر که خاکش برسرست
زر اگر چه سرخ رو و دلکشست
لیک تا در دست داری آتشست
چون ندارد نرگس تو چشم راه
سیم و زر میدارد ازکوری نگاه
زر که چندین خلق در سودای اوست
فرج استر یا سم خر جای اوست
چون چنین زر میبیندازد ز راه
این دو جا اولیتر او را جایگاه
گر ترا صد گنج زر متواریست
از همه مقصود برخورداریست
گه ببر گاهی بخور گاهی بدار
اینت برخورداریت از روزگار
بخش ۱ - المقالة الخامسة عشر: سالک آمد پیش آتش سر زدهبخش ۳ - الحكایة و التمثیل: در رهی محمود میشد با سپاه
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در رهی میرفت عیسی غرق نور
همرهیش افتاد نیک از راه دور
هوش مصنوعی: عیسی در مسیری حرکت میکرد و غرق در نور و روشنی بود. در این حین، همراه او به خوبی از دور دیده شد.
بود عیسی را سه گرده نان مگر
خورد یک گرده بدو داد آن دگر
هوش مصنوعی: عیسی سه تکه نان داشت، اما تنها یکی از آنها را خورد و بقیه را به کسی دیگر داد.
پس ازان سه گرده یک گرده بماند
در میان هر دو ناخورده بماند
هوش مصنوعی: پس از آن سه قسمت، تنها یک قسمت باقی میماند و هر دو قسمت دیگر نخورده میمانند.
شد ز بهر آب عیسی سوی راه
همرهش گرده بخورد آنجایگاه
هوش مصنوعی: برای نوشیدن آب، عیسی به سمت راهی رفت و در آنجا به گرده (یا دمی) از آب نوشید.
عسی مریم چو آمد سوی او
میندید آن گرده در پهلوی او
هوش مصنوعی: شاید وقتی مریم به نزد او آمد، آن گردنکشی را در کنار او ندید.
گفت آن گرده کجا شد ای پسر
گفت من هرگز ندارم زان خبر
هوش مصنوعی: پسر پرسید: آن گرده کجا رفت؟ پاسخ داد: من هرگز از آن خبر ندارم.
میشدند آن هر دو تن زآنجایگاه
تا یکی دریا پدید آمد براه
هوش مصنوعی: آن دو نفر از آن مکان جدا شدند تا یکی از آنها راهی دریا را پیدا کند.
دست او بگرفت عیسی آن زمان
گشت با اوبر سر دریا روان
هوش مصنوعی: عیسی دست او را گرفت و در آن moment، با هم بر روی دریا روان شدند.
چون بران دریاش داد آخر گذر
گفت ای همره بحق دادگر
هوش مصنوعی: زمانی که دریا به اوج خود رسید و به آخرین مرحلهاش رسید، شخص گفت: ای همراه، به حق، داور دادگستر.
پادشاهی کاین چنین برهان نمود
کاین چنین برهان بخود نتوان نمود
هوش مصنوعی: پادشاهی که اینگونه دلیلی آورد، اینگونه دلیل را نمیتواند برای خود بیاورد.
کاین زمان با من بگو ای مرد راه
تا که خورد آن گرده را آنجایگاه
هوش مصنوعی: این زمان با من صحبت کن ای راهنما، تا آنکه به مکان مورد نظر برسد.
مرد گفتا نیست آگاهی مرا
چون نمیدانم چه میخواهی مرا
هوش مصنوعی: مردی گفت: من اطلاعاتی ندارم چون نمیدانم تو چه چیزی از من میخواهی.
همچنان میرفت عیسی زو نفور
تا پدید آمد یکی آهو ز دور
هوش مصنوعی: عیسی همچنان در دل مردم ناپسند و منفور بود تا اینکه از دور آهویی ظاهر شد.
خواند عیسی آهوی چالاک را
سرخ کرد از خون آهو خاک را
هوش مصنوعی: عیسی به آهو که سریع و پرجنب و جوش بود، نگاه کرد و آن آهو به خاطر خونش، خاک را به رنگ سرخ درآورد.
کرد بریانش اندکی هم خورد نیز
تا بگردن سیر شد آن مرد نیز
هوش مصنوعی: مردی که کمی از گوشتی که بریان شده بود خورد، پس از آن به حدی سیر شد که دیگر هیچ نمیتوانست بخورد.
بعد ازآن عیسی مریم استخوانش
جمع کرد و در دمید اندر میانش
هوش مصنوعی: پس از آن، عیسی به مریم نزدیک شد و استخوانهایش را جمع کرد و در آن دمید تا جان بیابد.
آهو آن دم زندگی از سرگرفت
کرد خدمت راه صحرا برگرفت
هوش مصنوعی: آهو در لحظهای از زندگیاش، به خدمتگذاردن زندگی فرار کرده و به سوی دشت و بیابان رفت.
هم درآن ساعت مسیح رهنمای
گفت ای همره بحق آن خدای
هوش مصنوعی: در آن لحظه، مسیح به راهنما گفت: ای همراه، به حقیقت به سمت آن خدای واقعی بروید.
کاین چنین حجت نمودت آن زمان
کآگهم کن تو ازان یک گرده نان
هوش مصنوعی: این گونه دلیل و برهان آورد که در آن زمان، از تو خواسته شد که یک تکه نان را درک کنی.
گفت سودا دارد ای همره ترا
چون ندانم چون کنم آگه ترا
هوش مصنوعی: دوست عزیز، میگوید که در دلم آشفتگی و نگرانیای دارم که نمیدانم چگونه باید به تو بگویم و تو را از آن باخبر کنم.
همچنان آن مرد را با خویش برد
تا پدید آمد سه کوه خاک خرد
هوش مصنوعی: او آن مرد را با خود برد و به جایی رسیدند که سه کوه از خاک نرم و ریز وجود داشت.
کرد آن ساعت دعا عیسی پاک
تا زر صامت شد آن سه پاره خاک
هوش مصنوعی: عیسی پاک در آن لحظه دعا کرد تا آن سه تکه خاک که بیصدا بودند، طلا شوند.
گفت یک پاره ترا ای مرد راست
وآن دگر پاره که میبینی مراست
هوش مصنوعی: گفت یک بخش از تو را، ای مرد، درست میبینم و آن بخش دیگری که مشاهده میکنم، خود من هستم.
وان سیم پاره مرآنراست آن زمان
کو نهان خوردست آن یک گرده نان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آن سیم پاره یا زنجیری که به نظر میآید، زمانی به وجود میآید که آن نان از دید پنهان شده باشد. به عبارت دیگر، نشاندهنده این است که در زمان نداشتن چیزی که برای انسان مهم است، احساس وابستگی و کمبود آن بیشتر نمایان میشود.
مرد را چون نام زر آمد پدید
ای عجب حالی دگر آمد پدید
هوش مصنوعی: وقتی نام مرد به ارزش طلا شناخته میشود، چقدر جالب است که حال و هوای دیگری به وجود میآید.
گفت پس آن گرده نان من خورده ام
گرسنه بودم نهان من خورده ام
هوش مصنوعی: او گفت که من آن نان را خوردهام و در حقیقت گرسنه بودم، نه اینکه چیزی پنهان کرده باشم.
چون ازو عیسی سخن بشنود راست
گفت من بیزارم این هر سه تراست
هوش مصنوعی: وقتی عیسی از او سخن میگوید، او به صراحت بیان میکند که از این سه چیز بیزار است و این موضوع به تو مربوط میشود.
تو نمیشائی بهمراهی مرا
خود نخواهم من اگر خواهی مرا
هوش مصنوعی: اگر تو مایل به همراهی من نیستی، من هم خودم را به زحمت نمیاندازم.
این بگفت و زین سبب رنجور شد
مرد را بگذاشت وز وی دور شد
هوش مصنوعی: او این را گفت و به همین دلیل مرد ناراحت شد و او را ترک کرد و از او دور شد.
یک زمان بگذشت دو تن آمدند
هر دو زر دیدند دشمن آمدند
هوش مصنوعی: مدتی این دو نفر، که به هم نزدیک بودند، به طلا نگاه میکردند و در همین حال دشمنانشان به آنها نزدیک شدند.
آن نخستین گفت جمله زرمراست
وین دو تن گفتند این زر آن ماست
هوش مصنوعی: اولین کسی که صحبت کرد، گفت این مقدار طلا از آن من است و دو نفر دیگر گفتند که این طلا متعلق به آنهاست.
گفت و گوی و جنگشان بسیار شد
هم زفان هم دستشان از کار شد
هوش مصنوعی: بحث و مشاجره آنها افزایش یافت و در نتیجه، نه تنها زبانشان بلکه دستهایشان نیز از کار افتاد.
عاقبت راضی شدند آن هر سه خام
تا بسه حصه کنند آن زر تمام
هوش مصنوعی: در نهایت، آن سه نفر به توافق رسیدند که طلا را به سه قسمت تقسیم کنند.
گرسنه بودند آنجا هر سه کس
بر نیامدشان ز گرسنگی نفس
هوش مصنوعی: در آنجا که سه نفر گرسنه بودند، کسی از شدت گرسنگی حتی نتوانست نفس بکشد.
آن یکی گفتا که جان به از زرم
رفتم اینک سوی شهر ونان خرم
هوش مصنوعی: یکی گفت: جانم را به چیزی گرانبها ترجیح میدهم و اکنون به سوی شهری میروم که نان خوشمزهای دارد.
هر دو تن گفتند اگر نان آوری
در تن رنجور ما جان آوری
هوش مصنوعی: هر دوی آنها گفتند اگر تو نان بیاوری، در حالی که ما در سختی و رنج هستیم، جان و حیات ما را نجات میدهی.
تو به نان رو چون رسی از ره فراز
زر کنیم آن وقت از سه حصه باز
هوش مصنوعی: وقتی به نان و زندگی خوب دست یابی، میتوانیم از قسمتهای مختلف زندگی بهرهمند شویم و خوشحالی بیشتری را تجربه کنیم.
مرد حالی زر بیار خود سپرد
ره گرفت و دل بکار خود سپرد
هوش مصنوعی: مردی که در حال حاضر حس خوبی دارد، طلا به دست آورد و سپس راه را در پیش گرفت و دلش را به کار خود سپرد.
شد بشهر و نان خرید و خورد نیز
پس بحیلت زهر در نان کرد نیز
هوش مصنوعی: او به شهر رفت و نان خرید و خورد، بعد با تدبیر زهر را در نان قرار داد.
تا بمیرند آن دو تن از نان او
واو بماند و آن همه زر زان او
هوش مصنوعی: دو نفر به خاطر نان او جان خواهند داد، اما او همچنان باقی خواهد ماند و تمام زر و جواهراتش هم از او خواهد ماند.
وین دو تن کردند عهد این جایگاه
کاین دو برگیرند آن یک را ز راه
هوش مصنوعی: این دو نفر در این مکان تصمیم گرفتند که هر کدام یکی از آنها را از راه خود بردارد و جای دیگری را در دست بگیرد.
پس کنند آن هر سه حصه از دوباز
چون قرار افتاد مرد آمد فراز
هوش مصنوعی: پس از اینکه هر سه قسمت کار خود را انجام دادند و تصمیم نهایی گرفته شد، مرد به جلو آمد.
هر دو تن کشتند او را در زمان
بعد ازآن مردند چون خوردند نان
هوش مصنوعی: دو نفر او را به قتل رساندند و پس از آن، هر دو نفر در زمانی کوتاه مردند، زیرا در حین خوردن نان، عاقبتشان رقم خورد.
عیسی مریم چو باز آنجا رسید
کشته و آن مرده را آنجا بدید
هوش مصنوعی: عیسی، وقتی به آنجا رسید، آن مرده را که کشته شده بود، در آن مکان دید.
گفت اگر این زر بماند بر قرار
خلق ازین زر کشته گردد بیشمار
هوش مصنوعی: اگر این طلا همچنان در دست مردم باقی بماند، بسیاری از انسانها به خاطر آن کشته خواهند شد.
پس دعا کرد آن زمان از جان پاک
تا شد آن زر همچو اول باز خاک
هوش مصنوعی: او در آن زمان از دل پاکش دعا کرد تا این که آن طلا دوباره به حالت اولش، یعنی خاک، تبدیل شود.
گفت ای زر گر تو یابی روزگار
کشته گردانی بروزی صد هزار
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی روزی به ثروت و خوشبختی دست یابی، به راحتی میتوانی دشمنان و معارضان خود را شکست دهی و روزی به هزاران نفر آسیب برسانی.
چه اگر از خاک زر نیکوترست
آن نکوتر زر که خاکش برسرست
هوش مصنوعی: حتی اگر طلا از خاک بهتر باشد، اما طلا که خاکش بر روی سرش است، از آن نیز بهتر است.
زر اگر چه سرخ رو و دلکشست
لیک تا در دست داری آتشست
هوش مصنوعی: هرچند طلا زیبا و جذاب به نظر میرسد، اما وقتی که آن را در دست داشته باشی، میتواند خطرناک و سوزان باشد.
چون ندارد نرگس تو چشم راه
سیم و زر میدارد ازکوری نگاه
هوش مصنوعی: چون چشم نرگس تو به زیباییهای طلا و نقره عادت نکرده، به خاطر کوری اش از آنها بیخبر است و نمیتواند به زیباییهای واقعی توجه کند.
زر که چندین خلق در سودای اوست
فرج استر یا سم خر جای اوست
هوش مصنوعی: زر که در دست بسیاری از مردم است، نشانه خوشبختی و شادی نیست. چه بسا این طلا و ثروت، به معنای آزادی و راحتی نیست و به اندازهای که در افکار مردم اهمیت دارد، نمیتواند به انسان آرامش واقعی بخشد.
چون چنین زر میبیندازد ز راه
این دو جا اولیتر او را جایگاه
هوش مصنوعی: زمانی که این طلا را میبیند، از مسیر خود منحرف میشود؛ بنابراین، او باید در این دو مکان در اولویت قرار گیرد.
گر ترا صد گنج زر متواریست
از همه مقصود برخورداریست
هوش مصنوعی: اگرچه تو صد گنج طلا داشته باشی، هدف نهایی این است که از همه آنچه میخواهی برخوردار شوی.
گه ببر گاهی بخور گاهی بدار
اینت برخورداریت از روزگار
هوش مصنوعی: گاهی خوشی را در آغوش بگیر، گاهی ناراحتی را تحمل کن، و گاهی با صبر و استقامت زندگی کن؛ زیرا اینها همه بخشی از بهرهمندی تو از زندگی است.