بخش ۱ - المقالة الثالثة عشره
سالک سرگشته چون مستی خراب
شد دلی پرتاب پیش آفتاب
گفت ای سلطانسرگیتی نورد
در جهان بسیار دیده گرم و سرد
ای بفیض و روشنی برده سبق
بوده برچارم سما زرین طبق
گرم کردی ذات ذریات را
عاشقی آموختی ذرات را
گرنهٔ سلطان علم چون میزنی
کوس زرین صبحدم چون میزنی
هست انگشتیت در هر روزنی
ذره ذره دیدهٔ چون روشنی
تو بحق چشم و چراغ عالمی
این جهان را وان جهان را محرمی
گاه سنگ از فیض گوهر میکنی
گاه مس بی کیمیا زر میکنی
رخش گردون زیر ران داری مدام
ملکت هر دوجهان داری مدام
پختگی جملهٔ خامان ز تست
زینت و زیب نکو نامان ز تست
من ز مقصودم جدا افتاده ام
سرنگون در صد بلا افتاده ام
گر ز مقصودم نشانی میدهی
مرده را انگار جانی میدهی
آفتاب این قصه را چون کرد گوش
بر رخش پروین اشک آمد بجوش
گفت من هم نیز غمگینم چو تو
دم بدم سرگشتهٔ اینم چو تو
روی زردم زین غم و جامه کبود
میزنم تک در فراز ودر فرود
روز و شب زین عشق افروزنده ام
سال و ماه از شوق این سوزنده ام
پای از سر می ندانم سر ز پای
میدوم هر ساعت از جائی بجای
چشمهٔ بی آب از این غم مانده ام
دایماً در تاب ازین غم مانده ام
گه سپر بر آب اندازم ز میغ
گه بقتل خویش دست آرم بتیغ
گاه بر خاک اوفتم زین درد من
گه برآیم سرخ و گاهی زرد من
صد هزاران رنگ در کار آورم
تا مگر بوئی پدیدار آورم
بی سر و بن گرچه میگردم چو گوی
کار می برنایدم از رنگ و بوی
من که چشمم وین همه گردیدهام
کافرم گر هیچ بویی دیدهام
گردهٔ هر شب برم در کوی او
تا مگر چیزی کند بر روی او
من ز تو حیران ترم بگذر ز من
زانکه نگشاید ترا این در ز من
سالک آمد پیش پیر دیده ور
کرد از حال خودش حالی خبر
پیر گفتش آفتاب اندر صفت
بارگاه همتست و معرفت
هرکه صاحب همت آمد مرد شد
همچو خورشید از بلندی فرد شد
گر چو گوهر همت عالی بود
بر سر زر جای تو خالی بود
گر بهر چیزی فرود آئی براه
کی توانی خورد جام از دست شاه
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سالک سرگشته چون مستی خراب
شد دلی پرتاب پیش آفتاب
هوش مصنوعی: شخصی که در جستجوی خود گم شده و مانند فردی مست و سرمست به نظر میرسد، در نهایت دلش را به سوی خورشید پرتاب میکند.
گفت ای سلطانسرگیتی نورد
در جهان بسیار دیده گرم و سرد
هوش مصنوعی: ای پادشاه، در سفرها و ماجراهای زندگانی، تجربههای زیادی از لحظات خوب و بد به دست آوردهای.
ای بفیض و روشنی برده سبق
بوده برچارم سما زرین طبق
هوش مصنوعی: ای کسی که به فیض و روشنایی فرمانروایی، تو از همه بیشتر برتر و پیشتاز هستی.
گرم کردی ذات ذریات را
عاشقی آموختی ذرات را
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، وجود ذرات را گرم کردی و به آنها عشق ورزی را آموختی.
گرنهٔ سلطان علم چون میزنی
کوس زرین صبحدم چون میزنی
هوش مصنوعی: وقتی که صدای آگاهی و دانش را به گوش میرسانی، مانند زنگ سفارشی در صبح زود است که نویدبخش روزی نو و روشنی تازه است.
هست انگشتیت در هر روزنی
ذره ذره دیدهٔ چون روشنی
هوش مصنوعی: هر روزنهای که وجود دارد، نشانی از توست که کمکم در آنجا مثل روشنایی دیده میشود.
تو بحق چشم و چراغ عالمی
این جهان را وان جهان را محرمی
هوش مصنوعی: تو به راستی روشنی و روشنگر دنیا هستی و این جهان و آن جهان به تو وابستهاند و به تو نیاز دارند.
گاه سنگ از فیض گوهر میکنی
گاه مس بی کیمیا زر میکنی
هوش مصنوعی: گاهی سنگ را به خاطر ارزش گوهرش ارزیابی میکنی و گاهی مس را به خاطر خاصیت کیمیاگریاش به طلا تبدیل میکنی.
رخش گردون زیر ران داری مدام
ملکت هر دوجهان داری مدام
هوش مصنوعی: جهان به دور تو میچرخد و همیشه حکومت هر دو جهان در دست توست.
پختگی جملهٔ خامان ز تست
زینت و زیب نکو نامان ز تست
هوش مصنوعی: پختگی و رشد کامل جوانان به خاطر توست، و زیبایی و نیکی نام نیکان نیز به واسطهٔ توست.
من ز مقصودم جدا افتاده ام
سرنگون در صد بلا افتاده ام
هوش مصنوعی: من از هدف و آرزوی خود دور شدهام و در میان مشکلات و گرفتاریها به زمین افتادهام.
گر ز مقصودم نشانی میدهی
مرده را انگار جانی میدهی
هوش مصنوعی: اگر نشانی از هدفم به من میدهی، گویی به مردهای جان تازهای میبخشی.
آفتاب این قصه را چون کرد گوش
بر رخش پروین اشک آمد بجوش
هوش مصنوعی: در اینجا، وقتی آفتاب داستان را شنید و به زیبایی چهره پروین نگاه کرد، اشک بر چشمانش جاری شد.
گفت من هم نیز غمگینم چو تو
دم بدم سرگشتهٔ اینم چو تو
هوش مصنوعی: او گفت من هم مانند تو غمگین هستم و هر لحظه در گیجی و سردرگمی به سر میبرم.
روی زردم زین غم و جامه کبود
میزنم تک در فراز ودر فرود
هوش مصنوعی: به خاطر این غم، رنگ رویم زرد شده و لباس کبود بر تن دارم. در این حالت، در بالا و پایین روزگار، به خودم آسیب میزنم.
روز و شب زین عشق افروزنده ام
سال و ماه از شوق این سوزنده ام
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، هر روز و شب در حال شعلهور شدن هستم و سالها و ماهها را با اشتیاق این سوز و گداز سپری میکنم.
پای از سر می ندانم سر ز پای
میدوم هر ساعت از جائی بجای
هوش مصنوعی: من نمیدانم چطور از بالا به پایین حرکت میکنم؛ هر لحظه از جایی به جایی دیگر میروم.
چشمهٔ بی آب از این غم مانده ام
دایماً در تاب ازین غم مانده ام
هوش مصنوعی: از این غم بیپایان همواره در حال نگران و پریشان هستم، مثل چشمهای که هیچ آبی ندارد.
گه سپر بر آب اندازم ز میغ
گه بقتل خویش دست آرم بتیغ
هوش مصنوعی: گاهی سپرم را بر روی آب میگذارم و گهگاهی نیز با شمشیر خود به جان خود حمله میکنم.
گاه بر خاک اوفتم زین درد من
گه برآیم سرخ و گاهی زرد من
هوش مصنوعی: گاهی از شدت درد بر زمین میافتم و گاهی هم از این حالت به خودم میآیم و چهرهام سرخ و گاهی زرد میشود.
صد هزاران رنگ در کار آورم
تا مگر بوئی پدیدار آورم
هوش مصنوعی: من به تلاش میپردازم تا با ایجاد تنوع و رنگهای گوناگون، شاید بتوانم عطر و احساس جدیدی را به وجود آورم.
بی سر و بن گرچه میگردم چو گوی
کار می برنایدم از رنگ و بوی
هوش مصنوعی: هرچند که من بدون سر و ته هستم و مانند توپ دوران میزنم، اما در کار خود این توانایی را دارم که از رنگ و بوی چیزها بیخبر باشم.
من که چشمم وین همه گردیدهام
کافرم گر هیچ بویی دیدهام
هوش مصنوعی: من که خودم را مانند چشم میبینم و در این همه دنیای رنگارنگ و شگفتیها غرق شدهام، اگر حتی یک نشانه از حقیقت را هم دیده باشم، باز هم در نظر خودم کافر هستم.
گردهٔ هر شب برم در کوی او
تا مگر چیزی کند بر روی او
هوش مصنوعی: هر شب به کوی محبوبم میروم، شاید حرکتی یا نشانهای از او ببینم.
من ز تو حیران ترم بگذر ز من
زانکه نگشاید ترا این در ز من
هوش مصنوعی: من بیشتر از تو حیران و گیج هستم، پس از من بگذر. چون این در از طرف من برای تو باز نخواهد شد.
سالک آمد پیش پیر دیده ور
کرد از حال خودش حالی خبر
هوش مصنوعی: سالک (سالک، مسافر معنوی) نزد پیر (راهنما یا استاد) رفت و از او خواست تا از حال خودش آگاهی بیشتری به دست آورد.
پیر گفتش آفتاب اندر صفت
بارگاه همتست و معرفت
هوش مصنوعی: پیر به او گفت: خورشید در توصیف مکان بلندی و تواناییات است و همچنین شناختی که داری.
هرکه صاحب همت آمد مرد شد
همچو خورشید از بلندی فرد شد
هوش مصنوعی: هر کسی که اراده و تلاش داشته باشد، به مردی واقعی تبدیل میشود، مانند خورشید که از بلندی به روشنی و عظمت خود میرسد.
گر چو گوهر همت عالی بود
بر سر زر جای تو خالی بود
هوش مصنوعی: اگر همت و ارادهات همچون گوهر بها و ارزشمند باشد، هیچگاه جا و مقام تو در میان زر و طلا خالی نخواهد بود.
گر بهر چیزی فرود آئی براه
کی توانی خورد جام از دست شاه
هوش مصنوعی: اگر برای چیزی از مقام خود پایین بیایی، چگونه میتوانی از دست پادشاه جام بنوشی؟