بخش ۷ - الحكایة و التمثیل
پادشاهی دختری دلبند داشت
هر دو عالم وقف یک یک بند داشت
هر سر موئیش خونی کرده بود
سرکشان را سرنگونی کرده بود
عاشقی آتش فشانش اوفتاد
شور در دریای جانش اوفتاد
بیقراری کرد در جانش قرار
از میان خلق آمد با کنار
عاقبت چون طاقت او طاق شد
پیش آن مه پارهٔ آفاق شد
فرصتی جست و ز عشق جان خویش
شمهٔ برگفت با جانان خویش
گفت اگر نبود وصالت رهبرم
میندانم تا که جان آنگه برم
دخترش گفتا اگر میبایدت
کزوصال من دری بگشایدت
یک جوال ارزنم در ره بریخت
نه بقصدی بود خود ناگه بریخت
سوزنی برگیر و یک یک دانه پاک
از سر سوزن همه برچین ز خاک
چون جوال این شیوه پرارزن کنی
بامن آنگه دست در گردن کنی
مرد عاشق سالها با سوزنی
برنچیدست ای عجب یک ارزنی
گر نکرد از سوزن ارزن در جوال
درجوالش کرد آن زن از محال
وی عجب این مرد با سوزن بدست
جان بخواهدداد و جای آنش هست
بخش ۶ - الحكایة و التمثیل: هست مرغی همچو آتش بیقراربخش ۸ - الحكایة و التمثیل: صوفئی را گفت مردی از رجال
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پادشاهی دختری دلبند داشت
هر دو عالم وقف یک یک بند داشت
هوش مصنوعی: پادشاهی دختری محبوب و عزیز داشت که تمام دنیا را برای او فدای یک لحظه خوشیاش میکرد.
هر سر موئیش خونی کرده بود
سرکشان را سرنگونی کرده بود
هوش مصنوعی: هر تار موی او به قدری پرخون و پرآشوب بود که باعث شکست و سقوط سرکشان شده بود.
عاشقی آتش فشانش اوفتاد
شور در دریای جانش اوفتاد
هوش مصنوعی: عشق او مانند کوه آتشفشان فعال شده و حالتی پرشور و طوفانی در عمق وجودش ایجاد کرده است.
بیقراری کرد در جانش قرار
از میان خلق آمد با کنار
هوش مصنوعی: او در دلش بیقراری احساس میکرد و به خاطر این احساس، از میان مردم به سمت او آمد.
عاقبت چون طاقت او طاق شد
پیش آن مه پارهٔ آفاق شد
هوش مصنوعی: به تدریج که تحمل او به پایان رسید، در برابر آن یار دلربا مانند تکهای از دنیا شد.
فرصتی جست و ز عشق جان خویش
شمهٔ برگفت با جانان خویش
هوش مصنوعی: در فرصتی مناسب، از عشق و محبت خود کمی صحبت کردم و احساساتم را با محبوبم در میان گذاشتم.
گفت اگر نبود وصالت رهبرم
میندانم تا که جان آنگه برم
هوش مصنوعی: گفت اگر ارتباط من با تو نبود، نمیدانستم چقدر تا زمانی که جانم را از دست دهم باقی مانده است.
دخترش گفتا اگر میبایدت
کزوصال من دری بگشایدت
هوش مصنوعی: دخترش گفت: اگر تو به خیال من هستی، باید برای ملاقات با من در را به روی خود باز کنی.
یک جوال ارزنم در ره بریخت
نه بقصدی بود خود ناگه بریخت
هوش مصنوعی: یک کیسه ارزن را در راه انداختم، نه به عمد، بلکه به طور ناگهانی از دستانم افتاد.
سوزنی برگیر و یک یک دانه پاک
از سر سوزن همه برچین ز خاک
هوش مصنوعی: سوزنی را بردار و دانههای پاک را یکی یکی از سر سوزن جمع کن و از خاک جدا کن.
چون جوال این شیوه پرارزن کنی
بامن آنگه دست در گردن کنی
هوش مصنوعی: وقتی که مانند جوال پر از بار سنگین میشوی، آنگاه با من دوست میشوی و احساس نزدیکی میکنی.
مرد عاشق سالها با سوزنی
برنچیدست ای عجب یک ارزنی
هوش مصنوعی: مردی عاشق سالها با دلی پر از درد و رنج زندگی کرده است، اما شگفت اینجاست که با وجود این همه عذاب، هنوز هم دلش به اندازهی یک سوزن نشکسته است.
گر نکرد از سوزن ارزن در جوال
درجوالش کرد آن زن از محال
هوش مصنوعی: اگر آن زن از دقت و تلاش خود در کارهای کوچک غافل نشود، میتواند کارهای بزرگتر را هم انجام دهد و به نتیجه برسد.
وی عجب این مرد با سوزن بدست
جان بخواهدداد و جای آنش هست
هوش مصنوعی: این مرد جالب است که با سوزن در دست، جان انسانها را میگیرد و به جای آن جان میطلبد.
حاشیه ها
1393/09/09 16:12
ناشناس
مفهوم مردعاشق سالهاباسوزنی برنچیدهستای عجب یک ارزنی یا چرا نتوانسته حتی یک ارزن با سوزن جمع کند
1394/09/09 15:12
ناشناس
زیرا با سوزن امکان جمع کردن ارزن وجود ندارد ازاینرو در بیت بعد نیز به محال بودن این امر و فریب خوردگی این فرد توسط دختر اشاره می نماید.
در جوال کردن کسی به معنی فریب خوردگی است