گنجور

بخش ۶ - فی الحكایة و التمثیل

چون پیمبر آمد از معراج باز
عایشه گفتش که ای دریای راز
راز بشنودی بگوش جان زحق
با دل من در میان نه یک سبق
گفت حق گفت ای نبی از حرمتت
گر بود یک دوزخی از امتت
دارم آن یک دوزخی را دوستر
از بهشتی صد ز یک امت دگر
گر مرا در امتی خط میدهی
با گناهم از کرم خط مینهی
مینگویم کز کسی بیشم شمر
از شمار امت خویشم شمر
چون برات و قدر دو شب زان تست
پس دو روز عید دو مهمان تست
گر براتی میدهی از آتشم
میرسد از قدر تو عیدی خوشم
گر مرا کسریست در معنی دین
جبر کسر من کن ای کسری دین
چون شکستم جبر من دایم بود
کسر را دانی که جر لازم بود
بود طوفان شفاعت پیش تو
آمدم با قحط طاعت پیش تو
بر در تو کم بضاعت آمدم
برامید یک شفاعت آمدم
تا ز دریای شفاعت یک دمی
بر لب خشگم چکانی شبنمی
زان شفاعت چون شود نومید کس
مشفع اندر آخرت هستی تو بس
نیست گر بر خویشتن رحمت مرا
رحمتت بس ای ولی نعمت مرا
ای وجودت رحمت خلق آمدست
درنگر جانم که بر حلق آمدست
خلعتش ز ایمان روز افزون فرست
آنگهش از حلق من بیرون فرست
دست آن داری که جان را جان کنی
درد دل را تا ابد درمان کنی
گر رفیق جان کنی ایمان پاک
جان بنازد تن بیاساید بخاک
در بن چاه لحد ای شمع دین
میبسم یک موی تو حبل المتین
من بدان موی از زحیر آیم برون
همچو موئی از خمیر آیم برون
چون کنم یاد از گناه خویشتن
ذکر دیوان سیاه خویشتن
شرم میدارم کز آن یاد آورم
دل از آن خجلت بفریاد آورم
چند خواهم بود مست خویشتن
داد میخواهم ز دست خویشتن
بس بود در پیش چون تو پادشاه
خامشی جان من فریاد خواه
آتش تشویر من تادیده شد
آب رویم از جگر بادیده شد
نقد من قلبیست درویش از همه
تو به کم بر گیر ای بیش از همه
کار من از یک نظر گردان تمام
زانکه کار تست کردن والسلام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون پیمبر آمد از معراج باز
عایشه گفتش که ای دریای راز
هوش مصنوعی: وقتی پیامبر از معراج بازگشت، عایشه به او گفت که تو همچون دریایی از راز و اسراری.
راز بشنودی بگوش جان زحق
با دل من در میان نه یک سبق
هوش مصنوعی: رازهایی را از جانب حق می‌شنوم که با دل من در ارتباط است، نه همانند یک درس و تعلیم.
گفت حق گفت ای نبی از حرمتت
گر بود یک دوزخی از امتت
هوش مصنوعی: اگر کسی از امت تو هم به دوزخ برود، به خاطر حرمت و مقام تو، حق تعالی از عذاب آن فرد چشم‌پوشی می‌کند.
دارم آن یک دوزخی را دوستر
از بهشتی صد ز یک امت دگر
هوش مصنوعی: من آن دوزخ را که یک نفر است، بیشتر از بهشتی که صد نفر دیگر هستند، دوست دارم.
گر مرا در امتی خط میدهی
با گناهم از کرم خط مینهی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر گناهانم در جامعه خطا و اشتباهی در حق من قائل می‌شوی، همچنان بر من منت می‌گذاری و از روی لطف و بزرگ‌نوازی‌ات به خاطر کرمت به من اجازه می‌دهی که خطاهایم نادیده گرفته شود.
مینگویم کز کسی بیشم شمر
از شمار امت خویشم شمر
هوش مصنوعی: می‌گویم که از کسی بیشتر از یک نفر نیستم، بلکه خود را جزئی از این جمع می‌دانم.
چون برات و قدر دو شب زان تست
پس دو روز عید دو مهمان تست
هوش مصنوعی: چونکه شب قدر و شب برات به تو تعلق دارد، پس این دو روز عید مثل دو مهمان برای تو هستند.
گر براتی میدهی از آتشم
میرسد از قدر تو عیدی خوشم
هوش مصنوعی: اگر هدیه‌ای به من بدهی، از آتش درونم به تو می‌رسد و از ارزش تو خوشحال می‌شوم.
گر مرا کسریست در معنی دین
جبر کسر من کن ای کسری دین
هوش مصنوعی: اگر من در فهم دین دچار کمبودی هستم، ای کسری، آن را برای من بزدای.
چون شکستم جبر من دایم بود
کسر را دانی که جر لازم بود
هوش مصنوعی: وقتی که من شکست خوردم، مجبور بودم که مثل همیشه با شرایط کنار بیایم و از گذشته‌ام آگاه باشم که نیاز به تلاشی بیشتر دارم.
بود طوفان شفاعت پیش تو
آمدم با قحط طاعت پیش تو
هوش مصنوعی: به حضور تو آمده‌ام در زمانی که طوفان شفاعت برپا است و در عین حال از نداشتن طاعت و بندگی رنج می‌برم.
بر در تو کم بضاعت آمدم
برامید یک شفاعت آمدم
هوش مصنوعی: با دست خالی و ناچیز به درگاه تو آمده‌ام و امیدوارم که یک شفاعت و کمک از تو دریافت کنم.
تا ز دریای شفاعت یک دمی
بر لب خشگم چکانی شبنمی
هوش مصنوعی: ای کاش از دریاچه‌ی شفاعت تو، فقط یک لحظه بر لب‌های خشک من قطره‌ای بچکانی.
زان شفاعت چون شود نومید کس
مشفع اندر آخرت هستی تو بس
هوش مصنوعی: اگر کسی از شفاعت ناامید شود، بدان که در روز قیامت تو هستی و شفیع تو خواهی بود.
نیست گر بر خویشتن رحمت مرا
رحمتت بس ای ولی نعمت مرا
هوش مصنوعی: اگر بر من رحمی نمی‌کنی، رحمت تو برای من کافی نیست، ای کسی که نسبت به من مهربانی و نعمت داری.
ای وجودت رحمت خلق آمدست
درنگر جانم که بر حلق آمدست
هوش مصنوعی: تو رحمت و نیکی‌ات برای مخلوقات است، به وجودت بنگر که جانم به تو پیوسته و در ارتباط است.
خلعتش ز ایمان روز افزون فرست
آنگهش از حلق من بیرون فرست
هوش مصنوعی: پیراهن او از ایمان روز به روز بیشتر می‌شود، پس او را از حلق من بیرون بفرست.
دست آن داری که جان را جان کنی
درد دل را تا ابد درمان کنی
هوش مصنوعی: تو این قدرت را داری که جان را زنده کنی و ناراحتی‌ها و دردهای دل را برای همیشه برطرف کنی.
گر رفیق جان کنی ایمان پاک
جان بنازد تن بیاساید بخاک
هوش مصنوعی: اگر رفیق را از جان خود هم فدای او کنی، ایمان پاک در دل تو خواهد درخشش و این بدن را به خاک آرامش خواهد بخشید.
در بن چاه لحد ای شمع دین
میبسم یک موی تو حبل المتین
هوش مصنوعی: در عمق قبر، ای نور دین، تو را به عنوان یک پیوند محکم به یاد می‌آورم و به یک موی تو اتکا می‌کنم.
من بدان موی از زحیر آیم برون
همچو موئی از خمیر آیم برون
هوش مصنوعی: من از دنیای سخت و دشواری مثل موئی که از خمیر بیرون می‌آید، به شکلی لطیف و نازک، وارد می‌شوم.
چون کنم یاد از گناه خویشتن
ذکر دیوان سیاه خویشتن
هوش مصنوعی: وقتی به یاد گناهان خود می‌افتم، به یاد کتابی پر از خطاها و سیاهی‌های خود می‌افتم.
شرم میدارم کز آن یاد آورم
دل از آن خجلت بفریاد آورم
هوش مصنوعی: من از یادآوری آن موضوع شرمنده‌ام و این خجالت به حدی است که می‌خواهم فریاد بزنم.
چند خواهم بود مست خویشتن
داد میخواهم ز دست خویشتن
هوش مصنوعی: چند بار می‌خواهم از خودم غافل باشم و مست باشم؟ می‌خواهم از دست خودم نوشیدنی بگیرم.
بس بود در پیش چون تو پادشاه
خامشی جان من فریاد خواه
هوش مصنوعی: بس، دیگر سکوت کافی است، ای پادشاهی که در برابر تو ایستاده‌ام. جان من در درون فریاد می‌کشد و خواهان بیان احساساتم است.
آتش تشویر من تادیده شد
آب رویم از جگر بادیده شد
هوش مصنوعی: آتش عشق و شوق من آنقدر شدید بود که وقتی دیده شد، آبرویم از شدت احساساتم به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.
نقد من قلبیست درویش از همه
تو به کم بر گیر ای بیش از همه
هوش مصنوعی: قلب من مانند دل یک درویش است و از تمامی چیزها کم است. ای کسی که بیش از همه چیز داری، از تو درخواست می‌کنم که چیزی از خودت کم کن.
کار من از یک نظر گردان تمام
زانکه کار تست کردن والسلام
هوش مصنوعی: من از یک جنبه تمام کارهایم بر گرد تو می‌چرخد، زیرا همه‌ی کارها مربوط به توست و بس.