بخش ۲ - الحكایة و التمثیل
خسروی روزی غلامی میخرید
کافتابش پیش مرکب میدوید
در نکو روئی کسی همتا نداشت
شد ز پهنا سرو کان بالا نداشت
چون ببالا سرو وار استاده بود
سرو او را بندهٔ آزاده بود
از رخ او هم قمر در وی گریخت
وز لب او هم شکر درنی گریخت
آفتابی بود از سر تا بپای
کس ندیدست آفتابی در قبای
گر سخن گفتی گهر میریختی
ور بخندیدی شکر میریختی
صد هزاران عاشقش درکوی بود
زانکه روی آن بود چون آن روی بود
کافر زلفش که از وی دین شدی
حلقهٔ او از در صد چین شدی
نرگسش بادام را دو مغز داشت
کافری و جادوئی نغز داشت
چون نمودی از صدف در عدن
عقل را دندان شکستی در دهن
چون گشادی درج لعل از خنده باز
مردهٔ صد ساله گشتی زنده باز
گر سخن گویم ز تنگی دهانش
درنگنجد هیچ موئی جز میانش
آفتاب از شرم او رخ زرد بود
صبح را از شوق او دم سرد بود
موسم خوش بود و ایام بهار
نازنینان چمن را روز بار
روی صحرا جمله رنگارنگ بود
سبزه بسیاری و عالم تنگ بود
بلبل شوریده میگردید خوش
پیش گل میگفت راه خارکش
هم گل نازک لبی پرخنده داشت
هم بنفشه سر به بر افکنده داشت
یاسمین را یک زفان افزون فتاد
زان ز تنگی دهان بیرون فتاد
نرگس تر طشت زرین بر دماغ
چشم بگشاده خوشی بر روی باغ
گنج قارون بازبر افتاده بود
آب خضراندر حضر افتاده بود
در چنین وقتی چنین زیبا رخی
میندانم تا توان زد شه رخی
شاه را عزم چنین شه رخ فتاد
عزم جشنی تازه و فرخ فتاد
چون میاه باغ جشن آراستند
آن غلام سیمبر را خواستند
در میان جشن شاه نیک نام
خواست تا گستاخ گردد آن غلام
گفت ساقی را که یک ساغر شراب
پیش او بر تا چسان آید ز آب
برد ساقی پیش او در حال جام
سر ببالا برنیاورد آن غلام
شه اشارت کرد حاجب را که خیز
تو بدو ده جام و گو در جانت ریز
می ز حاجب نستد آن بدر منیر
شاه گفتا هست این کار وزیر
برد پیش او وزیر شاه جام
عاقبت هم جام ازو نستد غلام
شاه برخاست و بدست خویشتن
برد جامی پیش سرو سیمتن
هم بنستد زو و تن میزد خموش
زین سبب خون وزیر آمد بجوش
گفت آخر جام نستانی ز شاه
بی ادب تر از تو نبود در سپاه
شاه بر پا و تو سرافکندهٔ
بندگی را راستی زیبندهٔ
آن غلام آواز داد آن جایگاه
گفت ازان در پیش من استاد شاه
کز کسی نگرفته ام البته جام
فخر من خود تا قیامت این تمام
گر ز هرکس جام می بستانمی
کی چنین شایستهٔ سلطانمی
از خموشی بد نمی افتد مرا
نیک تر زین خود نمی افتد مرا
چون نیامد جام اول در خورم
شاه استادست آخر بر سرم
گر باول جام قانع گشتمی
از وزیر و شاه ضایع گشتمی
گر کند فانی و یا باقی مرا
تا ابد شه بس بود ساقی مرا
شاه گفت الحق غلامی درخورست
خلق او از خلق او نیکوترست
روی خوب و همت عالیش هست
با چنین کس جاودان باید نشست
هرکه از همت درین راه آمدست
گر گدائی میکند شاه آمدست
بخش ۱ - المقالة الثالثة عشره: سالک سرگشته چون مستی خراببخش ۳ - الحكایة و التمثیل: در رهی محمود میشد با سپاه
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خسروی روزی غلامی میخرید
کافتابش پیش مرکب میدوید
هوش مصنوعی: روزی یک پادشاه غلامی را خرید که سایهاش در جلوی اسب او میدوید.
در نکو روئی کسی همتا نداشت
شد ز پهنا سرو کان بالا نداشت
هوش مصنوعی: هیچ کس در زیبایی و نیکی روی کسی نظیر ندارد، مانند سروی است که در قامت و بلندی همتا ندارد.
چون ببالا سرو وار استاده بود
سرو او را بندهٔ آزاده بود
هوش مصنوعی: سرو مانند درختی بلند و زیبا، با قامت راست و استوار به نظر میرسد و در اطراف خود، کسی را میبیند که آزاد و مستقل است و به او احترام میگذارد.
از رخ او هم قمر در وی گریخت
وز لب او هم شکر درنی گریخت
هوش مصنوعی: در چهرهی او، حتی ماه هم از شرم دور شد و از لبهایش، شکر هم نتوانست بماند.
آفتابی بود از سر تا بپای
کس ندیدست آفتابی در قبای
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از فردی است که مانند خورشید درخشانی است و هیچکس او را در تمام قامت و زیباییاش بهخوبی نمیشناسد. این فرد از نظر شخصیت و وجودش بسیار خاص و بینظیر است، اما دیگران تنها بخشی از او را میبینند و درک نمیکنند که او چقدر درخشان و والا است.
گر سخن گفتی گهر میریختی
ور بخندیدی شکر میریختی
هوش مصنوعی: اگر سخن میگفتی، گنجینهای از زیباییها به زبان میآوردی و اگر میخندیدی، شیرینی و لذت را به اطراف میپخش میکردی.
صد هزاران عاشقش درکوی بود
زانکه روی آن بود چون آن روی بود
هوش مصنوعی: در کوچهها و خیابانها، عاشقهای بیشماری به خاطر زیبایی و چهره دلربای او وجود دارند. چون چهرهاش جذاب است، طبیعی است که این همه عاشق دورش جمع شدهاند.
کافر زلفش که از وی دین شدی
حلقهٔ او از در صد چین شدی
هوش مصنوعی: موهای او که باعث شد تو به او ایمان بیاوری، حلقهای از چین و شکن دارد.
نرگسش بادام را دو مغز داشت
کافری و جادوئی نغز داشت
هوش مصنوعی: چشمهای او مانند گل نرگس است و به زیبایی بادام دو نوع مغز متفاوت دارد؛ یکی خالی و دیگری پر از جادو و زیبایی.
چون نمودی از صدف در عدن
عقل را دندان شکستی در دهن
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی و فطرت ذهن را به نمایش گذاشتی، در واقع نشان دادی که عقل و خرد را به چالش کشیدهای و آنها را به طریقی دچار بحران کردهای.
چون گشادی درج لعل از خنده باز
مردهٔ صد ساله گشتی زنده باز
هوش مصنوعی: وقتی لبخند شادی بر زمین می افتد، حتی مردهای که صد سال در خواب بوده نیز زنده میشود.
گر سخن گویم ز تنگی دهانش
درنگنجد هیچ موئی جز میانش
هوش مصنوعی: اگر درباره تنگی دهانش صحبت کنم، هیچ مویی نمیتواند در آنجا جا بگیرد، جز در وسط آن.
آفتاب از شرم او رخ زرد بود
صبح را از شوق او دم سرد بود
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر شرم او چهرهاش زرد شده بود و صبح به خاطر عشق او، نفسش سرد و آرام بود.
موسم خوش بود و ایام بهار
نازنینان چمن را روز بار
هوش مصنوعی: فصل زیبا و روزهای بهار، زمان خوشی و لطافت در چمنهاست.
روی صحرا جمله رنگارنگ بود
سبزه بسیاری و عالم تنگ بود
هوش مصنوعی: در دشت رنگها بسیار بود و سبزههای فراوان دیده میشد، اما دنیا در تنگنای خود قرار داشت.
بلبل شوریده میگردید خوش
پیش گل میگفت راه خارکش
هوش مصنوعی: بلبل پرهیجان در باغ میچرخید و با شادی به گل میگفت که راهی که او را به خارها میرساند، چه دشوار است.
هم گل نازک لبی پرخنده داشت
هم بنفشه سر به بر افکنده داشت
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف زیبایی و شادابی دو گل اشاره شده است. یکی گل نازک و خندان است که شور و نشاط دارد و دیگری بنفشهای است که با سر بلند شدهاش به زیبایی خود میبالد. هر دو نمادهایی از زیبایی و طراوت هستند.
یاسمین را یک زفان افزون فتاد
زان ز تنگی دهان بیرون فتاد
هوش مصنوعی: یاسمن، به خاطر تنگی دهانش، صدایی از او خارج نشد و به همین دلیل، نتوانست حرفی بزند.
نرگس تر طشت زرین بر دماغ
چشم بگشاده خوشی بر روی باغ
هوش مصنوعی: نرگس تازه و شاداب با زیبایی خاصی، در ظرف طلایی روییده و با دیدی دلربا، شادی و سرزندگی را به باغ منتقل کرده است.
گنج قارون بازبر افتاده بود
آب خضراندر حضر افتاده بود
هوش مصنوعی: گنج قارون بر سرزمین سبز افتاده بود و آب در آنجا جریان داشت.
در چنین وقتی چنین زیبا رخی
میندانم تا توان زد شه رخی
هوش مصنوعی: در این لحظه که تو با آن چهره زیبا در نزدیکی من هستی، نمیدانم تا چه زمانی میتوانم این زیبایی را تحسین کنم.
شاه را عزم چنین شه رخ فتاد
عزم جشنی تازه و فرخ فتاد
هوش مصنوعی: پادشاه به برگزاری یک جشن جدید و خوشایند تصمیم گرفته است و این ارادهاش به وضوح نمایان شده است.
چون میاه باغ جشن آراستند
آن غلام سیمبر را خواستند
هوش مصنوعی: وقتی که باغ را برای جشن آراسته بودند، آن جوان زیبا را خواستند.
در میان جشن شاه نیک نام
خواست تا گستاخ گردد آن غلام
هوش مصنوعی: در میانه جشن بزرگ شاه با اقتدار، آن غلام تصمیم گرفت که بیاحتیاطی کند و جسور شود.
گفت ساقی را که یک ساغر شراب
پیش او بر تا چسان آید ز آب
هوش مصنوعی: به ساقی گفتم یک جام شراب برای او بیاور تا ببینم چگونه از آب به دست میآید.
برد ساقی پیش او در حال جام
سر ببالا برنیاورد آن غلام
هوش مصنوعی: ساقی، جام را به سمت او ببرد و آن غلام با حالتی سر بالا، از او لبخند بزند.
شه اشارت کرد حاجب را که خیز
تو بدو ده جام و گو در جانت ریز
هوش مصنوعی: پادشاه به خدمتکارش اشاره کرد که برخیز و به او جامی بده و بگو در جانت بریز.
می ز حاجب نستد آن بدر منیر
شاه گفتا هست این کار وزیر
هوش مصنوعی: محتوای بیت به این صورت است که: یکی از خدمتکاران یا مجریان امور، درباره زیبایی و روشنایی چهره شخصیتی مهم (مانند شاه) صحبت میکند و احتمالاً به وزیری اشاره میکند که در کارهای او دخالت دارد. به نوعی میتوان گفت که در اینجا به تأثیر و نقش وزیر در مسایل مربوط به آن شخصیت اشاره شده است.
برد پیش او وزیر شاه جام
عاقبت هم جام ازو نستد غلام
هوش مصنوعی: وزیر شاه جامی به پیش او میبرد، اما در نهایت همان جام به دست غلام نخواهد افتاد.
شاه برخاست و بدست خویشتن
برد جامی پیش سرو سیمتن
هوش مصنوعی: شاه از جا برخاست و با دستان خود یک جام را به سمت سروی با قامت باریک و زیبا برد.
هم بنستد زو و تن میزد خموش
زین سبب خون وزیر آمد بجوش
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده که وقتی شخصی آرام و بیصدا مشغول کار یا تفکر است، ناگهان اتفاقی میافتد که باعث میشود خشم و ناامیدی در دلش شعلهور شود و این احساسات او را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد.
گفت آخر جام نستانی ز شاه
بی ادب تر از تو نبود در سپاه
هوش مصنوعی: آخرین بار از شاه جامی درخواست نخواهی کرد، چرا که در سپاه کسی بیادبتر از تو وجود ندارد.
شاه بر پا و تو سرافکندهٔ
بندگی را راستی زیبندهٔ
هوش مصنوعی: سلطان در اوج قدرت و سلامتی ایستاده است، در حالی که تو که در موقعیت بندگی قرار داری، شرمنده و نگران هستی.
آن غلام آواز داد آن جایگاه
گفت ازان در پیش من استاد شاه
هوش مصنوعی: غلام فریاد زد که در این مکان، استاد شاه در جلوی من قرار دارد.
کز کسی نگرفته ام البته جام
فخر من خود تا قیامت این تمام
هوش مصنوعی: من از کسی جام فخر و pride نگرفتهام؛ بلکه خودم آن را دارم و تا ابد این وضعیت ادامه خواهد داشت.
گر ز هرکس جام می بستانمی
کی چنین شایستهٔ سلطانمی
هوش مصنوعی: اگر از هر کسی جرعهای مینوشیدم، آیا چنین لیاقتی برای سلطنت داشتم؟
از خموشی بد نمی افتد مرا
نیک تر زین خود نمی افتد مرا
هوش مصنوعی: سکوت برای من ضرر ندارد، زیرا از این وضعیت بهتر نمیتوانم باشم.
چون نیامد جام اول در خورم
شاه استادست آخر بر سرم
هوش مصنوعی: چون اولین جام نیامد به کامم، آخر کار استاد و پادشاه بر سرم تسلط دارد.
گر باول جام قانع گشتمی
از وزیر و شاه ضایع گشتمی
هوش مصنوعی: اگر به جام خوشی و قناعت راضی میشدم، دیگر از وزیر و شاه بینیاز میشدم.
گر کند فانی و یا باقی مرا
تا ابد شه بس بود ساقی مرا
هوش مصنوعی: اگر مرا به فنا ببرد یا جاویدان کند، همین که تا ابد رئیس من باشد، کافی است.
شاه گفت الحق غلامی درخورست
خلق او از خلق او نیکوترست
هوش مصنوعی: پادشاه فرمود: راست است، این فرد لایق است، زیرا شخصیت او از ذاتش بهتر و برتر است.
روی خوب و همت عالیش هست
با چنین کس جاودان باید نشست
هوش مصنوعی: زیبایی چهره و ویژگیهای برجسته او به قدری است که باید در کنار چنین فردی برای همیشه زندگی کرد.
هرکه از همت درین راه آمدست
گر گدائی میکند شاه آمدست
هوش مصنوعی: هرکس که با تلاش به این مسیر قدم گذاشته است، حتی اگر در ظاهر فقیر باشد، در حقیقت او به مقام و جایگاهی بلند دست یافته است.