گنجور

بخش ۵ - الحكایة و التمثیل

چون ز لیلی گشت مجنون بی قرار
روز و شب در شهر میگردید خوار
گفت لیلی را کسی کان خیره مرد
جمله گرد شهر میگردد بدرد
گفت اگر در عشق باشد استوار
یک دمش با شهر گردیدن چکار
بعدازان شد سر بصحرا در نهاد
پای ناکامی بسودا در نهاد
گشت میکردی بصحرا ژاله بار
از سرشکش گشته صحرا لاله زار
گفت لیلی هست او در عشق سست
نیست صحرا گشتن از عاشق درست
بعدازان در ناتوانی اوفتاد
مردن او را زندگانی اوفتاد
بودش از بی طاقتی بیم هلاک
زار میخفتی میان خار و خاک
گفت لیلی نیست او در عشق زار
یک نفس با خواب عاشق را چه کار
بعدازان شد عشق لیلی غالبش
گم شد از مطلوب جان طالبش
یکدمش فریاد واویلی نماند
از قدم تا فرق جز لیلی نماند
تن فرو داد و چنان در کار شد
کز وجود خویشتن بیزار شد
دل ز دستش رفت و در خون محو گشت
جمله لیلی ماند مجنون محو گشت
گر همی بودیش میل صد طعام
خواندی آن جمله لیلی را بنام
از زفانش البته هرگز یکدمی
نامدی بیرون به جز لیلی همی
در نمازش ای عجب بی عمد او
ذکر لیلی آمدی الحمد او
در تشهد در رکوع و در سجود
نام لیلی بودی او را در وجود
گر نشستی هیچ و گر برخاستی
زو همه لیلی و لیلی خواستی
این خبر گفتند با لیلی مگر
گفت اکنون عشقش آمد کارگر
تا که در گنجید چیزی دیگرش
می نیامد عشق لیلی در خورش
چون کنون برخاست اوکلی ز دست
عشق من کلی بجای او نشست
گنجدی در عشق اگر درگنجدی
عاشق این جاسنجدی کم سنجدی
تا بود یک ذره از هستی بجای
کفر باشد گر نهی در عشق پای
عشق در خود محو خواهد هر که هست
ورنه نتوان برد سوی عشق دست
هرکه انگشتی برد آنجایگاه
همچو انگشتی بسوزد پیش راه
عشق از فانی توان آموختن
فانی آنجا کی تواند سوختن
گر تو پیش عشق فانی میروی
غرق آب زندگانی میروی
ور ز هستی میبری یک ذره تو
تا ابد زان ذره مانی غره تو
تا بود یک ذره هستی در میان
برکناری از صفای صوفیان
صوفئی نتوان بکسب اندوختن
در ازل آن خرقه باید دوختن

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون ز لیلی گشت مجنون بی قرار
روز و شب در شهر میگردید خوار
هوش مصنوعی: مجنون به خاطر عشق به لیلی، در روز و شب بی‌قرار و آشفته بود و در خیابان‌ها به سر می‌برد، در حالی که احساس خاری و ذلت داشت.
گفت لیلی را کسی کان خیره مرد
جمله گرد شهر میگردد بدرد
هوش مصنوعی: کسی به لیلی گفت که آن دیوانه، در تمام شهر می‌چرخد و به همه درد خودش می‌رسد.
گفت اگر در عشق باشد استوار
یک دمش با شهر گردیدن چکار
هوش مصنوعی: اگر در عشق واقعی، ثبات وجود داشته باشد، دیگر چه نیازی به گشت و گذار در شهر است؟
بعدازان شد سر بصحرا در نهاد
پای ناکامی بسودا در نهاد
هوش مصنوعی: پس از آن، سرش را به بیابان برد و گام‌هایی ناتوان و ناامیدانه برداشت.
گشت میکردی بصحرا ژاله بار
از سرشکش گشته صحرا لاله زار
هوش مصنوعی: در صحرا قدم می‌زدی و شبنم از سرشک تو، دشت را به گلزار لاله تبدیل کرده است.
گفت لیلی هست او در عشق سست
نیست صحرا گشتن از عاشق درست
هوش مصنوعی: لیلی می‌گوید که در عشق، او بی‌ثبات نیست و از عاشق واقعی انتظار دارد تا در این راه قدم بزند.
بعدازان در ناتوانی اوفتاد
مردن او را زندگانی اوفتاد
هوش مصنوعی: پس از آن، در حال ضعف و ناتوانی قرار گرفت و مرگ او به عبارتی، به زندگی‌اش معنا بخشید.
بودش از بی طاقتی بیم هلاک
زار میخفتی میان خار و خاک
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌تابی و نگرانی از حوادث ناگوار، او در حالی که در میان خار و خاک افتاده بود، به شدت غمگین و نزار به خواب رفته بود.
گفت لیلی نیست او در عشق زار
یک نفس با خواب عاشق را چه کار
هوش مصنوعی: می‌گوید لیلی در عشق نیست و برای عاشق زار، یک لحظه خواب چه اهمیتی دارد؟ یعنی اگر عشق واقعی وجود نداشته باشد، عاشق چه فایده‌ای از خواب یا خیال خواهد برد؟
بعدازان شد عشق لیلی غالبش
گم شد از مطلوب جان طالبش
هوش مصنوعی: پس از آن، عشق لیلی بر او غلبه کرد و دیگر نتوانست آنچه را که جانش به آن نیاز داشت، پیدا کند.
یکدمش فریاد واویلی نماند
از قدم تا فرق جز لیلی نماند
هوش مصنوعی: هیچ صدای فریادی از او به گوش نمی‌رسد و هیچ نشانی از او جز یاد لیلی باقی نمانده است.
تن فرو داد و چنان در کار شد
کز وجود خویشتن بیزار شد
هوش مصنوعی: او برای کار و هدفی بزرگ، خود را فدای آن کرد و به حدی در آن غرق شد که از وجود خود به تنگ آمد و تنفر پیدا کرد.
دل ز دستش رفت و در خون محو گشت
جمله لیلی ماند مجنون محو گشت
هوش مصنوعی: دل از دست او رفت و در خون غرق شد، در حالی که همه لیلاها مجنون را در خود محو کردند.
گر همی بودیش میل صد طعام
خواندی آن جمله لیلی را بنام
هوش مصنوعی: اگر دوستت هزاران نوع غذا را میل کند، تمامی آن‌ها را به نام لیلی می‌خوانی.
از زفانش البته هرگز یکدمی
نامدی بیرون به جز لیلی همی
هوش مصنوعی: او هرگز از زبانش نامی غیر از لیلی بیرون نمی‌آید و همیشه در فکر اوست.
در نمازش ای عجب بی عمد او
ذکر لیلی آمدی الحمد او
هوش مصنوعی: در نمازت، به طور غیرعمد نام لیلی را به زبان آوردی و بار دیگر شکر خدا را به جا آوردی.
در تشهد در رکوع و در سجود
نام لیلی بودی او را در وجود
هوش مصنوعی: در حالتی که در کنار نماز و دعا هستی، نام لیلی به یاد تو می‌آید و حضور او را در وجودت حس می‌کنی.
گر نشستی هیچ و گر برخاستی
زو همه لیلی و لیلی خواستی
هوش مصنوعی: اگر به حال خود نشسته‌ای و هیچ در ذهنت نیست، یا اگر از جا برخاسته‌ای، در هر حال فقط به دنبال لیلی و عشق‌اش هستی.
این خبر گفتند با لیلی مگر
گفت اکنون عشقش آمد کارگر
هوش مصنوعی: خبر را به لیلی رساندند و او گفت که اکنون عشقش به نتیجه و تأثیر رسیده است.
تا که در گنجید چیزی دیگرش
می نیامد عشق لیلی در خورش
هوش مصنوعی: تا زمانی که چیزی دیگر به دل ندهم، عشق لیلی برای من قابل درک نیست.
چون کنون برخاست اوکلی ز دست
عشق من کلی بجای او نشست
هوش مصنوعی: اکنون که محبوبم از من دور شده، عشق من به گونه‌ای دیگر در زندگی‌ام جاری شده و جای او را گرفته است.
گنجدی در عشق اگر درگنجدی
عاشق این جاسنجدی کم سنجدی
هوش مصنوعی: اگر در عشق جا بگیری، نشان می‌دهد که عاشق شده‌ای و در این حالت دیگر به خودت نمی‌رسی و از خودت کم می‌کنی.
تا بود یک ذره از هستی بجای
کفر باشد گر نهی در عشق پای
هوش مصنوعی: تا زمانی که حتی یک ذره از وجود در عشق وجود دارد، کفر و عدم ایمان جایی ندارد. اگر در عشق استقامت کنی، هیچ چیزی نمی‌تواند تو را از مسیر ایمان دور کند.
عشق در خود محو خواهد هر که هست
ورنه نتوان برد سوی عشق دست
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق غرق شود، تمامی وجودش را در آن فراموش خواهد کرد، وگرنه نمی‌تواند به عشق دست یابد.
هرکه انگشتی برد آنجایگاه
همچو انگشتی بسوزد پیش راه
هوش مصنوعی: هرکسی که دستی به آن مکان بزند، مانند دستی که می‌سوزد، در پیش راه خواهد بود.
عشق از فانی توان آموختن
فانی آنجا کی تواند سوختن
هوش مصنوعی: عشق را فقط موجودات فانی می‌توانند بیاموزند، اما آیا آنچه فانی است می‌تواند حقیقتاً بسوزد یا از بین برود؟
گر تو پیش عشق فانی میروی
غرق آب زندگانی میروی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال عشق می‌روی، در حقیقت در اعماق زندگی غرق می‌شوی.
ور ز هستی میبری یک ذره تو
تا ابد زان ذره مانی غره تو
هوش مصنوعی: اگر حتی یک ذره از وجودت را بگیری، برای همیشه به همان ذره دچار غرور و فخری خواهی بود.
تا بود یک ذره هستی در میان
برکناری از صفای صوفیان
هوش مصنوعی: تا زمانی که یک ذره از وجود در میان وجود دارد، نمی‌توان از پاکی و صفای اهل تصوف جدا شد.
صوفئی نتوان بکسب اندوختن
در ازل آن خرقه باید دوختن
هوش مصنوعی: صوفی نمی‌تواند با تلاش و کار در دنیا ثروت جمع کند، بلکه باید از ابتدا به راه معنوی و روحانی بپردازد و از آن خرقه (لباس عرفانی) بهره‌مند شود.

حاشیه ها

1396/03/10 16:06
آرمان سلیمی

بیت شماره 15
از زفانش البته هرگز یکدمی
نامدی بیرون به جز لیلی همی.
به نظر می رسد که زفانش غلط است و صحیح آن، زبانش است. ضمنا این مصراع ایراد وزنی دارد. احتمالا صحیح آن، اینگونه است: (البته باید بررسی بیشتری صورت گیرد)
از زبانش البته هرگز دمی

1396/03/11 08:06
...

دوست عزیزم، آرمان سلیمی بزرگوار
همون زفان درسته. زُفان صورت قدیمی تر زبان هست و به همون معنی. در آثار عطار خیلی زیاد استفاده شده. در کشف المحجوب هجویری هم این استفاده رو دیدم. به نظر می رسه از ویژگی های سبکی خراسان و به ویژه متون عرفانی خراسان حدود قرن های 5 و 6 بوده. البته در فرهنگ ها هم مدخل زفان وجود داره (مثل دهخدا).
با احترام.