گنجور

بخش ۵ - فی معراج النبی صلی الله علیه و اله و سلم

یک شبی در تاخت جبریل امین
گفت ای محبوب رب العالمین
صد جهان جان منتظر بنشسته اند
در گشاده دل بتو در بسته اند
هفت طارم را ز دیدارت حیات
تابرآئی زین رواق شش جهات
انبیا را دیدهها روشن کنی
قدسیان را جانها گلشن کنی
این جهان و آن جهان درهم زنی
پس علم در دزوهٔ عالم زنی
چون برفتی از جهان وز جان همی
قربت جان و جهان یابی دمی
مصطفی را کین سخن در گوش شد
جان چون دریای او پرجوش شد
از وثاق ام هانی ز اشتیاق
در کشید ام الکتابش بر براق
همچنان میزد عنان تا آسمان
تا که بگذشت از زمان و از مکان
هردو عالم خواستارش آمدند
با طبقهای نثارش آمدند
او در آن معراج جانی ننگریست
زانکه سر کار دانست او که چیست
بود سر تیز او چو سوزن لاجرم
همچو سوزن بود چشمش بر قدم
برنداشت او چشم چون سوزن ز پای
یک سر سوزن نماند او هیچ جای
لاجرم یک سوزنش دشمن نماند
همچو عیسی بستهٔ سوزن نماند
تا نیابد سوزن این سررشته باز
کی تواند رفت در راهی دراز
حق تعالی از کرم چندان نمود
کان بکس در قرنها نتوان نمود
زان نمودش سر کل کائنات
تا بداند خواجهٔ خورشید ذات
کین همه سرش چو مه بیرون زمیغ
کرد روشن نیست یعنی زو دریغ
لیک پیغامبر بدان میننگریست
یعنی اوداند مرا مقصود چیست
دیده را دیدار و جان را داغ بس
ورنه بی اودیده را ما زاغ بس
اول آدم را که طفل پیرزاد
برگرفت از خاک و لطفش شیر داد
بود آدم بی پدر بی مادری
او بپروردش زهی جان پروری
حلهٔ پوشیدش از عریان خویش
چیست عریان یعنی از ایمان خویش
اولش اسما همه تعلیم داد
وز مسمی آخرش تعظیم داد
بعد ازان در صدر شد تدریس را
درس ما اوحی بگفت ادریس را
در مصیبت نوح راتصدیق کرد
نوحهٔ شوق حقش تعلیق کرد
روی از آنجا سوی ابراهیم داد
صد سبق از خلتش تعلیم داد
در عقب یعقوب را درمانش داد
درد دین را کلبهٔ احزانش داد
سوی یوسف رفت هم سیر فلک
وز ملاحت کرد حسنش خوش نمک
سوی اسماعیل شد جانیش داد
کشته بود از عشق قربانیش داد
کار موسی را بسی غورش نمود
برتر از صد طور صد طورش نمود
از نبی داود را صد راز گفت
سر مکنون زبورش باز گفت
پس سلیمان را دران سلطان سری
داد در شاهی فقر انگشتری
کرد ایوب نبی را نومحل
ملک کرمان با بهشتش زد بدل
رهبر یونس شد از ماهی بماه
کردش از مه تا بماهی پادشاه
تشنهٔ او بود خضر پاک ذات
بر لبش زد قطرهٔ آب حیات
چون سر بریدهٔ یحیی بدید
با حسین خویش در سلکش کشید
سوی عیسی آمد و مفتیش کرد
در هدایت تا ابد مهدیش کرد
گرچه داد او کارها را صد نظام
ذرهٔ با او نبود او والسلام
عاقبت چون پشت بر افلاک کرد
عزم خلعت خانهٔ لولاک کرد
همچنان میرفت تا رفتن نماند
محمدت میگفت تا گفتن نماند
در کشش افتاد در هر جذبهٔ
قطع کردی صد چو عالم عقبهٔ
صد هزاران دم بزد آن جایگاه
شد بهر دم صد هزاران ساله راه
چون دگر یارای راه و دم نماند
جز یکی اندر یکی محرم نماند
کرسیش از نور بنهادند پیش
بی نهایت پرده بگشادند پیش
هیبت و عزت چو بیحد اوفتاد
لرزهٔ در جان احمد اوفتاد
میم احمد محو شد پاک آن زمان
تا احد ماندو شد احمد از میان
چون زفان را میکند این حال لال
از زبان لال باید گفت حال
از چنین جائی که جای جای نیست
قسم ما جز وای وای وای نیست
چون زنم من زین مقام صعب لاف
مور چون در پشت گیرد کوه قاف
گرچه دارد مور چون کوهی کمر
این دگر باشد بلاشک آن دگر
زان کمر چون نسبتی آمد پدید
عاشقان را رغبتی آمد پدید
عاقبت با خویش دادندش ز خویش
هرچه گوئی بیش دادندش ز پیش
چون محمد با خود آمد خود نبود
ای عجب گوئی که او خود خود نبود
چون دو خواجه خواستندی در عرب
دوستی یکدگر کردن طلب
دو کمان بر هم فکندندی تمام
یعنی خود این دو یکی شد بردوام
چون دو تن در اصل یک ذات آمدی
نام این عقد المساقات آمدی
ای عجب این عقد چون بسته شدی
خون وفعل و قول پیوسته شدی
مال این یک مال آن یک آمدی
حال این یک حال آن یک آمدی
در یکی با یک دوی برخاستی
هم منی و هم توی برخاستی
همچنان آن شب سخن گوی الست
با نبی عقد مساقاتی ببست
دوکمان قاب قوسین ای عجب
در هم افکندند از صدق و طلب
چون چنین عقدیش حاصل شد ز دوست
قول وفعلش جمله قول و فعل اوست
دو کمان ابروش بنگر تو نخست
تاشود آن قاب قوسینت درست
گر در این عالم کمان را زاغ بود
آن کمان را زاغ از مازاغ بود
قاب قوسین از عدد آمد پدید
طاق ابروش از احد آمد پدید
جفت طاق او محقق اوفتاد
جفت با خود طاق با حق اوفتاد
قوس ابرو هر دوچون پیوسته شد
طاق گشت و از دو بودن رسته شد
قاب قوسین آیت دل بستگیست
کانچه دو ابرو بیک پیوستگیست
چون پیمبر بستهٔ این عقد شد
جانش را توحید مطلق نقد شد
در رسید از حضرت عزت خطاب
شد همی هر ذرهٔ صد آفتاب
حق تعالی گفتش ای دلبند خلق
گر بنام من بود سوگند خلق
من بتو سوگند خوردم اینت قدر
پس لعمرک یاد کردم اینت صدر
زیر بنگر باز کن نرگس ز هم
تا چه میبینی تو در زیر قدم
مصطفی چون کرد فرمان را نگاه
دید زیر خویش مشتی خاک راه
گفت چندانی که افتادت نظر
وانچه زیر پایت آمد سر بسر
خاک پای تست ای صدر انام
جمله در کار تو کردم والسلام
گفت یا رب میکشد اینم همه
زانکه مشتی خاک میبینم همه
این چه وزن آرد که خاک پای تست
دوستی را بخشم این چه جای تست
مصطفی گفتا که در پیش خدای
خواستم تا سجدهٔ آرم بجای
چون بسجده سر فرو بردم براه
خویش را دیدم میان خوابگاه
چون دو عالم دید و صاحب راز گشت
دید بستر گرم وقت باز گشت
بسترش چون سرد گشتی آن زمان
کو برون بود از زمان و از مکان
ای برون هر دو عالم جای تو
هر دو عالم چیست خاک پای تو
آسمان یک حلقه از گیسوی تست
خرقه پوش خانقاه کوی تست
آسمان شد ای گل سرخت عرق
از گل ده برگ رویت نه ورق
ای قیام فاستقم معراج تو
قم فانذر ای لعمرک تاج تو
آمدت اقره ز دل خوانندهٔ
وز الم نشرح بجان دانندهٔ
تو نهٔ طفل الف بی خواندن
خط تست از لوح مولی خواندن
لاجرم امی مطلق آمدی
صامت از خود ناطق از حق آمدی
هرکلامی کان تو گوئی از حقست
زانکه جانت از نور جانان مشتقست
هر طعامی کان سوی حلقت رسید
آن ز حلق خالق خلقت رسید
گر نیابی تا ابدبوی طعام
قوت یطعمنی و یسقینی تمام
ای زمین و آسمان خاک درت
عرش و کرسی خوشه چین جوهرت
تا که یک جان دارم و تا زنده ام
بند بندت را بصد جان بنده ام
در زفانم جز ثنای تو مباد
نقد جانم جز وفای تو مباد
نیستم من مرد وصف ذات تو
اینقدر هم هست از برکات تو
وصف عقلم گر مبارز آمدست
عقل قاصر وصف عاجز آمدست
آنکه او وصف از خداداند شنید
وصف کس آنجا کجا داند رسید
من نمیگویم که حسان توام
تا منم خاک سگی زان توام
گر نخواهی کرد سوی ما نظر
تا ابدخواهیم گفت این المفر
امت خویشم شمر کین یک سخن
مینمایم آنچه میخواهی بکن
زانکه نقلست این حکایت زان تو
از ثقات ساکن دیوان تو

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یک شبی در تاخت جبریل امین
گفت ای محبوب رب العالمین
هوش مصنوعی: یک شب، جبرئیل امین به محبوب خداوند گفت: ای محبوب جهان‌ها.
صد جهان جان منتظر بنشسته اند
در گشاده دل بتو در بسته اند
هوش مصنوعی: صدها نفر با دل‌های امیدوار و مشتاق در انتظار تو نشسته‌اند، اما تو خود را از آن‌ها دور کرده‌ای و به روی خود نمی‌آوری.
هفت طارم را ز دیدارت حیات
تابرآئی زین رواق شش جهات
هوش مصنوعی: حیات و زندگی‌ام را از دیدار تو می‌گیرم، ای تاروپود وجودم، چون در این دنیا از شش جهت وجود دارم و همواره به یاد تو هستم.
انبیا را دیدهها روشن کنی
قدسیان را جانها گلشن کنی
هوش مصنوعی: پیامبران را با اشاره‌های خود روشن‌دل کنی و روح‌های ملایکه را به زندگی سرشار از زیبایی بدل سازی.
این جهان و آن جهان درهم زنی
پس علم در دزوهٔ عالم زنی
هوش مصنوعی: این دنیا و آن دنیا را به هم پیوند بده، پس دانش را در عمق عالم به کار ببند.
چون برفتی از جهان وز جان همی
قربت جان و جهان یابی دمی
هوش مصنوعی: وقتی از این دنیا و جان خود رفتی، در آن لحظه می‌توانی نزدیکی به جان و جهان را احساس کنی.
مصطفی را کین سخن در گوش شد
جان چون دریای او پرجوش شد
هوش مصنوعی: وقتی این سخن در گوش مصطفی رسید، جانش مانند دریای خروشان به جوش و خروش درآمد.
از وثاق ام هانی ز اشتیاق
در کشید ام الکتابش بر براق
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و اشتیاقی که داشتم، کتاب او را از دست و پایم آزاد کردم و بر اسب براق گرفتم.
همچنان میزد عنان تا آسمان
تا که بگذشت از زمان و از مکان
هوش مصنوعی: او همچنان افسار را محکم در دست گرفت و به طرف آسمان راند، تا اینکه از مرز زمان و مکان گذشت.
هردو عالم خواستارش آمدند
با طبقهای نثارش آمدند
هوش مصنوعی: دو جهان به دنبال او آمدند و با احترام و هدایایی به استقبالش شتافتند.
او در آن معراج جانی ننگریست
زانکه سر کار دانست او که چیست
هوش مصنوعی: او در عروج روحی خود به جنبه‌های مادی توجهی نداشت، زیرا به خوبی می‌دانست که حقیقت و هدف اصلی چیست.
بود سر تیز او چو سوزن لاجرم
همچو سوزن بود چشمش بر قدم
هوش مصنوعی: سر او تیز و تند است مانند سوزن، به همین خاطر چشمش بر پاها دقیق و بادقت است.
برنداشت او چشم چون سوزن ز پای
یک سر سوزن نماند او هیچ جای
هوش مصنوعی: او چشمانش را از پای سوزنی برنمی‌دارد و بنابراین هیچ جایی برای خود باقی نمی‌گذارد.
لاجرم یک سوزنش دشمن نماند
همچو عیسی بستهٔ سوزن نماند
هوش مصنوعی: به ناچار هیچ دشمنی در برابر این درد و رنج نمی‌تواند ماندگار باشد، مثل عیسی که به خاطر سوزن به صلیب کشیده شد، هیچ‌ کس نمی‌تواند در برابر این سوزش و مشکلات مقاومتی داشته باشد.
تا نیابد سوزن این سررشته باز
کی تواند رفت در راهی دراز
هوش مصنوعی: تا زمانی که سوزنی در این گره وجود دارد، هیچ‌کس نمی‌تواند در راهی طولانی قدم بگذارد.
حق تعالی از کرم چندان نمود
کان بکس در قرنها نتوان نمود
هوش مصنوعی: خداوند با لطف و کرم خود آنقدر نعمت و رحمت به بندگانش بخشیده که هیچ‌کس نمی‌تواند در طول تاریخ همانند آن را به کسی دیگر عطا کند.
زان نمودش سر کل کائنات
تا بداند خواجهٔ خورشید ذات
هوش مصنوعی: از آنجا که او جلوه‌ای از تمامی موجودات را به نمایش گذاشت، تا اینکه صاحب خورشید، حقیقت وجود را بشناسد.
کین همه سرش چو مه بیرون زمیغ
کرد روشن نیست یعنی زو دریغ
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید که وقتی سر عشق و زیبایی در آسمان مانند ماه درخشان می‌شود، دیگر هیچ چیزی در زمین روشن و واضح به نظر نمی‌رسد. در اینجا به نوعی حسرت و افسوس اشاره شده است که هر چیزی که از زیبایی و عشق دور است، کم‌ارزش و تاریک به نظر می‌رسد.
لیک پیغامبر بدان میننگریست
یعنی اوداند مرا مقصود چیست
هوش مصنوعی: اما پیامبر به این موضوع توجه داشت و می‌دانست که مقصود من چیست.
دیده را دیدار و جان را داغ بس
ورنه بی اودیده را ما زاغ بس
هوش مصنوعی: چشمی که دیدار را تجربه کند و جان که داغ عشق را بچشد، خوشبخت است؛ وگرنه اگر این تجربه‌ها نباشد، زندگی برای ما مانند زندگی پرنده‌ای بد شگون خواهد بود.
اول آدم را که طفل پیرزاد
برگرفت از خاک و لطفش شیر داد
هوش مصنوعی: در ابتدا، خداوند آدم را از خاک آفرید و به او زندگی و وجود بخشید و مانند یک مادر مهربان، به او نعمت‌های زندگی را عطا کرد.
بود آدم بی پدر بی مادری
او بپروردش زهی جان پروری
هوش مصنوعی: آدم بدون پدر و مادرش وجود داشت و او را بزرگ کرد، چه خوب که جانش را پرورش دادند.
حلهٔ پوشیدش از عریان خویش
چیست عریان یعنی از ایمان خویش
هوش مصنوعی: در پوشش او از خود واقعی‌اش چه خبر است؟ عریانی یعنی بی‌اعتقادی و دوری از ایمان درونی.
اولش اسما همه تعلیم داد
وز مسمی آخرش تعظیم داد
هوش مصنوعی: ابتدا نام‌ها و مفاهیم را به ما آموزش می‌دهند، اما در پایان به ما احترام و بزرگی آن مفاهیم را نشان می‌دهند.
بعد ازان در صدر شد تدریس را
درس ما اوحی بگفت ادریس را
هوش مصنوعی: پس از آن، تدریس در صدر قرار گرفت و درسی را که او به ما آموخت، نظیر وحی بر ادریس بود.
در مصیبت نوح راتصدیق کرد
نوحهٔ شوق حقش تعلیق کرد
هوش مصنوعی: در زمان مصیبت، نوح را تأیید کرد و احساس عاشقانه او نسبت به حق را به زیبایی بیان کرد.
روی از آنجا سوی ابراهیم داد
صد سبق از خلتش تعلیم داد
هوش مصنوعی: از آن مکان به سوی ابراهیم روی کرد و بارها از او درس‌هایی درباره دوستی و نزدیکی به خداوند آموخت.
در عقب یعقوب را درمانش داد
درد دین را کلبهٔ احزانش داد
هوش مصنوعی: یعقوب پس از سال‌ها دوری از فرزندش، سرانجام به آرامش رسید و درد فراق را از دل برداشت. او به کلبه‌ای که پر از اندوه و غم بود، دچار شد، اما به دنبال این درد، ماندگاری و تسکینی برای دلش پیدا کرد.
سوی یوسف رفت هم سیر فلک
وز ملاحت کرد حسنش خوش نمک
هوش مصنوعی: در اینجا به سفر و حرکت فلک اشاره شده و همچنین زیبایی و جذابیت یوسف به تصویر کشیده شده است. این عبارت نشان‌دهنده تأثیر گسترده زیبایی یوسف بر فضای اطراف او و جاذبه‌های خاصی است که او به وجود می‌آورد.
سوی اسماعیل شد جانیش داد
کشته بود از عشق قربانیش داد
هوش مصنوعی: جانش به سمت اسماعیل رفت، زیرا از عشق او جانش را قربانی کرده بود.
کار موسی را بسی غورش نمود
برتر از صد طور صد طورش نمود
هوش مصنوعی: موسی با تلاش و کوشش بسیار خود، به مقام و جایگاهی رسید که برتر از صد کوه طور بود.
از نبی داود را صد راز گفت
سر مکنون زبورش باز گفت
هوش مصنوعی: داوود نبی رازهای زیادی را به زبان آورد و از آنچه در دل داشت، آوای زبورش را به اشتراک گذاشت.
پس سلیمان را دران سلطان سری
داد در شاهی فقر انگشتری
هوش مصنوعی: سلیمان در مقام پادشاهی به او تاج و تختی به عنوان نشانه عظمت و قدرتش عطا کرد، اما در عین حال، فقر و نیازمندی را نیز به عنوان یک واقعیت انسانی به او نشان داد.
کرد ایوب نبی را نومحل
ملک کرمان با بهشتش زد بدل
هوش مصنوعی: نبی ایوب به خاطر سرزمین کرمان و بهشت آن در دل خود محبت و شوقی عمیق پیدا کرد.
رهبر یونس شد از ماهی بماه
کردش از مه تا بماهی پادشاه
هوش مصنوعی: یونس که به دل دریا افتاد و از سوی خدا به یک ماهی سپرده شد، پس از آن توانست از این تجربه به مقام رهبری و بزرگ‌تری دست یابد و به نوعی بر بسیاری از چیزها مسلط شد.
تشنهٔ او بود خضر پاک ذات
بر لبش زد قطرهٔ آب حیات
هوش مصنوعی: خضر پاک، که خود تشنه‌کام است، به لبش قطره‌ای از آب حیات را می‌زند.
چون سر بریدهٔ یحیی بدید
با حسین خویش در سلکش کشید
هوش مصنوعی: وقتی حسین، سر بریده یحیی را دید، احساس همدردی و ارتباط عمیقی با او پیدا کرد و در دلش احساس تنهایی و درد را کشید.
سوی عیسی آمد و مفتیش کرد
در هدایت تا ابد مهدیش کرد
هوش مصنوعی: به سوی عیسی رفت و او را در راه هدایت یاری کرد و برای همیشه رهبرانگی را به او عطا کرد.
گرچه داد او کارها را صد نظام
ذرهٔ با او نبود او والسلام
هوش مصنوعی: هرچند که او به کارها نظم و ترتیبی می‌دهد، اما ذره‌ای از قدرت و حکمت او با ما نیست و در نهایت ما به او تسلیم هستیم.
عاقبت چون پشت بر افلاک کرد
عزم خلعت خانهٔ لولاک کرد
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که تصمیمش را بر آسمان‌ها گرفت، به فکر پوشش و زیبایی خانه دلبرش افتاد.
همچنان میرفت تا رفتن نماند
محمدت میگفت تا گفتن نماند
هوش مصنوعی: او به سفر ادامه می‌داد تا اینکه دیگر فرصتی برای رفتن باقی نماند، و محمد نیز سخن می‌گفت تا جایی که دیگر جایی برای گفتن نماند.
در کشش افتاد در هر جذبهٔ
قطع کردی صد چو عالم عقبهٔ
هوش مصنوعی: در هر بار که به سمت بالا کشیده شدم، مانند زنجیره‌ای از جذبه‌ها، ناچار شدم که صد بار به جدایی بیندیشم و از چیزهایی که در آن دنیا وجود دارند، بگذرم.
صد هزاران دم بزد آن جایگاه
شد بهر دم صد هزاران ساله راه
هوش مصنوعی: در آن مکان، صد هزار بار نفس کشید و هر نفس به اندازه‌ی صد هزار سال زمان به نظر می‌رسید.
چون دگر یارای راه و دم نماند
جز یکی اندر یکی محرم نماند
هوش مصنوعی: زمانی که دیگر توان ادامه دادن یا صحبت کردن نماند، چیزی جز ارتباطی عمیق و خاص باقی نمی‌ماند.
کرسیش از نور بنهادند پیش
بی نهایت پرده بگشادند پیش
هوش مصنوعی: او بر تختی از نور نشسته است و پرده‌ای را که به بی‌نهایت منتهی می‌شود، کنار زده‌اند.
هیبت و عزت چو بیحد اوفتاد
لرزهٔ در جان احمد اوفتاد
هوش مصنوعی: وقتی عزت و قدرت غیرمحدود او دچار نقصان و افت شود، لرزشی در جان احمد به وجود می‌آید.
میم احمد محو شد پاک آن زمان
تا احد ماندو شد احمد از میان
هوش مصنوعی: در آن زمان که میم احمد (ص) نابود شد و صفات او محو گشت، تنها خداوند (احد) باقی ماند و نام احمد از میان رفت.
چون زفان را میکند این حال لال
از زبان لال باید گفت حال
هوش مصنوعی: وقتی که انسان احساساتی عمیق و ناگفتنی دارد و نمی‌تواند آن‌ها را بیان کند، باید از کسانی که خود نیز در شرایط مشابه هستند، کمک بگیرد تا بتوانند احساسات را بهتر درک کنند و منتقل کنند.
از چنین جائی که جای جای نیست
قسم ما جز وای وای وای نیست
هوش مصنوعی: در این مکان که هیچ جا وجود ندارد، تنها صدای ناله و افسوس به گوش می‌رسد.
چون زنم من زین مقام صعب لاف
مور چون در پشت گیرد کوه قاف
هوش مصنوعی: وقتی که از این جایگاه دشوار بروم، مثل موری نمی‌مانم که در پشت کوه قاف بماند.
گرچه دارد مور چون کوهی کمر
این دگر باشد بلاشک آن دگر
هوش مصنوعی: اگرچه مور کوچکی مانند کوهی گردن افراشته است، اما مسلماً این فرد دیگر متفاوت است.
زان کمر چون نسبتی آمد پدید
عاشقان را رغبتی آمد پدید
هوش مصنوعی: وقتی آن کمر نما و مشخص شد، علاقه‌مندان عشق به آن جلب شدند و میل و اشتیاقی در آنها بوجود آمد.
عاقبت با خویش دادندش ز خویش
هرچه گوئی بیش دادندش ز پیش
هوش مصنوعی: در نهایت، هر چیزی که از خود او می‌خواستند، به او بخشیده شد و هر چه بیشتر صحبت کرد، بیشتر از پیش به او داده شد.
چون محمد با خود آمد خود نبود
ای عجب گوئی که او خود خود نبود
هوش مصنوعی: زمانی که محمد (ص) آمد، او خود را فراموش کرده بود و این جای تعجب است که بگوییم او فقط خودش نبود.
چون دو خواجه خواستندی در عرب
دوستی یکدگر کردن طلب
هوش مصنوعی: دو نفر خواجه در عرب تصمیم گرفتند که با یکدیگر دوستی و ارتباط برقرار کنند.
دو کمان بر هم فکندندی تمام
یعنی خود این دو یکی شد بردوام
هوش مصنوعی: دو کمان به یکدیگر پیوند خورده‌اند و به همین دلیل، این دو به صورت دائمی یکی شده‌اند.
چون دو تن در اصل یک ذات آمدی
نام این عقد المساقات آمدی
هوش مصنوعی: وقتی دو نفر از یک وجود واحد پدید آمده‌اند، به این اتحاد نام پیوند می‌دهند.
ای عجب این عقد چون بسته شدی
خون وفعل و قول پیوسته شدی
هوش مصنوعی: عجبا! وقتی این پیوند برقرار شد، خون و رفتار و گفتار به هم متصل شدند.
مال این یک مال آن یک آمدی
حال این یک حال آن یک آمدی
هوش مصنوعی: مال این یک و مال آن یک آمدی، حال این یک و حال آن یک هم به همین ترتیب است. به این معنی که هر کسی وضع و حال خودش را دارد و همه چیز متعلق به خودشان است.
در یکی با یک دوی برخاستی
هم منی و هم توی برخاستی
هوش مصنوعی: شما در یک زمان و با هم از یک نقطه شروع کرده‌اید؛ هم تو و هم من به یک سمت حرکت کرده‌ایم.
همچنان آن شب سخن گوی الست
با نبی عقد مساقاتی ببست
هوش مصنوعی: در آن شب، همچنان که گفت و گویی میان خدا و پیامبر بود، پیمانی در مورد معاهدات و همکاری‌ها بسته شد.
دوکمان قاب قوسین ای عجب
در هم افکندند از صدق و طلب
هوش مصنوعی: دو کمان به شکل قاب قوسین در هم پیچیده‌اند و این نشان‌دهنده اعتقاد و جستجویی است که به وضوح و صداقت انجام شده است.
چون چنین عقدیش حاصل شد ز دوست
قول وفعلش جمله قول و فعل اوست
هوش مصنوعی: زمانی که چنین رابطه‌ای از جانب دوست به وجود آمد، تمام قول‌ها و کارهای او بیانگر یکدیگر هستند.
دو کمان ابروش بنگر تو نخست
تاشود آن قاب قوسینت درست
هوش مصنوعی: به ابروی خوش‌فرم و کمانی‌ات نگاه کن، تا زمانی که آن قوس زیبا و هماهنگ شکل بگیرد.
گر در این عالم کمان را زاغ بود
آن کمان را زاغ از مازاغ بود
هوش مصنوعی: اگر در این جهان کمان وجود داشت، آن کمان از زاغ نشأت می‌گرفت.
قاب قوسین از عدد آمد پدید
طاق ابروش از احد آمد پدید
هوش مصنوعی: دو منبع مختلف وجود دارد که در اینجا به یکدیگر متصل می‌شوند. یکی از آن‌ها عدد است که نمادهای منطقی و دنیای مادی را نشان می‌دهد و دیگری، وجود الهی است که از عالم غیب و یکتایی ناشی می‌شود. شگفتی‌های زیبایی از این ترکیب به وجود می‌آید که در قالب ابرویی قوس‌دار و جذاب نمایان می‌شود.
جفت طاق او محقق اوفتاد
جفت با خود طاق با حق اوفتاد
هوش مصنوعی: جفت طاق او به حقیقت پیوست و جفت خود را با حق و حقیقت گره زد.
قوس ابرو هر دوچون پیوسته شد
طاق گشت و از دو بودن رسته شد
هوش مصنوعی: قوس ابروهای هر دو به هم پیوسته و به شکل طاقی درآمده است و از حالت دو موجود جدا شده‌اند.
قاب قوسین آیت دل بستگیست
کانچه دو ابرو بیک پیوستگیست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی عمیق و خاص در ارتباط بین دو نفر می‌پردازد. شاعر اشاره می‌کند که عشق و ارتباط نزدیک میان آن دو، شبیه به قوس‌هایی است که به هم متصل شده‌اند. به نحوی که حالتی از وحدت و پیوستگی را نشان می‌دهد که در آن، وابستگی عاطفی به وضوح نمایان است. این ارتباط به قدری قوی است که انگار دو ابرو به یکدیگر پیوسته‌اند و نمی‌توان فرقی میان آن‌ها قائل شد.
چون پیمبر بستهٔ این عقد شد
جانش را توحید مطلق نقد شد
هوش مصنوعی: زمانی که پیامبر این پیمان را برقرار کرد، جانش به طور کامل به یکتاپرستی تبدیل شد.
در رسید از حضرت عزت خطاب
شد همی هر ذرهٔ صد آفتاب
هوش مصنوعی: از مقام بزرگ و با عظمت، ندا رسید که هر یک از ذرات وجود، تابش و روشنی صد آفتاب را دارد.
حق تعالی گفتش ای دلبند خلق
گر بنام من بود سوگند خلق
هوش مصنوعی: خداوند به او گفت: ای عزیز من، اگر مردم به یاد من باشند و به نام من سوگند یاد کنند، می‌توانی امیدوار باشی.
من بتو سوگند خوردم اینت قدر
پس لعمرک یاد کردم اینت صدر
هوش مصنوعی: من به تو قسم خورده‌ام که تو اینقدر برای من باارزش هستی که به یاد تو همیشه در زندگی‌ام بوده‌ام.
زیر بنگر باز کن نرگس ز هم
تا چه میبینی تو در زیر قدم
هوش مصنوعی: به زیر نگاه کن و چشمانت را باز کن، نرگس‌ها را از هم بگشای و ببین که زیر پاهایت چه چیزهایی را می‌توانی مشاهده کنی.
مصطفی چون کرد فرمان را نگاه
دید زیر خویش مشتی خاک راه
هوش مصنوعی: وقتی مصطفی به فرمان نگاه کرد، زیر پای خود توده‌ای از خاک را دید.
گفت چندانی که افتادت نظر
وانچه زیر پایت آمد سر بسر
هوش مصنوعی: هر اندازه که به اطراف نگاه می‌کنی و چیزهایی که زیر پایت قرار دارد را می‌بینی، به همان اندازه هم باید به آن‌ها توجه کنی.
خاک پای تست ای صدر انام
جمله در کار تو کردم والسلام
هوش مصنوعی: ای سرِ موجودات، من همه چیزم را فدای خاک پای تو کردم و بس!
گفت یا رب میکشد اینم همه
زانکه مشتی خاک میبینم همه
هوش مصنوعی: خدایا، آیا به خاطر اینکه من فقط یک توده خاک هستم، باید این همه رنج و سختی را تحمل کنم؟
این چه وزن آرد که خاک پای تست
دوستی را بخشم این چه جای تست
هوش مصنوعی: اینچه حسی است که من دارم که بخواهم خاک پای تو را به عنوان نشانه‌ای از دوستی تقدیم کنم، این چه مکانی است که من در آن قرار دارم.
مصطفی گفتا که در پیش خدای
خواستم تا سجدهٔ آرم بجای
هوش مصنوعی: مصطفی فرمود که در مقابل خداوند درخواست کردم تا برای او سجده کنم.
چون بسجده سر فرو بردم براه
خویش را دیدم میان خوابگاه
هوش مصنوعی: وقتی که سرم را به خاک می‌ساییدم، راه خودم را در میان خوابگاه دیدم.
چون دو عالم دید و صاحب راز گشت
دید بستر گرم وقت باز گشت
هوش مصنوعی: وقتی که او به دو جهان نگریست و به اسرار آن پی برد، فهمید که زمان بازگشتش به نقطه‌ای گرم و دلپذیر است.
بسترش چون سرد گشتی آن زمان
کو برون بود از زمان و از مکان
هوش مصنوعی: زمانی که بستر آن شخص سرد شد، او دیگر از زمان و مکان جدا شد.
ای برون هر دو عالم جای تو
هر دو عالم چیست خاک پای تو
هوش مصنوعی: ای کسی که بیرون از هر دو جهان هستی، جایگاه تو فراتر از همه چیزهاست، و واقعاً هر دو عالم در مقایسه با خاک پای تو ارزشی ندارند.
آسمان یک حلقه از گیسوی تست
خرقه پوش خانقاه کوی تست
هوش مصنوعی: آسمان مانند یک گردنبند از موهای توست و لباس عارفان در کوی تو قرار دارد.
آسمان شد ای گل سرخت عرق
از گل ده برگ رویت نه ورق
هوش مصنوعی: ای گل، آسمان در حال بارش است، عرق از گلبرگ‌های تو می‌ریزد و برگ‌های تو را نمی‌تواند پنهان کند.
ای قیام فاستقم معراج تو
قم فانذر ای لعمرک تاج تو
هوش مصنوعی: ای جلوه‌ی قیام و پایداری، آن‌قدر برپا بمان تا اینکه به مقام بلند خود درآیی و دیگران را به بیداری و آگاهی دعوت کنی. ای جانم، تو تاج و نشانه‌ی شرافت و بزرگی هستی.
آمدت اقره ز دل خوانندهٔ
وز الم نشرح بجان دانندهٔ
هوش مصنوعی: تو به قلب خواننده‌ای می‌رسی که جانش را با آیه "الم نشرح" آشنا کرده‌ای.
تو نهٔ طفل الف بی خواندن
خط تست از لوح مولی خواندن
هوش مصنوعی: تو مانند کودکی هستی که هنوز الفبا را نمی‌داند، و از این نظر، خط و نوشته‌های بزرگترها را نمی‌توانی بخوانی.
لاجرم امی مطلق آمدی
صامت از خود ناطق از حق آمدی
هوش مصنوعی: بنابراین، تو به عنوان موجودی کامل و بی‌نقص به دنیا آمدی، در حالی که از خود هیچ کلامی نداری و تنها به صدای حق اشاره می‌کنی.
هرکلامی کان تو گوئی از حقست
زانکه جانت از نور جانان مشتقست
هوش مصنوعی: هر چیزی که تو می‌گویی حقیقت دارد، زیرا روح تو از نور الهی نشأت گرفته است.
هر طعامی کان سوی حلقت رسید
آن ز حلق خالق خلقت رسید
هوش مصنوعی: هر غذایی که به دستت می‌رسد، از سوی خالق هستی به تو داده شده است.
گر نیابی تا ابدبوی طعام
قوت یطعمنی و یسقینی تمام
هوش مصنوعی: اگر نتوانی همیشه از بوی خوش غذا بهره‌مند شوی، حداقل قوتی که مرا سیر کند و آب به من دهد، کافی است.
ای زمین و آسمان خاک درت
عرش و کرسی خوشه چین جوهرت
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی به ارزش و اهمیت زمین و آسمان اشاره دارد و به نحوی می‌گوید که زمین و آسمان به خاطر وجود تو، مانند عرش و کرسی هستند و از جمال و زیبایی تو بهره‌مند می‌شوند. به عبارتی، زیبایی و عظمت تو باعث می‌شود که همه چیز در اطرافت، زیباتر و ارزشمندتر به نظر برسد.
تا که یک جان دارم و تا زنده ام
بند بندت را بصد جان بنده ام
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی دارم و جان در بدنم است، با تمام وجودم و با تمام عشق و وفاداری به تو وابسته‌ام.
در زفانم جز ثنای تو مباد
نقد جانم جز وفای تو مباد
هوش مصنوعی: در زبان من تنها نام تو به خوبی و زیبایی ذکر می‌شود و جان من تنها به عشق و وفاداری به تو اختصاص دارد.
نیستم من مرد وصف ذات تو
اینقدر هم هست از برکات تو
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای که شایسته تو هست، نیستم؛ اما همین که از خوبی‌ها و برکات تو برخوردارم، کافی است.
وصف عقلم گر مبارز آمدست
عقل قاصر وصف عاجز آمدست
هوش مصنوعی: اگر عقل من بخواهد توصیف شود، مبارزاتی را آغاز کرده است، اما هرچه تلاش می‌کند، هنوز هم ناتوان و عاجز است.
آنکه او وصف از خداداند شنید
وصف کس آنجا کجا داند رسید
هوش مصنوعی: کسی که وصف و ویژگی‌های خداوند را شنیده است، نمی‌تواند درک کند که وصف و ویژگی‌های دیگران چگونه است.
من نمیگویم که حسان توام
تا منم خاک سگی زان توام
هوش مصنوعی: من ادعا نمی‌کنم که مانند حسان شاعر هستم، بلکه به اندازه‌ی خاکی هستم که زیر پای توست.
گر نخواهی کرد سوی ما نظر
تا ابدخواهیم گفت این المفر
هوش مصنوعی: اگر به ما توجهی نداشته باشی، تا همیشه این سخن را خواهیم گفت که تو را به سوی خود دعوت می‌کنیم.
امت خویشم شمر کین یک سخن
مینمایم آنچه میخواهی بکن
هوش مصنوعی: من از مردم خودم هستم و می‌گویم که این یک سخن است؛ حالا هر کاری می‌خواهی انجام بده.
زانکه نقلست این حکایت زان تو
از ثقات ساکن دیوان تو
هوش مصنوعی: چون این داستان از تو به‌خوبی نقل شده است، پس اعتبار آن را از اهل علم و اهل فضل بپرس.

حاشیه ها

1392/09/24 09:11
فاطمه محمدی

لطفا اصلاح شود:
پس سلیمان را در آن سلطان سری