گنجور

بخش ۳۳ - الحكایة ‌و التمثیل

کرد حیدر را حذیفه این سؤال
گفت ای شیر حق و فحل رجال
هیچ وحیی هست حق را در جهان
در درون بیرون قرآن این زمان
گفت وحیی نیست جز قرآن و لیک
دوستان راداد فهمی نیک نیک
تا بدان فهمی که همچون وحی خاست
در کلام او سخن گویند راست
فکرت قلبی که سالک آمدست
زبدهٔ کل ممالک آمدست
ز ابتدا تا انتهای کار او
می بگویم فهم کن اسرار او
در سه ظلمت نطفهٔ نه دل نه دین
از لوش شد جمع و زماء مهین
گرد گشت آنگاه چون گوئی نخست
تاکند سرگشتگی برخود درست
در میان خون بنه ماه تمام
ساخت ازخون رحم خود را طعام
عاقبت چیزی برو تافت آن مپرس
جسم این بودت که گفتم جان مپرس
سرنگونسار از رحم بیرون فتاد
همچوخاکی در میان خون فتاد
شد پدید آب مهین آغاز کار
یعنی اومید چنان پاکی مدار
در سه ظلمت میدوید و مینشست
یعنی این نورت نخواهد داد دست
همچو گوئی گرد بودن خوی کرد
یعنی از سرگشتگی چون گوی گرد
نه مه اندر خون تنش باز اوفتاد
یعنی از خون خوردن آغاز اوفتاد
سرنگون آمد بدنیا غرق خون
یعنی از فرقت قدم کن سرنگون
لب بشیر آورد آنگه اشک بار
یعنی اشک افشان که هستی شیر خوار
دید پستان را سیه تا چند گاه
یعنی اکنون عیش کن تلخ و سیاه
بعد از آن در شد بطفلی بیقرار
یعنی از طفلان نیاید هیچ کار
درجوانی رفت از بیگانگی
یعنی این شاخیست از دیوانگی
بعد از آن عقلش شد از پیری تباه
یعنی از پیر خرف دولت مخواه
بعد از آن غافل فرو شد زیر خاک
یعنی او بوئی نیافت از جان پاک
هر که او در قید چندین پیچ پیچ
جان نیابد باز میرد هیچ هیچ
تا نیابی جان دور اندیش را
کی توانی خواند مردم خویش را
نیست مردم نطفهٔ از آب و خاک
هست مردم سرقدس و جان پاک
صد جهان پر فرشته در وجود
نطفهٔ را کی کنند آخر سجود
آرزو مینکندت ای مشت خاک
تا شود این مشت خاکت جان پاک
تا ز نطفه قرب جان یابد کسی
درد باید برد بی درمان بسی
چارهٔ این کار سرگردانیست
داروی این درد بی درمانیست
ز ابتدای نطفه تا اینجایگاه
در نگر تاچند در پیش است راه
هردلی را کاین طلب حاصل بود
تا قیامت مست لایعقل بود
سالک فکرت ز درد این طلب
می نیاساید زمانی روز و شب
میدود تا تن کند با جان بدل
در رساند تن بجان پیش از اجل
کار کار فکر تست اینجایگاه
زانکه یک دم سر نمیپیچد ز راه
کار فکرت لاجرم یک ساعتت
بهتر از هفتاد ساله طاعتت
سالک فکرت بجان درمانده
سرنگون چون حلقه بر درمانده
نه به پیری سر فرو میآمدش
نه طریق خود نکو میآمدش
نه زخود خشنود نه از خلق هم
نه خوش از زنار نه از دلق هم
نه زسگ دانست خود را بیشتر
نه ز خود دیده کسی درویشتر
نه همه نه هیچ نه جزو و نه کل
نه بد ونه نیک نه عز و نه ذل
نه کژ و نه راست ونه تقلید نیز
نه تن ونه جان و نه توحید نیز
نه گمانی نه یقینی نه شکی
نه بسی نه اوسطی نه اندکی
نه قرینی نه یکی نه همدمی
نه رفیقی نه کسی نه محرمی
نه دلی نه دیدهٔ نه سینهٔ
نه تنی نه مهری و نه کینهٔ
نه مسلمان دولتی نه کافری
وین تحیر را نه پائی نه سری
نه کم از یک قطره از پیشان نشان
نه کم از یک ذره از پایان بیان
نه کسی جوینده از پایندگان
نه کسی گوینده از آیندگان
نه ز حال رفتگان دل را خبر
نه ز کار خفتگان جان را اثر
نه ز چندان قافله گردی پدید
نه میان مشغله مردی پدید
نه کسی را کفر نه ایمان تمام
نه یکی را درد و نه درمان تمام
نه سری پیدا و نه راهی پدید
راه را در هر قدم چاهی پدید
نه نصیحت بوده دامن گیر کس
نه شریعت دیده جز تقصیر کس
جمله در غوغای غفلت مانده
جمله در معلول و علت مانده
صد هزاران خلق درهم آمده
جمله در یغمای عالم آمده
آن یکی زین میبرد این یک از آن
آن یقین دارد ازین این شک از آن
آن یکی چون خوک گمراهی شده
وان دگر از حیله روباهی شده
آن یکی چون پیل در زور آمده
وآن دگر از حرص چون مور آمده
آن یکی سگ طبع و سگ سیرت شده
وآن دگر چون موش پر حیلت شده
آن یکی از دانه در دام آمده
وآن دگر از سوختن خام آمده
آن یکی مردار خواری چون عقاب
وآن دگر فریاد خواهی چون غراب
آن یکی از غصه در خشم آمده
وآن دگر از شرک بد چشم آمده
آن یکی آبستن قاضی شده
وآن بحیض شحنگی راضی شده
آن یکی را عین مجهول آمده
وآن دگر چون عین معلول آمده
آن چو شیری طبل غریدن زده
وآن چو گرگی بانگ دریدن زده
این کشیده جمله در خود چون نهنگ
وآن دریده جمله برخود چون پلنگ
این چو ماهی تازه روی آب باز
وآن چو مرغی در هوا پر کرده باز
این ملک وش دیو مردم آمده
و آن پری جفتی چو کژدم آمده
این چو نمرودی بدوزخ ساختن
و آن چو شداد از بهشت افراختن
این مرصع ریش چون فرعون پیس
وآن چو هامان گاوریشی کاسه لیس
این ز کینه سینهٔ تا سر غرور
و آن ز اجره حجره تا در فجور
این ز سردی همچو یخ افسرده کار
و آن ز گرمی همچو آتش بیقرار
این ز کوری همچونرگس جلوه کن
و آن ز کری ناشنیده یک سخن
آن ترش روئی چو سرکه آمده
و آن لژن طبعی چو برکه آمده
این همه از مکر افسون ساخته
و آن همه از کبر معجون ساخته
این سموم بخل را همدم شده
و آن ریا و عجب را محرم شده
این حسد را بر جسد طغرا زده
و آن ریا را از هوا سودا زده
این بعذری چون زنان درمانده
و آن چون طفلان صد هجا برخوانده
این چو خوشه در ربا خوردن عیان
و آن چو داسی حرف علت در میان
هم مدرس از دروغ قول خویش
مانده در ادرار همچون بول خویش
هم مذکر همچو مرغ چارچوب
خلق مجلس دست زن او پای کوب
عارفان هم گردن گاو آمده
باسری هر یک چو غرقاوآمده
صوفیان در صدق و صفوت پیچ پیچ
اشتهاشان بوده صادق نیز هیچ
زاهدان با روی همچون خار پشت
راست چون در سرکه سوهان درشت
عابدان دم از جو خوشه زده
لیک چون فرزین بهرگوشه زده
هم بزرگان جمله متواری شده
هم عزیزان نقطهٔ خواری شده
پای مردان دست خوش گشته همه
شاهبازان بار کش گشته همه
اهل صفه گشته همدم کوف را
صوف جسته پنبه کرده صوف را
اهل دل با روی چون زر خشک لب
تن زده تابوکه روز آید بشب
روی در دیوار کرده اهل راز
گفته راز خویش با دیوار باز
هرکسی در مذهب و راهی دگر
هر دلی از شبهه در چاهی دگر
فلسفی در کیف و در کم مانده
سفسطی در نفی عالم مانده
جمله بر تقلید سر افراشته
پیشوایان را چو خود پنداشته
ای تعصب را توانش کرده نام
شبهه را اسرارو دانش کرده نام
این کلام آموخته بهر جدل
و آن بمنطق در شده بهر حیل
این خلاقی خوانده از بهر غلو
و آن منجم گشته از بهر علو
هر خسی غرقه شده تحصیل را
لیک نه تحصیل را تفضیل را
صد هزاران شهوت بی پا و سر
حلقه کرده گرد جان از بام ودر
سالک سرگشتهٔ بی عقل و هوش
صد جهان میدید چون دریا بجوش
دید یک یک ذره را طلاب حق
اوفتاده جمله در گرداب حق
خاک عالم جمله بر غربال کرد
ترک عقل و شبهه و اشکال کرد
خاک عالم صد هزاران بار بیخت
در بی بر تختهٔ دینار ریخت
آخر از حق دستگیری آمدش
با سر غربال پیری آمدش
آفتابی در دو عالم تافته
عالمی اختر ازو ره یافته
محو گشته فانی مطلق شده
در جهان عشق مستغرق شده
هم منیت در هویت باخته
هم سری در سرمدیت باخته
تا بپیشان دیده ره را گام گام
تا بپایان رفته در در بام بام
نه زمانی در زمانی مانده
در مکان نه در مکانی مانده
دیده سر ذره ذره در دو کون
ذرهٔ نادیده هیچ از هیچ لون
در جهان و از جهان بیرون شده
در میان و از میان بیرون شده
ساکن دایم مسافر آمده
غایبی پیوسته حاضر آمده
همچو خورشیدی جهان زوغرق نور
واو خود از سرگشتگی خود نفور
پیر ره کبریت احمر آمدست
سینهٔ او بحر اخضر آمدست
هرکه او کحلی نساخت از خاک پیر
خواه پاک و خواه گو ناپاک میر
راه دور است و پر آفت ای پسر
راه رو را میبباید راهبر
گر تو بی رهبر فرودائی براه
گر همه شیری فرود افتی بچاه
کور هرگز کی تواند رفت راست
بی عصاکش کور را رفتن خطاست
گر تو گوئی نیست پیری آشکار
تو طلب کن در هزار اندر هزار
زانکه گر پیری نماند در جهان
نه زمین بر جای ماند نه زمان
پیر هم هست این زمان پنهان شده
ننگ خلقان دیده در خلقان شده
کی جهان بی قطب باشد پایدار
آسیا از قطب باشد بر قرار
گر نماند در زمین قطب جهان
کی تواند گشت بی قطب آسمان
گر ترا دردیست پیر آید پدید
قفل دردت را پدید آید کلید
پاکبازان را که سلطان میکنند
از برای درد درمان میکنند
چون نداری درد درمان کی رسد
چون نهٔ‌بنده تو فرمان کی رسد
تا زدرد خود نگردی سوخته
کی کند آتش ترا افروخته
درد پیش آری تو درمان باشدت
جان دهی اومید جانان باشدت
سالک القصه چو پیری زنده یافت
خویش را در پیش او افکنده یافت
جانش از شادی او آمد بجوش
از میان جانش شد حلقه بگوش
سایهٔ پیرش چنان بر جان فتاد
کافتابش در تنورستان فتاد
نور ظاهر گشت و ظلمت میگریخت
عشق آمد عقل و حشمت میگریخت
صد هزاران گل که در ناید بگفت
در گلستان دل سالک شکفت
چون چنین گلها درون جان بدید
وز دو چشم خون فشان باران بدید
همچو رعدی در خروش افتاد زار
همچو برقی خنده میزد بی قرار
گاه اندر خنده گه در گریه بود
این نبود از کسب او این هدیه بود
جذبهٔ بود از عنایت در رسید
کفر بگریخت و هدایت در رسید
سالها باید که تا یک قطره آب
در دل دریا شود در خوشاب
قطرهٔ باران اگرچه پر بود
بحر را در عمرها یک در بود
گر شدی هر قطرهٔ در یتیم
هر یتیمی مصطفا بودی مقیم
عاقبت چون گشت سالک بی قرار
در رهش افکند پیر نامدار
گفت در ره رهزنانت خفته اند
تو مخسب اینجا کن آنچت گفته اند
راه دور است ای پسر هشیار باش
خواب با گور افکن و بیدار باش
کار هر کس هرکسی را اوفتاد
همچو تو این غم بسی را اوفتاد
جهد آن کن تا درین راه دراز
تو بیک ذره نمانی بسته باز
هرکجا کانجا بمانی بسته تو
تا ابد آنجا بمانی خسته تو
واعظت در سینه درد وداغ بس
بلبل جان ترا مازاغ بس
راست میروجهد میکن هوش دار
بار میکش خار میخور گوش دار
سالک عاشق مزاج و سخت کوش
همچو آتش آمد از سودا بجوش
هرچه بود از شور و سودا برفکند
برهنه خود را بدریا درفکند
چون سر شکر و شکایت بر نهاد
سر براه بی نهایت در نهاد
باز بود آن صبح دولت روز او
طفل ره شد عقل پیراموز او
صد هزاران راه گوناگون بدید
صد هزاران قلزم پرخون بدید
صد جهان میتافت از هر سوی او
صد فلک میگشت در پهلوی او
صد محیط موج زن با خویش داشت
صد بهشت و دوزخ اندر پیش داشت
گشت حیران سالک افتاده کار
لاشه مرده راه دور افتاده بار
گر بسی در زد کسش نگشاد در
ور بسی پر زد کسش نگشاد پر
میطپید و میچخید و میدوید
میکشید و میبرید و میپرید
گر بپایان رفت شد پیشان ز دست
ور بپیشان رفت شد پایان ز دست
گر نمیشد هر دمش میخواندند
ور همی شد هر دمش میراندند
در ره صد پیچ پیچی اوفتاد
او همه میجست هیچی اوفتاد
لاجرم عقلش شد و دیوانه گشت
وز خرد یکبارگی بیگانه گشت
نکتهٔ دیوانگان آغاز کرد
بال و پر مرغ مستی باز کرد
گفت ای دردی که درمان منی
جان جانی کفرو ایمان منی
گر مرا صد کوه بر گردن نهی
آن همه بر جان خود بی من نهی
من که باشم تا چنین دردی کشم
دامن خود در چنین گردی کشم
بس عجب دردی نمیدانم ترا
این قدر دانم که میخوانم ترا
گر بگریم گوئیم از گریه چند
ور بخندم گوئیم بگری مخند
گر نخفتم خواب بهتر بینیم
ور بخفتم خواب دیگر بینیم
گر کنم گوئی مکن بشنو سخن
ور نخواهم کرد خواهی گفت کن
ور خورم گوئی مخور ای بیخبر
ور نخواهم خورد خواهی گفت خور
با تو چتوان خورد نتوان خورد هیچ
با تو چتوان کرد نتوان کرد هیچ
خواستن از تو نه زشت و نه نکوست
نه ترا دشمن توان گفتن نه دوست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کرد حیدر را حذیفه این سؤال
گفت ای شیر حق و فحل رجال
هوش مصنوعی: حذیفه از حیدر (علی) پرسید: ای شیر حقیقت و مردی بزرگ، در مورد موضوعی سوال دارم.
هیچ وحیی هست حق را در جهان
در درون بیرون قرآن این زمان
هوش مصنوعی: در جهان هیچ پیامی جز در دل قرآن وجود ندارد و همه حقایق در آن نهفته است.
گفت وحیی نیست جز قرآن و لیک
دوستان راداد فهمی نیک نیک
هوش مصنوعی: وحی‌ای جز قرآن وجود ندارد، اما دوستان به درک و فهم خوبی از آن دست یافته‌اند.
تا بدان فهمی که همچون وحی خاست
در کلام او سخن گویند راست
هوش مصنوعی: برای اینکه درک کنی که کلمات او مانند وحی نازل شده‌اند، در سخنانش حقیقت را بیان می‌کنند.
فکرت قلبی که سالک آمدست
زبدهٔ کل ممالک آمدست
هوش مصنوعی: فکرتی که در آن دل سالک می‌تپد، از بهترین و برجسته‌ترین تجربیات و آموزه‌ها به دست آمده است.
ز ابتدا تا انتهای کار او
می بگویم فهم کن اسرار او
هوش مصنوعی: از آغاز تا پایان داستان او را برایت تعریف می‌کنم، تا بتوانی رازهایش را درک کنی.
در سه ظلمت نطفهٔ نه دل نه دین
از لوش شد جمع و زماء مهین
هوش مصنوعی: در سه تاریکی، نه دل و نه دین، از خفا به وجود آمد و روی زمین در حالتی بی‌ارزش و نامناسب است.
گرد گشت آنگاه چون گوئی نخست
تاکند سرگشتگی برخود درست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که انسان گاهی در مسیر زندگی دچار سردرگمی و تردید می‌شود، به‌گونه‌ای که گویی در ابتدا در حال تجربهٔ یک حالت جدید و ناشناخته است. این احساس می‌تواند به نوعی شبیه به یک دورانی باشد که از قبل وجود نداشته و ناگهان به وجود آمده است.
در میان خون بنه ماه تمام
ساخت ازخون رحم خود را طعام
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که ماه تمام، در میان خون، شکل گرفته و از خون رحم خود برای تغذیه استفاده کرده است. این تصویر به نوعی نمادین و شاعرانه است و به رابطه‌ای عمیق بین زندگی، مرگ و تغذیه اشاره دارد. در واقع، اشاره دارد به چگونگی شکل‌گیری زندگی و وابستگی آن به عناصر تاریک و دردناک.
عاقبت چیزی برو تافت آن مپرس
جسم این بودت که گفتم جان مپرس
هوش مصنوعی: در نهایت، به آنچه که برایت سرنوشت بوده است بپرداز و از جسم و ظاهر زیاد نپرس، زیرا آنچه که گفتم به وجود تو روح و جان مربوط می‌شود.
سرنگونسار از رحم بیرون فتاد
همچوخاکی در میان خون فتاد
هوش مصنوعی: سرنگون از شکم بیرون آمد، مانند خاکی که در میان خون افتاده باشد.
شد پدید آب مهین آغاز کار
یعنی اومید چنان پاکی مدار
هوش مصنوعی: آب زلال و شفاف به وجود آمده، که نشانه‌ای از آغاز کار و امیدی تازه است. این امید باید با پاکی و خلوص همراه باشد.
در سه ظلمت میدوید و مینشست
یعنی این نورت نخواهد داد دست
هوش مصنوعی: در سه تاریکی می‌دوید و می‌نشست، یعنی این نور تو روشنایی نخواهد بخشید.
همچو گوئی گرد بودن خوی کرد
یعنی از سرگشتگی چون گوی گرد
هوش مصنوعی: انگار که انسان در دنیای پر از حیرت و سرگشتگی قرار دارد، مانند گوی گرد که مدام در حال چرخش است و هیچ نقطه ثابتی ندارد.
نه مه اندر خون تنش باز اوفتاد
یعنی از خون خوردن آغاز اوفتاد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آن ماه که در واقع نماد زیبایی و نور است، پس از فرورفتن در خون و درد، دوباره به حالت اولیه خود بازنگشته است. در واقع، اشاره به این دارد که او از دنیای درد و رنج و خونریزی به سوی زیبایی و آرامش نمی‌تواند بازگردد.
سرنگون آمد بدنیا غرق خون
یعنی از فرقت قدم کن سرنگون
هوش مصنوعی: به دنیا آمدن با حالتی نامناسب و غرق در خون، به این معناست که به خاطر دوری از وجود تو، انسان به شدت دچار رنج و درد شده است.
لب بشیر آورد آنگه اشک بار
یعنی اشک افشان که هستی شیر خوار
هوش مصنوعی: لب بشیر به هنگام اشک باران بیانگر این است که با وجود نازک طبیعی انسان، همچنان در حال رشد و بالندگی است. این تصویر، تشبیه به شیرخوارگی دارد که به نوعی نماد بی‌گناهی و وابستگی است.
دید پستان را سیه تا چند گاه
یعنی اکنون عیش کن تلخ و سیاه
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که به زیبایی و نمادینی از زندگی و لذت‌های آن اشاره دارد. اشاره به «پستان سیاه» می‌تواند نماد مشکلات یا سختی‌های زندگی باشد، و دعوت به زندگی در لحظه و لذت بردن از حال است. به طور کلی، این پیام به ما یادآوری می‌کند که حتی در زمان‌های سخت، باید از لحظات خوب و زیبای زندگی بهره ببریم.
بعد از آن در شد بطفلی بیقرار
یعنی از طفلان نیاید هیچ کار
هوش مصنوعی: پس از آن درب بر روی کودک بی‌قرار باز شد، یعنی از بچه‌ها هیچ کار مفیدی برنمی‌آید.
درجوانی رفت از بیگانگی
یعنی این شاخیست از دیوانگی
هوش مصنوعی: در جوانی به خاطر بیگانگی از دیگران دور شدم، یعنی این وضعیت نتیجه دیوانگی من است.
بعد از آن عقلش شد از پیری تباه
یعنی از پیر خرف دولت مخواه
هوش مصنوعی: پس از آن عقل او به خاطر پیری از بین رفت، یعنی از یک پیر خرفت، انتظار خود را برای موفقیت و پیشرفت نداشته باش.
بعد از آن غافل فرو شد زیر خاک
یعنی او بوئی نیافت از جان پاک
هوش مصنوعی: بعد از آن، او غافل شد و زیر خاک رفت، یعنی او دیگر از روح پاک خود بویی نبرد.
هر که او در قید چندین پیچ پیچ
جان نیابد باز میرد هیچ هیچ
هوش مصنوعی: هر کسی که در دام‌های پیچیده و مشکلات زندگی گرفتار شود، هرگز نمی‌تواند به آرامش و زندگی واقعی دست یابد و در نهایت، از بین می‌رود یا وجودش معنایی نخواهد داشت.
تا نیابی جان دور اندیش را
کی توانی خواند مردم خویش را
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانی به درک عمیق و دوراندیشی برسی، نمی‌توانی مردم و اطرافیانت را به خوبی بشناسی و به آن‌ها رجوع کنی.
نیست مردم نطفهٔ از آب و خاک
هست مردم سرقدس و جان پاک
هوش مصنوعی: انسان‌ها تنها از ترکیب آب و خاک به وجود نیامده‌اند، بلکه آن‌ها دارای روح مقدس و پاک هستند.
صد جهان پر فرشته در وجود
نطفهٔ را کی کنند آخر سجود
هوش مصنوعی: چندین جهان پر از فرشتگان در وجود یک نطفه جمع شده‌اند، پس چرا این نطفه در نهایت سجده نمی‌کند؟
آرزو مینکندت ای مشت خاک
تا شود این مشت خاکت جان پاک
هوش مصنوعی: مشت خاک به تو آرزو می‌کند که این خاک، روحی پاک و زنده شود.
تا ز نطفه قرب جان یابد کسی
درد باید برد بی درمان بسی
هوش مصنوعی: برای اینکه کسی به مقام قرب و نزدیکی به جان برسد، لازم است که دردهای زیادی را تحمل کند و این دردها ممکن است بدون درمان باشند.
چارهٔ این کار سرگردانیست
داروی این درد بی درمانیست
هوش مصنوعی: برای حل این مشکل، تنها راه سرگردانی و بلاتکلیفی است و دارویی برای این درد که درمانی ندارد، وجود ندارد.
ز ابتدای نطفه تا اینجایگاه
در نگر تاچند در پیش است راه
هوش مصنوعی: از آغاز شکل‌گیری تا این لحظه، به گذشته نگاه کن و ببین چقدر راه هنوز در پیش داریم.
هردلی را کاین طلب حاصل بود
تا قیامت مست لایعقل بود
هوش مصنوعی: هر دل که به این خواسته دست یابد، تا روز قیامت در غفلت و بی‌خودی خواهد ماند.
سالک فکرت ز درد این طلب
می نیاساید زمانی روز و شب
هوش مصنوعی: سیر و سلوک در مسیر شناخت و طلب حق، برای انسان به قدری مهم و جدی است که از فکر و اندیشه در مورد دردهای این مسیر لحظه‌ای آسوده نمی‌شود، نه در روز و نه در شب.
میدود تا تن کند با جان بدل
در رساند تن بجان پیش از اجل
هوش مصنوعی: انسان به سرعت حرکت می‌کند تا بدنی که دارد را با روحش یکی سازد و قبل از مرگ، وجودش را به روحش برساند.
کار کار فکر تست اینجایگاه
زانکه یک دم سر نمیپیچد ز راه
هوش مصنوعی: کار تو بر اثر تفکر و اندیشه است و به همین دلیل هیچ گاه از مسیر خود منحرف نمی‌شوی.
کار فکرت لاجرم یک ساعتت
بهتر از هفتاد ساله طاعتت
هوش مصنوعی: اندیشه و تفکر تو به طور طبیعی یک ساعت ارزشش بیشتر از هفتاد سال عبادت و بندگی است.
سالک فکرت بجان درمانده
سرنگون چون حلقه بر درمانده
هوش مصنوعی: مسافر اندیشه، در حالتی درمانده و ناتوان، مانند حلقه‌ای که به دور خود پیچیده شده، به حالت سرنگونی و افسردگی افتاده است.
نه به پیری سر فرو میآمدش
نه طریق خود نکو میآمدش
هوش مصنوعی: او نه با گذشت زمان و پیری به راحتی تسلیم می‌شد و نه روش و رفتار خوبی از خودش نشان می‌داد.
نه زخود خشنود نه از خلق هم
نه خوش از زنار نه از دلق هم
هوش مصنوعی: نه از خودم راضی‌ام و نه از دیگران، نه از زرق و برق دین و نه از لباس مذهب خوشنودم.
نه زسگ دانست خود را بیشتر
نه ز خود دیده کسی درویشتر
هوش مصنوعی: نه سگ خود را بیشتر از آنچه که هست می‌شناسد و نه کسی درویش را از روی ظواهرش بهتر می‌بیند.
نه همه نه هیچ نه جزو و نه کل
نه بد ونه نیک نه عز و نه ذل
هوش مصنوعی: هیچ چیز به طور مطلق خوب یا بد نیست، چه بخشی و چه کلی، نه عزیز است و نه ذلیل. همه چیز در حالت میانه و تعادل قرار دارد.
نه کژ و نه راست ونه تقلید نیز
نه تن ونه جان و نه توحید نیز
هوش مصنوعی: نه این راه کج است و نه راست، نه تقلید کردن در آن وجود دارد، نه تنها جسم و نه روح، و نه مفهوم وحدت.
نه گمانی نه یقینی نه شکی
نه بسی نه اوسطی نه اندکی
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی سردرگمی و ابهام اشاره شده است. شخص نمی‌تواند به هیچ چیز باور داشته باشد؛ نه مطمئن است، نه شک دارد و نه احساس می‌کند که در میانه‌ای قرار دارد. در واقع، او در وضعیت بلاتکلیفی عمیقی به سر می‌برد و هیچ مقام و حالتی را نمی‌تواند برای خود تشخیص دهد.
نه قرینی نه یکی نه همدمی
نه رفیقی نه کسی نه محرمی
هوش مصنوعی: هیچ همسویی، هیچ‌کس، هیچ همراهی، هیچ دوستی، هیچ‌کس و هیچ راز‌داری در کنارم نیست.
نه دلی نه دیدهٔ نه سینهٔ
نه تنی نه مهری و نه کینهٔ
هوش مصنوعی: در این ابیات، شاعر به توصیف حالتی می‌پردازد که در آن هیچ احساسی از محبت یا نفرت وجود ندارد. نه قلبی‌ است که عاشق باشد، نه نگاهی که در جستجوی عشق باشد، نه سینه‌ای که حسرتی را احساس کند و نه جسمی که بخواهد به دیگری وابسته شود. در واقع، شاعر در حال بیان بی‌احساسی و خالی بودن از عواطف انسانی است.
نه مسلمان دولتی نه کافری
وین تحیر را نه پائی نه سری
هوش مصنوعی: نه مسلمان و نه کافر وجود دارد، و این سردرگمی نه پایه‌ای دارد و نه سر.
نه کم از یک قطره از پیشان نشان
نه کم از یک ذره از پایان بیان
هوش مصنوعی: هیچ چیزی از نشانه‌های او کمتر از یک قطره روی پیشانی نیست و هیچ چیز از توضیحات او کمتر از یک ذره نیست.
نه کسی جوینده از پایندگان
نه کسی گوینده از آیندگان
هوش مصنوعی: نه کسی است که از آنچه گذشته جویا شود، و نه کسی است که از آینده سخن بگوید.
نه ز حال رفتگان دل را خبر
نه ز کار خفتگان جان را اثر
هوش مصنوعی: نه از احوال مردگان اطراف خبر دارم و نه از کارهایی که خواب‌آلودگان انجام می‌دهند، نشانه‌ای دارم.
نه ز چندان قافله گردی پدید
نه میان مشغله مردی پدید
هوش مصنوعی: نه به خاطر اینکه خیلی آدم‌های دور و برم هستن، نه به خاطر اینکه در میان کارها و مشغله‌ها، مردی پیدا شده.
نه کسی را کفر نه ایمان تمام
نه یکی را درد و نه درمان تمام
هوش مصنوعی: هیچ کس نه به طور کامل کافر است و نه به طور کامل مؤمن، نه کسی به صورت کامل دردی دارد و نه به طور کامل درمان شده است.
نه سری پیدا و نه راهی پدید
راه را در هر قدم چاهی پدید
هوش مصنوعی: در هر قدم که برمی‌داریم، نه نشانی از سر و مسیر مشخصی وجود دارد، بلکه تنها چاهی را می‌بینیم که در انتظار ماست.
نه نصیحت بوده دامن گیر کس
نه شریعت دیده جز تقصیر کس
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به نصیحت دیگری گرفتار نشده و هیچ قانونی فقط به تقصیر مردم نپرداخته است.
جمله در غوغای غفلت مانده
جمله در معلول و علت مانده
هوش مصنوعی: تمام افراد در شلوغی و بی‌توجهی گرفتار شده‌اند و درگیر وقایع و مسائل سطحی هستند، غافل از اینکه علت و معلول زندگی چه تأثیری بر آن‌ها دارد.
صد هزاران خلق درهم آمده
جمله در یغمای عالم آمده
هوش مصنوعی: صدها هزار نفر در هم جمع شده‌اند و همه در جهان به جستجوی معنا و هدف آمده‌اند.
آن یکی زین میبرد این یک از آن
آن یقین دارد ازین این شک از آن
هوش مصنوعی: یکی از این دو نفر چیزی را می‌برد و دیگری چیزی از او می‌گیرد. یکی از آنها به این موضوع اطمینان دارد در حالی که دیگری نسبت به آن شک دارد.
آن یکی چون خوک گمراهی شده
وان دگر از حیله روباهی شده
هوش مصنوعی: یک نفر به مانند خوکی گمراه شده است و دیگری به فریبکاری مانند روباهی تبدیل شده است.
آن یکی چون پیل در زور آمده
وآن دگر از حرص چون مور آمده
هوش مصنوعی: یک نفر با قدرت و استحکام مانند فیل وارد میدان شده و نفر دیگر از روی طمع و چشم‌داشت شبیه به مور به میدان آمده است.
آن یکی سگ طبع و سگ سیرت شده
وآن دگر چون موش پر حیلت شده
هوش مصنوعی: یکی از آنها به خاطر ذات و رفتار خود به مانند سگی شده که وفادار و ساده است، در حالی که دیگری همچون موشی شده که زیرک و فریبنده است.
آن یکی از دانه در دام آمده
وآن دگر از سوختن خام آمده
هوش مصنوعی: یکی به دام افتاده و از دانه‌ها در سختی و درد قرار دارد، در حالی که دیگری به خاطر سوختن و آسیب دیدن، نپخته و خام مانده است.
آن یکی مردار خواری چون عقاب
وآن دگر فریاد خواهی چون غراب
هوش مصنوعی: یک نفر به مانند عقاب، به جمع‌آوری و خوردن مردارها مشغول است و نفر دیگر مانند کلاغ، فریادزنی می‌کند و درخواست کمک دارد.
آن یکی از غصه در خشم آمده
وآن دگر از شرک بد چشم آمده
هوش مصنوعی: یکی از آن‌ها به خاطر غصه و اندوهی که دارد خشمگین شده است و دیگری به خاطر خیانت و نفاقی که در دل دارد، دچار ناامیدی و تیرگی دیده شده است.
آن یکی آبستن قاضی شده
وآن بحیض شحنگی راضی شده
هوش مصنوعی: یکی از زن‌ها حامله شده و دیگری به وضعیت عادت ماهیانه‌اش راضی شده است.
آن یکی را عین مجهول آمده
وآن دگر چون عین معلول آمده
هوش مصنوعی: یکی از آنها به صورت کاملاً ناشناخته و غیر قابل فهم است، در حالی که دیگری مانند یک موضوع شناخته شده و واضح به نظر می‌رسد.
آن چو شیری طبل غریدن زده
وآن چو گرگی بانگ دریدن زده
هوش مصنوعی: یکی مانند شیر با صدای بلند و قوی در حال تهدید است و دیگری مانند گرگ با صدای نگران‌کننده‌ای در حال هشدار است.
این کشیده جمله در خود چون نهنگ
وآن دریده جمله برخود چون پلنگ
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف دو حالت مختلف می‌پردازد. یکی از آن‌ها به حالتی شبیه به نهنگ اشاره دارد که درون خود را می‌کشد و دیگر به حالتی مانند پلنگ اشاره می‌کند که پاره‌پاره و آزاد است. به‌طور کلی، این بیان کننده دو نوع قدرت و حالت است: یکی درونی و جمع‌کرده و دیگری بیرونی و آزاد.
این چو ماهی تازه روی آب باز
وآن چو مرغی در هوا پر کرده باز
هوش مصنوعی: این یکی مانند ماهی تازه‌ای است که بر روی آب شنا می‌کند و آن یکی مانند پرنده‌ای است که در آسمان پرواز کرده است.
این ملک وش دیو مردم آمده
و آن پری جفتی چو کژدم آمده
هوش مصنوعی: در این سرزمین، موجوداتی از جنس دیو و پری حضور دارند و همگی به هم پیوسته‌اند، مانند دو موجود غیر معمول که با همدیگر هماهنگ هستند.
این چو نمرودی بدوزخ ساختن
و آن چو شداد از بهشت افراختن
هوش مصنوعی: این مانند نمرود است که دوزخی ساخت و آن مانند شداد است که بهشت را برای خود برپا کرد.
این مرصع ریش چون فرعون پیس
وآن چو هامان گاوریشی کاسه لیس
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف نوعی ریش و قیافه می‌پردازد. شاعر به مقایسه ریش شخصی با صورت فرعون و به ویژگی‌های خاصی اشاره می‌کند که آن را به نوعی دیگر از ریش نسبت می‌دهد. احساس لذاستاری و غیرمعمول بودن در این توصیف مشهود است. در کل، این بیت به زوایای خاصی از زیبایی یا ویژگی‌های ظاهری انسان‌ها می‌پردازد.
این ز کینه سینهٔ تا سر غرور
و آن ز اجره حجره تا در فجور
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به تضاد و تفاوت‌های موجود در انسان‌ها اشاره دارد. نخستین قسمت به کینه و حسد در دل اشاره می‌کند که از آن حسرت و غرور به وجود می‌آید. در مقابل، قسمت دوم به ناپاکی و فساد مربوط می‌شود که می‌تواند از رفتارهای غیر اخلاقی ناشی شود. در کل، این دو بخش نشان‌دهنده دو حالت مختلف در انسان‌ها هستند: یکی از برتری و احساس خود بزرگ‌بینی و دیگری از ناپاکی و فساد روان.
این ز سردی همچو یخ افسرده کار
و آن ز گرمی همچو آتش بیقرار
هوش مصنوعی: این بیت به احساسات متضاد اشاره دارد. شخصی که تحت تأثیر سرما و یخ قرار گرفته، احساس بی‌حالی و افسردگی می‌کند و در مقابل، کسی که از گرما و آتش تأثیر می‌گیرد، دچار بی‌قراری و ناآرامی می‌شود. این دو نوع احساسات به دو حالت متضاد اشاره دارند که ناشی از شرایط محیطی هستند.
این ز کوری همچونرگس جلوه کن
و آن ز کری ناشنیده یک سخن
هوش مصنوعی: از نادانی و ناپختگی خود مانند کسی که نابینا است، خود را نشان نده و از ناتوانی در شنیدن، حرفی نزن.
آن ترش روئی چو سرکه آمده
و آن لژن طبعی چو برکه آمده
هوش مصنوعی: آن فردی که چهره‌اش ترش و ناامید است، مانند سرکه‌ای تلخ به نظر می‌رسد و شخصیتی که طبیعتش لطیف و آرام است، مثل برکه‌ای ساکت و آرام است.
این همه از مکر افسون ساخته
و آن همه از کبر معجون ساخته
هوش مصنوعی: تمام این ترفندها و فریب‌ها بر اثر نیرنگ و حیله است و آن همه بزرگ‌منشی و خودبزرگ‌بینی نتیجه‌ی ترکیب غرور و خودخواهی است.
این سموم بخل را همدم شده
و آن ریا و عجب را محرم شده
هوش مصنوعی: این بخل و حسد به همراهی هم آمده‌اند و ریاکاری و خودپسندی به این جمع وارد شده‌اند.
این حسد را بر جسد طغرا زده
و آن ریا را از هوا سودا زده
هوش مصنوعی: حسادت بر جسم انسان اثر منفی گذاشته و ریاکاری ناشی از خواسته‌های درونی انسان است.
این بعذری چون زنان درمانده
و آن چون طفلان صد هجا برخوانده
هوش مصنوعی: این شخص به شکلی در برابر مشکلات بهانه‌جویی می‌کند که مشابه زنان ناامید است، و آن شخص دیگر همچون کودکان، به طور پرشور و احساسی صحبت می‌کند و به شدت احساساتش را ابراز می‌کند.
این چو خوشه در ربا خوردن عیان
و آن چو داسی حرف علت در میان
هوش مصنوعی: این جمله به صورت کلی به مقایسه‌ای میان دو موضوع پرداخته است. در آن، یکی از موضوعات به وضوح و روشنی از دلایل و حقایق سخن می‌گوید، در حالی که دیگری به طور غیرمستقیم و با ابزاری برای برداشت و نتیجه‌گیری خدمت می‌کند. به عبارتی، یکی از آن‌ها نشان‌دهنده وضوح و وضوح در بیان است، در حالی که دیگری به نوعی به عمق و تفکر بیشتر نیاز دارد.
هم مدرس از دروغ قول خویش
مانده در ادرار همچون بول خویش
هوش مصنوعی: مدرس به خاطر دروغی که گفته، در موقعیت سختی قرار گرفته و حالا مانند کسی است که در قید و بند مشکلات نفسش گرفتار است.
هم مذکر همچو مرغ چارچوب
خلق مجلس دست زن او پای کوب
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تشبیه مرد به پرنده‌ای در قفس می‌پردازد و به نوعی نشان می‌دهد که مرد نیز مانند یک مرغ در چارچوبی محدود قرار دارد. او در جمع حضور دارد، اما به نوعی وابسته به زنی است که او را در این چهارچوب نگه می‌دارد. در اینجا، حرکت و پایکوبی او به تمایل و وابستگی‌اش به آن زن اشاره دارد.
عارفان هم گردن گاو آمده
باسری هر یک چو غرقاوآمده
هوش مصنوعی: عارفان نیز مانند گاو به دوش هم آمده‌اند و هر یک به نوعی در دنیای خود غرق شده‌اند.
صوفیان در صدق و صفوت پیچ پیچ
اشتهاشان بوده صادق نیز هیچ
هوش مصنوعی: صوفیان در صفا و صداقت خودشان، در حالتی از اشتیاق و شوق هستند، اما در این میان، صادق هیچ بهره‌ای از این حالت ندارد.
زاهدان با روی همچون خار پشت
راست چون در سرکه سوهان درشت
هوش مصنوعی: زاهدان با ظاهری خشن و تیز مثل خار هستند، در حالی که می‌خواهند راست و درست باشند، اما در واقع همچون سوهانی در سرکه، نرم و بی‌اثر به نظر می‌رسند.
عابدان دم از جو خوشه زده
لیک چون فرزین بهرگوشه زده
هوش مصنوعی: عابدان از برکت خوشی و شادابی می‌گویند، ولی فرزین به خاطر جمع آوری نعمت‌ها و خوشبختی‌ها به سمت گوشه‌ای روانه شده است.
هم بزرگان جمله متواری شده
هم عزیزان نقطهٔ خواری شده
هوش مصنوعی: هرچه بزرگان و شخصیت‌های مهم بودند، از چشم‌ها دور شده‌اند و همچنین عزیزان به وضعیتی نگران‌کننده و ناراحت‌کننده دچار شده‌اند.
پای مردان دست خوش گشته همه
شاهبازان بار کش گشته همه
هوش مصنوعی: پای مردان، به معنای تلاش و کوشش آنها، باعث شده که همه شاهین‌ها و پرنده‌های بزرگ و قوی نیز در خدمت آنها قرار بگیرند و بارهای سنگینی را حمل کنند.
اهل صفه گشته همدم کوف را
صوف جسته پنبه کرده صوف را
هوش مصنوعی: اهل صفه به یاران و دوستان کوفه ملحق شده‌اند، و پارچه‌های نرم را به الیاف پشمی تبدیل کرده‌اند.
اهل دل با روی چون زر خشک لب
تن زده تابوکه روز آید بشب
هوش مصنوعی: عاشقان با چهره‌ای همچون طلا، به محفل می‌آیند و در حالی که لب‌هایشان بی‌رنگ و خشک شده، به عشق و شوقی که در دل دارند، ادامه می‌دهند تا روزی که به آرزوهایشان برسند.
روی در دیوار کرده اهل راز
گفته راز خویش با دیوار باز
هوش مصنوعی: بر روی دیوار، کسی که رازهایی دارد، سخنان پنهانی‌اش را به دیوار می‌گوید.
هرکسی در مذهب و راهی دگر
هر دلی از شبهه در چاهی دگر
هوش مصنوعی: هر شخصی در یک مذهب و مسیر خاص خود قرار دارد و هر قلبی در درک مسائل به نوعی متفاوت از دیگری دچار شک و تردید است.
فلسفی در کیف و در کم مانده
سفسطی در نفی عالم مانده
هوش مصنوعی: فردی که به دنبال دانش و حقیقت است، در جستجوی آنچه لازم دارد، در تردید و سردرگمی به سر می‌برد، در حالی که کسی که بر انکار و شک می‌چسبد، هنوز نتوانسته به درک صحیحی از جهان برسد.
جمله بر تقلید سر افراشته
پیشوایان را چو خود پنداشته
هوش مصنوعی: همه به تقلید از رهبران خود، سر بلند کرده‌اند و آن‌ها را مانند خودش می‌پندارند.
ای تعصب را توانش کرده نام
شبهه را اسرارو دانش کرده نام
هوش مصنوعی: ای تعصب، به خود قدرتی داده‌ای که نام شبهه را به اسرار و دانش تبدیل کرده‌ای.
این کلام آموخته بهر جدل
و آن بمنطق در شده بهر حیل
هوش مصنوعی: این گفته نشان‌دهنده این است که برخی افراد به خاطر منافع خود، بحث و جدل می‌کنند و برخی دیگر برای اینکه با استفاده از منطق و دلایل، به اهداف خود برسند، تقلا می‌کنند.
این خلاقی خوانده از بهر غلو
و آن منجم گشته از بهر علو
هوش مصنوعی: این شاعر به این نکته اشاره می‌کند که برخی افراد به خاطر ابراز نظرهای افراطی و بزرگ‌کردن خود خوانده می‌شوند و برخی دیگر به دلیل دانش و شناخت عمیق‌تری که دارند، به مقام و مرتبه بالاتری دست یافته‌اند.
هر خسی غرقه شده تحصیل را
لیک نه تحصیل را تفضیل را
هوش مصنوعی: هر کسی که در تلاش برای یادگیری و تحصیل است، ممکن است به نوعی در این مسیر غرق شود، اما این مهم نیست که فقط به تحصیل بپردازد، بلکه باید به ارزش‌ها و امتیازهای تحصیل نیز توجه کند.
صد هزاران شهوت بی پا و سر
حلقه کرده گرد جان از بام ودر
هوش مصنوعی: هزاران تمایل و اشتیاق بدون شکل و هویت، دور روح انسان در حال چرخش هستند و در هر طرف زندگی او را احاطه کرده‌اند.
سالک سرگشتهٔ بی عقل و هوش
صد جهان میدید چون دریا بجوش
هوش مصنوعی: سالک گم‌شده‌ای که عقل و هشیاری ندارد، به اندازه‌ای دچار هیجان و شوق است که مانند دریا جوش و خروش می‌کند و به هر جهتی پر از تجربه‌های مختلف و گوناگون است.
دید یک یک ذره را طلاب حق
اوفتاده جمله در گرداب حق
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای از وجود را طلبه‌های حقیقت مشاهده می‌کنند که همه در گرداب حقیقت غرق شده‌اند.
خاک عالم جمله بر غربال کرد
ترک عقل و شبهه و اشکال کرد
هوش مصنوعی: خاک زمین همه چیز را بررسی کرده و ندانم کاری و تردید و سوالات را از بین برده است.
خاک عالم صد هزاران بار بیخت
در بی بر تختهٔ دینار ریخت
هوش مصنوعی: خاک زمین بارها و بارها بر روی تخته‌ای که بر روی آن دینار گذاشته شده، ریخته شده است.
آخر از حق دستگیری آمدش
با سر غربال پیری آمدش
هوش مصنوعی: در پایان، کمک خدا به او رسید و با حالتی ناتوان و کهن‌سال به سراغش آمد.
آفتابی در دو عالم تافته
عالمی اختر ازو ره یافته
هوش مصنوعی: تنها یک خورشید در این دو جهان وجود دارد که نورش سبب روشنایی و هدایت دنیای ستاره‌ها شده است.
محو گشته فانی مطلق شده
در جهان عشق مستغرق شده
هوش مصنوعی: در عشق غرق شده و از خود بی‌خود شده‌ام، به‌گونه‌ای که تمام وجودم در این حالت نابود شده و از بین رفته است.
هم منیت در هویت باخته
هم سری در سرمدیت باخته
هوش مصنوعی: همانطور که انسانیت و خودی‌ام را به فراموشی سپردم، به معانی بالاتر و ابدیت نیز راهی پیدا نکردم.
تا بپیشان دیده ره را گام گام
تا بپایان رفته در در بام بام
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان باید با نگاه دقیق و پیوسته، در هر مرحله از زندگی‌اش گام بردارد و با احتیاط و آگاهی، تا پایان راه پیش برود. این گام‌ها باید به صورت مرحله‌ای و با دقت برداشته شوند تا به موفقیت و هدف نهایی برسد.
نه زمانی در زمانی مانده
در مکان نه در مکانی مانده
هوش مصنوعی: نه در هیچ زمان خاصی باقی مانده و نه در مکان خاصی وجود دارد.
دیده سر ذره ذره در دو کون
ذرهٔ نادیده هیچ از هیچ لون
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای که دیده می‌شود، در این دو جهان نمی‌تواند هیچ رنگ و نشانی از چیزهای ناچیز و نادیده داشته باشد.
در جهان و از جهان بیرون شده
در میان و از میان بیرون شده
هوش مصنوعی: فردی در دنیا و از دنیا فراتر رفته است، به طوری که در میانه این دو جایگاهی دارد و از آن نیز جدا شده است.
ساکن دایم مسافر آمده
غایبی پیوسته حاضر آمده
هوش مصنوعی: کسی که همواره در حال سفر و تغییر است، انگار همیشه در کنار ما حضور دارد، حتی اگر از نظر فیزیکی غایب باشد.
همچو خورشیدی جهان زوغرق نور
واو خود از سرگشتگی خود نفور
هوش مصنوعی: مانند خورشیدی که تمام جهان را نورانی می‌کند، او نیز به خاطر سردرگمی‌اش از خود دوری می‌جوید.
پیر ره کبریت احمر آمدست
سینهٔ او بحر اخضر آمدست
هوش مصنوعی: یک فرد باتجربه و حکمت‌دان به جمع ما پیوسته و درونی عمیق و وسیع دارد که مانند دریایی محتوای غنی و پرباری است.
هرکه او کحلی نساخت از خاک پیر
خواه پاک و خواه گو ناپاک میر
هوش مصنوعی: هر کس که از خاک پیر برای خود کحلی درست نکرده باشد، خواه انسان پاکی باشد و خواه ناپاک، به این دنیا می‌آید.
راه دور است و پر آفت ای پسر
راه رو را میبباید راهبر
هوش مصنوعی: مسیر طولانی و پرچالش است، بنابراین برای پیشرفت در این راه به هدایت و راهنمایی نیاز داری.
گر تو بی رهبر فرودائی براه
گر همه شیری فرود افتی بچاه
هوش مصنوعی: اگر بدون رهبری و هدایت حرکت کنی، حتی اگر شجاع و توانا باشی، به بن‌بست می‌رسی.
کور هرگز کی تواند رفت راست
بی عصاکش کور را رفتن خطاست
هوش مصنوعی: کسی که بینایی ندارد، نمی‌تواند به راحتی و بدون عصا حرکت کند. برای او رفتن بدون راهنما و کمک، اشتباه است.
گر تو گوئی نیست پیری آشکار
تو طلب کن در هزار اندر هزار
هوش مصنوعی: اگر تو می‌گویی که نشانه‌ای از پیری وجود ندارد، پس در هزاران هزار نشانه‌ها به‌دنبال آن بگرد.
زانکه گر پیری نماند در جهان
نه زمین بر جای ماند نه زمان
هوش مصنوعی: اگر پیری در جهان باقی نماند، نه زمین پابرجا خواهد ماند و نه زمان ادامه خواهد یافت.
پیر هم هست این زمان پنهان شده
ننگ خلقان دیده در خلقان شده
هوش مصنوعی: این زمان، فردی مسن وجود دارد که به خاطر ننگ و عیب‌هایی که در میان مردم وجود دارد، به طور پنهانی و دور از چشم همه زندگی می‌کند.
کی جهان بی قطب باشد پایدار
آسیا از قطب باشد بر قرار
هوش مصنوعی: هیچ جهانی نمی‌تواند بدون یک محور ثابت و پایدار باقی بماند. همان‌طور که آسیا به وجود قطب نیاز دارد تا به توازن و ثبات دست یابد.
گر نماند در زمین قطب جهان
کی تواند گشت بی قطب آسمان
هوش مصنوعی: اگر در زمین قطب جهان باقی نماند، آسمان چگونه می‌تواند بدون قطب بگردد؟
گر ترا دردیست پیر آید پدید
قفل دردت را پدید آید کلید
هوش مصنوعی: اگر تو دردی داری، باید دانستی که با پیر (پیر wisdom یا تجربه) می‌توانی آن را درک کنی. در واقع، تجربه و دانش به تو این امکان را می‌دهند تا قفل دردهایت را باز کنی و راه حل‌هایی برای آنها پیدا کنی.
پاکبازان را که سلطان میکنند
از برای درد درمان میکنند
هوش مصنوعی: پاکبازان را که به مقام سلطنت می‌رسانند، این کار را برای درمان دردها و مشکلات انجام می‌دهند.
چون نداری درد درمان کی رسد
چون نهٔ‌بنده تو فرمان کی رسد
هوش مصنوعی: وقتی که درمان دردی را نداریم، چگونه می‌توانیم به درمان برسیم؟ و وقتی که فردی تسلیم تو نشده است، چگونه می‌توانی انتظار اطاعت و فرمانبرداری از او داشته باشی؟
تا زدرد خود نگردی سوخته
کی کند آتش ترا افروخته
هوش مصنوعی: تا زمانی که به درد و رنج خود پی نبری و دچار سوختگی نشوی، چگونه ممکن است آتش عشق و هیجان در دلت شعله‌ور شود؟
درد پیش آری تو درمان باشدت
جان دهی اومید جانان باشدت
هوش مصنوعی: اگر درد و رنجی به وجود آورید، در حقیقت درمانی در پس آن نهفته است. تو باید جانت را فدای چیزی کنی که به تو امید می‌دهد و تو را به معشوق و مقصد واقعی‌ات نزدیک‌تر می‌کند.
سالک القصه چو پیری زنده یافت
خویش را در پیش او افکنده یافت
هوش مصنوعی: سالک داستان، مانند یک پیر که به زندگی بازگشته، خود را در برابر او مشاهده می‌کند و آن را از خود دور می‌بیند.
جانش از شادی او آمد بجوش
از میان جانش شد حلقه بگوش
هوش مصنوعی: زندگی‌اش از خوشحالی او به شدت سرشار شده و این شادی به قدری زیاد است که از درونش به بیرون می‌جوشد و مانند حلقه‌ای دور گوشش تشکیل می‌شود.
سایهٔ پیرش چنان بر جان فتاد
کافتابش در تنورستان فتاد
هوش مصنوعی: سایهٔ پیر او به شدت بر روح و جانش تأثیر گذاشت، مانند اینکه نور خورشید در یک تنور داغ افتاده باشد.
نور ظاهر گشت و ظلمت میگریخت
عشق آمد عقل و حشمت میگریخت
هوش مصنوعی: نور نمایان شد و تاریکی از آن دور شد، عشق وارد شد و عقل و قدرت به کناری رفتند.
صد هزاران گل که در ناید بگفت
در گلستان دل سالک شکفت
هوش مصنوعی: در دل سالکان، زیبایی و شکوفایی گلستانی از احساسات و افکار وجود دارد که هرگز نمی‌توان به طور کامل وصفش کرد، چون زیبایی آن بسیار بسیار زیاد است.
چون چنین گلها درون جان بدید
وز دو چشم خون فشان باران بدید
هوش مصنوعی: زمانی که چنین گل‌هایی را در درون جان خود دید، از دو چشمانش همچون بارانی از خون جاری شد.
همچو رعدی در خروش افتاد زار
همچو برقی خنده میزد بی قرار
هوش مصنوعی: او مانند رعدی ناگهانی فریاد زد و مانند برقی که در آسمان می‌خندد، بی‌قرار و شاداب بود.
گاه اندر خنده گه در گریه بود
این نبود از کسب او این هدیه بود
هوش مصنوعی: گاهی در حال خنده است و گاهی در حال گریه؛ این حالت‌ها ناشی از تلاش او نیست، بلکه یک نعمت و هدیه است.
جذبهٔ بود از عنایت در رسید
کفر بگریخت و هدایت در رسید
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و توجه الهی، عشق و نور هدایت آشکار شد و در پی آن، نفاق و کفر از بین رفت.
سالها باید که تا یک قطره آب
در دل دریا شود در خوشاب
هوش مصنوعی: برای اینکه یک قطره آب به دریا بپیوندد، سال‌ها زمان لازم است تا این اتفاق بیفتد. به عبارتی، برخی فرآیندها و تحولات نیاز به زمان طولانی دارند تا به مقصد نهایی خود برسند.
قطرهٔ باران اگرچه پر بود
بحر را در عمرها یک در بود
هوش مصنوعی: هرچند که قطرهٔ باران به نظر می‌رسد که بسیار پر حجم است، اما در واقع تنها یک بخش کوچک از حجم دریا را تشکیل می‌دهد و در طول عمر خود به اندازه‌ای کم است که تغییر عمده‌ای در دریا ایجاد نمی‌کند.
گر شدی هر قطرهٔ در یتیم
هر یتیمی مصطفا بودی مقیم
هوش مصنوعی: اگر هر قطره از دریا یتیم باشد، هر یتیمی در واقع مقیم و ساکن مصطفی (پیامبر) است.
عاقبت چون گشت سالک بی قرار
در رهش افکند پیر نامدار
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که مسافر پرهیجان و ناآرامی در راهش قرار گرفت، پیر و صاحب‌نامی او را به زمین افکند.
گفت در ره رهزنانت خفته اند
تو مخسب اینجا کن آنچت گفته اند
هوش مصنوعی: در مسیر تو، دزدان خوابیده‌اند، تو در اینجا آرام نگیری و همان طور که گفته‌اند، عمل کن.
راه دور است ای پسر هشیار باش
خواب با گور افکن و بیدار باش
هوش مصنوعی: ای پسر، راهی که در پیش داری دور است، پس عاقل و هوشیار باش. خواب و غفلت را رها کن و بیدار و آگاه باش.
کار هر کس هرکسی را اوفتاد
همچو تو این غم بسی را اوفتاد
هوش مصنوعی: هر کس به کاری مشغول است و وقتی به مشکلات برخورد می‌کند، دچار غم و اندوه می‌شود؛ همانطور که تو نیز با غم‌های زیادی روبرو هستی.
جهد آن کن تا درین راه دراز
تو بیک ذره نمانی بسته باز
هوش مصنوعی: در تلاش باش تا در این مسیر طولانی، هیچگاه حتی به اندازه یک ذره هم عقب نمانی و از حرکت باز نایستی.
هرکجا کانجا بمانی بسته تو
تا ابد آنجا بمانی خسته تو
هوش مصنوعی: هر جا که بمانی، همان جا برای همیشه خواهی ماند و خسته خواهی شد.
واعظت در سینه درد وداغ بس
بلبل جان ترا مازاغ بس
هوش مصنوعی: ای واعظ، در دل تو درد و رنجی نهفته است، و بلبل جان تو، آوازش پر از غم و اندوه است.
راست میروجهد میکن هوش دار
بار میکش خار میخور گوش دار
هوش مصنوعی: مراقب باش که در مسیر درست حرکت کنی، زیرا ممکن است در عین تلاش و کوشش، با مشکلات و موانع نیز مواجه شوی. حواست را جمع کن و آماده باش تا از سختی ها پیشی بگریزی.
سالک عاشق مزاج و سخت کوش
همچو آتش آمد از سودا بجوش
هوش مصنوعی: عاشق مجاهد و پرشور مانند آتش از عشق به شدت در حال جوش و خروش است.
هرچه بود از شور و سودا برفکند
برهنه خود را بدریا درفکند
هوش مصنوعی: هرچه از احساسات و آرزوها داشت، بدون هیچ دغدغه‌ای خود را به دریا انداخت.
چون سر شکر و شکایت بر نهاد
سر براه بی نهایت در نهاد
هوش مصنوعی: زمانی که شکایت و تلخی‌های زندگی را بر سر خود می‌گذارم، به عمق بی‌پایانی از مسیر درونی خود پی می‌برم.
باز بود آن صبح دولت روز او
طفل ره شد عقل پیراموز او
هوش مصنوعی: در آن صبحی که نابغه‌ای متولد شد، عقل و فهم دیگران تحت تأثیر او قرار گرفت و به دانش و آگاهی بیشتری دست پیدا کرد.
صد هزاران راه گوناگون بدید
صد هزاران قلزم پرخون بدید
هوش مصنوعی: دیدگاه‌ها و مسیرهای مختلفی را مشاهده کردم، و در هر یک از آن‌ها دریای پر از خون و سختی را دیدم.
صد جهان میتافت از هر سوی او
صد فلک میگشت در پهلوی او
هوش مصنوعی: صدها جهان از هر طرف به او نور می‌تابید و صدها آسمان در کنار او در حرکت بودند.
صد محیط موج زن با خویش داشت
صد بهشت و دوزخ اندر پیش داشت
هوش مصنوعی: او به همراه خود صدها دنیای پر از نوسان و تغییر داشت و در مقابلش نیز صدها بهشت و جهنم قرار داشت.
گشت حیران سالک افتاده کار
لاشه مرده راه دور افتاده بار
هوش مصنوعی: سالی که در آن آدمی در مسیری سخت و دشوار قرار گرفته، به خاطر مشکلات و موانع، به سردرگمی و ناامیدی دچار می‌شود و به نوعی احساس سنگینی و بار اضافی می‌کند.
گر بسی در زد کسش نگشاد در
ور بسی پر زد کسش نگشاد پر
هوش مصنوعی: اگرچه بارها به در کوشید و کسی در را به رویش نگشود، بارها پرواز کرد و کسی هم بالش را نگشود.
میطپید و میچخید و میدوید
میکشید و میبرید و میپرید
هوش مصنوعی: در آنجا هیجان و نشاطی وجود داشت؛ همه به سرعت در حال حرکت بودند، برخی می‌پریدند و برخی دیگر مشغول کارهای مختلف بودند. احساس زندگی و شادابی همه‌جا را پر کرده بود.
گر بپایان رفت شد پیشان ز دست
ور بپیشان رفت شد پایان ز دست
هوش مصنوعی: اگر به انتها رسید، به شروع تبدیل می‌شود و اگر به شروع رسید، از انتها جدا می‌شود.
گر نمیشد هر دمش میخواندند
ور همی شد هر دمش میراندند
هوش مصنوعی: اگر هر لحظه او زنده نمی‌ماند، مردم هر لحظه او را می‌خواندند و اگر هر لحظه او می‌مرد، مردم هر لحظه او را می‌کشتند.
در ره صد پیچ پیچی اوفتاد
او همه میجست هیچی اوفتاد
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، او با مشکلات و فراز و نشیب‌های زیادی مواجه شد، اما در نهایت با تلاش و جستجوهایی که انجام داد، به چیزهای بی‌اهمیتی رسید.
لاجرم عقلش شد و دیوانه گشت
وز خرد یکبارگی بیگانه گشت
هوش مصنوعی: در نهایت، او به عقل رسید اما دیوانه شد و به طور ناگهانی از فهم و درک خود بی‌نصیب گردید.
نکتهٔ دیوانگان آغاز کرد
بال و پر مرغ مستی باز کرد
هوش مصنوعی: نکته‌ سنج دیوانگان شروع به صحبت کرد و پرواز مرغ سرمست را آغاز نمود.
گفت ای دردی که درمان منی
جان جانی کفرو ایمان منی
هوش مصنوعی: ای دردی که باعث درمان من شده‌ای، تو جان منی و هم‌زمان نشانه کفر و ایمان من هستی.
گر مرا صد کوه بر گردن نهی
آن همه بر جان خود بی من نهی
هوش مصنوعی: اگر صد کوه سنگین را بر دوشم بگذاری، همه آن بار را بر خودت می‌گذرانی در حالی که من در میان این بار حضور ندارم.
من که باشم تا چنین دردی کشم
دامن خود در چنین گردی کشم
هوش مصنوعی: من کی هستم که بخواهم این‌ قدر رنج بکشم و در این وضعیت سخت قرار بگیرم؟
بس عجب دردی نمیدانم ترا
این قدر دانم که میخوانم ترا
هوش مصنوعی: چقدر عجیب است که نمی‌دانم چه دردی در دلم دارم، اما می‌دانم که می‌توانم تو را با تمام وجودم بخوانم.
گر بگریم گوئیم از گریه چند
ور بخندم گوئیم بگری مخند
هوش مصنوعی: اگر من گریه کنم، بگذارید بگویند که به خاطر گریه‌ام است، و اگر بخندم، بگذارید بگویند که به خاطر گریه‌ام نمی‌خندم.
گر نخفتم خواب بهتر بینیم
ور بخفتم خواب دیگر بینیم
هوش مصنوعی: اگر بیدار باشم، خواب بهتری می‌بینم و اگر بخوابم، خواب دیگری می‌بینم.
گر کنم گوئی مکن بشنو سخن
ور نخواهم کرد خواهی گفت کن
هوش مصنوعی: اگر بگویم چیزی نکن، به حرفم گوش کن؛ اما اگر نخواهم کاری انجام دهم، هر چه بخواهی بگو، من انجام نخواهم داد.
ور خورم گوئی مخور ای بیخبر
ور نخواهم خورد خواهی گفت خور
هوش مصنوعی: اگر بخواهم چیزی بخورم، می‌گویی نخور ای بی‌خبر. و اگر نخواهم بخورم، باز هم می‌گویی بخور.
با تو چتوان خورد نتوان خورد هیچ
با تو چتوان کرد نتوان کرد هیچ
هوش مصنوعی: با تو نمی‌توان چیزی خورد و هیچ لذتی از آن برد، با تو نمی‌توان هیچ کاری کرد و هیچ نتیجه‌ای به دست آورد.
خواستن از تو نه زشت و نه نکوست
نه ترا دشمن توان گفتن نه دوست
هوش مصنوعی: خواسته شدن از تو نه عیب دارد و نه خوبی، نه می‌توان گفت که این درخواست از دشمنی است و نه از دوستی.

حاشیه ها

1400/01/29 06:03
ابوالفضل ش

در تصحیح دکتر شفیعی کدکنی اصیل بودنِ صد و بیست بیت مورد شک واقع شده است. این ابیات از بیتِ
«نه سری پیدا و نه راهی پدید
راه را در هر قدم چاهی پدید»
به شمارۀ بیت 966 آغاز شده و تا آخر این حکایت (بیت 1086 در تصحیح مذکور) ادامه دارد. عبارت شفیعی کدکنی اینست:
«ابیات بعد از این تا شمارۀ 1086 حدود یکصد و بیست بیت که با حروف سیاه ریز چاپ شده است به گونۀ آشکاری اکثر ابیاتِ آن بیرون از سبک و سیاقِ سخن عطّار است. به همین دلیل در شرح و تفسیر آنها نیز ضَنَّت ورزیدیم و به اختصار کوشیدیم.» (مصیبت‌نامه، تصحیح شفیعی کدکنی، پاورقی صفحۀ 161)