گنجور

بخش ۶ - الحكایة و التمثیل

هست مرغی همچو آتش بیقرار
روز و شب گردنده گرد شاخسار
میزند منقار در شاخ درخت
شاخ خواهی نرم باش و خواه سخت
این چنین مرغی بشوق و شدتی
بر سلیمان گشت عاشق مدتی
هر زمانش بیقراری تازه شد
هر دمش بی صبری از اندازه شد
آمدی پیش سلیمان از پگاه
سوی او دزدیده میکردی نگاه
بال و پر از عشق او میسوختی
پس بحیلت باز بر میدوختی
خواند یک روزی سلیمان در برش
کرد از آن یک خواندن عاشق ترش
گفت میدانم که بر من عاشقی
چون توئی عشق مرا کی لایقی
گر نشان میباید از وصل منت
تا ز وصلم چشم گردد روشنت
حاجتی دارم روا کن بعد ازآن
تو مرا و من ترا تا جاودان
ور نگردانی تو آن حاجت روا
نه مرا باشی تو و نه من ترا
گفت من یک چوب خواهم از تو خواست
نه تر و نه و خشک ونه کوژ و نه راست
روز و شب آن مرغ عاشق بیقرار
مست میگردد بگرد شاخسار
میزند در شاخ منقار ای عجب
میکند آن چوب هرجائی طلب
گر هزاران قرن گردد در جهان
از چنین چوبی کجا یابد نشان
خلق عالم جمله در شیب و فراز
این چنین چوبی همی جوینده باز
این چنین چوبی نشان هرگز نداشت
هیچ چوبی درجهان این عز نداشت
این طلب در آب بحر انداز تو
کاین چنین چوبی نیابی باز تو
از چنین چوبی ترا نامی بس است
سوی تو یک ذره پیغامی بس است
چون بدست آوردنش کس را نبود
تا ابد جز نام ازو کس را چه سود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1402/12/27 11:02
Elham Khani

پیام حکایت ؛بیقراری بنده در جهت رسیدن به حقیقت است.

1402/12/27 11:02
Elham Khani

من شکارچیم میخام اهو‌شکار کنم؛تنها راه شکار اهو دویدن دنبالش هست دراین بین این سوال پیش میاد که ایا من آهو میرسم یا خیر؟مولانا به این حقیقت رسیده شمس رسیده و...هرکسی در مرحله ای از پله آگاهی هست ؛هرکس به مقداری از حقیقت دست پیدا میکند.