گنجور

بخش ۳۱ - فی الحكایة و التمثیل

سائلی در مجمعی بر پای خاست
گفت در بصره حسن مهتر چراست
گفت از آن کامروز در صدق و مجاز
هست خلقی را بعلم او نیاز
واو بیک جو نیست حاجتمند کس
او بدنیا کی بود در بند کس
او ز جمله فارغست از زاد وبرگ
خلق حاجتمند او تا روز مرگ
مهتری اینست در هر دو جهان
لاجرم او مهتر آمد این زمان
ای دل از خون می کن از جان جام ساز
خلق را نه دم ده و نه دام ساز
چون ترا نانی و خلقانی بود
هر سر موی تو سلطانی بود
هر که او از دست خوکان نان خورد
هیچ شک نبود که خون جان خورد
با سگان همسفرگی تا کی کنی
آفتابی ذرهگی تا کی کنی
زین بخیلان درگذر مردانه وار
خویشتن بر شمع زن پروانه وار
گر کنی زین قوم قولنجی حذر
کی بود ز امساک ایشانت خبر
خویش را پروانه کن وز پر مپرس
جان فشان و تن زن و دیگر مپرس
شیرنر چون دید آتش نیست چیر
شیر پروانه بود پروانه شیر
تو قدم در شیر مردی نه تمام
تا کی از انعام این انعام عام
مرد دین شو محرم اسرار گرد
وز خیال فلسفی بیزار گرد
نیست از شرع نبی هاشمی
دورتر از فلسفی یک آدمی
شرع فرمان پیمبر کردنست
فلسفی را خاک بر سر کردنست
فلسفی را شیوه زردشت دان
فلسفه با شرع پشتاپشت دان
فلسفی را عقل کل می بس بود
عقل ما را امر قل می بس بود
در حقیقت صد جهان عقل کل
گم شود از هیبت یک امر قل
عقل را گر امر ندهد زندگی
کی تواند کرد عقلی بندگی
رهبر عقلت از آن سست آمدست
کو بنفس خویش خود رست آمدست
عین عقل خویش را کن محو امر
تا نگردد عین عقلت محو خمر
عقل اگر از خمر ناپیدا شود
کی بسر امر قل بینا شود
عقل را قل باید و امر خدای
تا شود هم رهبر و هم رهنمای
عقل اگر جزو و اگر کل ماندت
عین عقلت بفکنی قل ماندت
عین عقلت چون زقل افتاد راست
عقل اگر سر پیچد از قل این خطاست
علم عقل تو بفرمان رفتنست
نه بعقل فرد حیران رفتنست
علم جز بهر حیات حق مخوان
وز شفاخواندن نجات خود مدان
علم دین فقه است و تفسیر و حدیث
هرکه خواند غیر این گردد خبیث
مرد دین صوفیست و مقری و فقیه
گرنه این خوانی منت خوانم سفیه
این سه علم پاک را مغز نجات
حسن اخلاقست و تبدیل صفات
این سه علمست اصل و این سه منبع است
هرچه بگذشتی ازین لاینفع است
این سخن حقا که از تهدید نیست
این ز دیده میرود تقلید نیست
من درین هر علم بوئی برده ام
پیش هر رنگی رکوئی برده ام
چون بدانستم که دین اینست و بس
هیچ نیست آنها یقین اینست و بس
ترک کردم اینهمه تا سوختند
تا از آن ترکم کلاهی دوختند
آسمان با ترک زر پشت دوتاه
در کبودی شد ز سوک این کلاه
این کلاه بی سرانست ای پسر
گر دهندت با تو مینازی بسر
گر کلاه فقر خواهی سر ببر
وز خود و هر دو جهان یکسر ببر
این سخن دانم که طامات آیدت
ترهائی پر خرافات آیدت
کی بود یارای آن خفاش را
کو به بیند آفتاب فاش را
عقل را در شرع باز و پاک باز
بعد از آن در شوق حق شو بی مجاز
تاچو عقل و شرع و شوق آید پدید
آنچه میجوئی بذوق آید پدید
چل مقامت پیش خواهد آمدن
جمله هم درخویش خواهد آمدن
این چله چون در طریقت داشتی
با حقیقت کرده آمد آشتی
چون بجوئی خویش را در چل مقام
جمله در آخر تو باشی والسلام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سائلی در مجمعی بر پای خاست
گفت در بصره حسن مهتر چراست
هوش مصنوعی: یک شخص در جمعی بلند شد و پرسید که چرا در بصره، حسن، بهترین و برجسته‌ترین فرد به شمار می‌رود.
گفت از آن کامروز در صدق و مجاز
هست خلقی را بعلم او نیاز
هوش مصنوعی: امروز به خاطر حقیقت و مجاز، افرادی هستند که به دانش او نیازمندند.
واو بیک جو نیست حاجتمند کس
او بدنیا کی بود در بند کس
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ کس به تنهایی نیازهای خودش را برطرف نمی‌کند و هیچ کسی در بند دیگری نیست. زندگی همه به نوعی به هم وابسته است و هیچ فردی به تنهایی نمی‌تواند به تمام خواسته‌ها و نیازهایش برسد.
او ز جمله فارغست از زاد وبرگ
خلق حاجتمند او تا روز مرگ
هوش مصنوعی: او از همه چیز رهایی یافته است و دیگر به نیازهای دنیوی وابسته نیست، تا زمانی که زنده است به خواسته‌های او توجهی نمی‌شود.
مهتری اینست در هر دو جهان
لاجرم او مهتر آمد این زمان
هوش مصنوعی: مردی که در هر دو جهان برتری دارد، به طور حتم او در این زمان نیز برتر است.
ای دل از خون می کن از جان جام ساز
خلق را نه دم ده و نه دام ساز
هوش مصنوعی: ای دل، از غم و اندوه خود بپرهیز و از جانت، نوشیدنی برای مردم بساز. نه به کسی مهلت بده و نه گرفتار دام‌ها شو.
چون ترا نانی و خلقانی بود
هر سر موی تو سلطانی بود
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که زمانی که تو نانی و مردمی داری، هر یک از موهای سر تو یک شخصیت و مقام خاصی دارد. به عبارتی، در شرایطی که داری و در کنار مردم هستی، ارزش و منزلت تو افزایش می‌یابد.
هر که او از دست خوکان نان خورد
هیچ شک نبود که خون جان خورد
هوش مصنوعی: هر کسی که از دست خوکان نان بخورد، هیچ شکی نیست که جانش را نیز می‌گیرد.
با سگان همسفرگی تا کی کنی
آفتابی ذرهگی تا کی کنی
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی با سگان همسفر باشی و در زیر نور آفتاب، مانند ذره‌ای کوچک به زندگی ادامه دهی؟
زین بخیلان درگذر مردانه وار
خویشتن بر شمع زن پروانه وار
هوش مصنوعی: از میان این بخیلان عبور کن و با شجاعت به خودت تکیه کن، همچون پروانه‌ای که دور شمع می‌گردد.
گر کنی زین قوم قولنجی حذر
کی بود ز امساک ایشانت خبر
هوش مصنوعی: اگر از این قوم دوری گزینی، چه کسی از ترک گوشت آنها آگاه خواهد شد؟
خویش را پروانه کن وز پر مپرس
جان فشان و تن زن و دیگر مپرس
هوش مصنوعی: به خودت مانند پروانه باش و نگران مپرسی. جان و وجودت را فدای عشق کن و دیگر از هیچ‌چیز نپرس.
شیرنر چون دید آتش نیست چیر
شیر پروانه بود پروانه شیر
هوش مصنوعی: وقتی شیرنر متوجه شد که آتش وجود ندارد، دیگر نترسید و مانند پروانه‌ای به دور شیر می‌چرخید.
تو قدم در شیر مردی نه تمام
تا کی از انعام این انعام عام
هوش مصنوعی: تو در راه مردانگی گام برداشته‌ای و نمی‌توانی تا ابد از نعمت‌های معمولی و روزمره بهره‌مند شوی.
مرد دین شو محرم اسرار گرد
وز خیال فلسفی بیزار گرد
هوش مصنوعی: مرد دین شو و به اسرار آگاه و نزدیک شو، و از اندیشه‌های پیچیده و فلسفی دوری کن.
نیست از شرع نبی هاشمی
دورتر از فلسفی یک آدمی
هوش مصنوعی: هیچ چیز به اندازه تفکرات فلسفی یک فرد نمی‌تواند از اصول و قواعد دین پیامبر هاشمی دور باشد.
شرع فرمان پیمبر کردنست
فلسفی را خاک بر سر کردنست
هوش مصنوعی: فرمان‌های دین وظیفه پیامبر است، اما به کار بردن فلسفه به نوعی نادیده گرفتن این دستورات به حساب می‌آید.
فلسفی را شیوه زردشت دان
فلسفه با شرع پشتاپشت دان
هوش مصنوعی: یک فیلسوف باید روش زرتشت را در نظر بگیرد و فلسفه را به گونه‌ای بفهمد که هم راستا با اصول مذهبی باشد.
فلسفی را عقل کل می بس بود
عقل ما را امر قل می بس بود
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برای یک فیلسوف، عقل کامل وجود دارد، اما عقل ما تنها در برخی مسائل و امور محدود و جزئی است. به عبارتی، عقل و دانش ما نسبت به عقل و دانش یک فیلسوف بسیار ناقص و محدود است.
در حقیقت صد جهان عقل کل
گم شود از هیبت یک امر قل
هوش مصنوعی: در واقع، قدرت و هوش کل جهان تحت تأثیر و عظمت یک امر خاص ناپدید می‌شود.
عقل را گر امر ندهد زندگی
کی تواند کرد عقلی بندگی
هوش مصنوعی: اگر عقل دستور ندهد، زندگی چگونه می‌تواند شکل بگیرد؟ عقل باید در خدمت و هدایت زندگی باشد.
رهبر عقلت از آن سست آمدست
کو بنفس خویش خود رست آمدست
هوش مصنوعی: عقل تو به خاطر ناتوانی و ضعف رهبریش، در حال ضعیف شدن است؛ در حالی که فردی که بر اساس خواسته‌های خود به کمال رسیده، از این ناتوانی رها شده است.
عین عقل خویش را کن محو امر
تا نگردد عین عقلت محو خمر
هوش مصنوعی: عقلیت و فهم خود را در خدمت فرمان و اراده الهی قرار بده، تا اینکه عقل تو تحت تأثیر و از دست رفتن غم‌های دنیا و مسائل مادی، محو نشود.
عقل اگر از خمر ناپیدا شود
کی بسر امر قل بینا شود
هوش مصنوعی: اگر عقل از شراب پنهان بگریزد، چگونه می‌تواند در کارها بینا و درست عمل کند؟
عقل را قل باید و امر خدای
تا شود هم رهبر و هم رهنمای
هوش مصنوعی: برای درک درست و هدایت شدن در زندگی، باید عقل انسان تحت امر خداوند قرار گیرد تا هم راهنما باشد و هم رهنما.
عقل اگر جزو و اگر کل ماندت
عین عقلت بفکنی قل ماندت
هوش مصنوعی: اگر عقل تو به جزئیات و کلیات محدود شود، در نهایت چیزی جز خود عقل از تو باقی نخواهد ماند.
عین عقلت چون زقل افتاد راست
عقل اگر سر پیچد از قل این خطاست
هوش مصنوعی: وقتی عقل تو از حالت طبیعی خود خارج می‌شود، اگر بخواهد نسبت به اوضاع واکنش نشان دهد، دچار اشتباه خواهد شد.
علم عقل تو بفرمان رفتنست
نه بعقل فرد حیران رفتنست
هوش مصنوعی: دانش و علم تحت هدایت عقل است و نه به عقل فردی که در حیرت و سردرگمی به سر می‌برد.
علم جز بهر حیات حق مخوان
وز شفاخواندن نجات خود مدان
هوش مصنوعی: علم را فقط برای زندگی حقیقی نخوان، و نادانی نکن که دانایی فقط به معنای نجات خودت نیست.
علم دین فقه است و تفسیر و حدیث
هرکه خواند غیر این گردد خبیث
هوش مصنوعی: دانش دین، شامل فقه، تفسیر و حدیث است و هر کسی که جز این موارد را مطالعه کند، دچار انحراف خواهد شد.
مرد دین صوفیست و مقری و فقیه
گرنه این خوانی منت خوانم سفیه
هوش مصنوعی: مردان دین شامل صوفیان، قاریان و فقیهان هستند؛ اگر غیر از این باشد، پس من این مهمانی را از روی ناچاری نمی‌پذیرم.
این سه علم پاک را مغز نجات
حسن اخلاقست و تبدیل صفات
هوش مصنوعی: علم‌های خالص و نیکو، روح و جوهره‌شان نجات‌دهنده‌ی خوبی‌های اخلاقی و تغییر دادن ویژگی‌ها و صفات انسانی است.
این سه علمست اصل و این سه منبع است
هرچه بگذشتی ازین لاینفع است
هوش مصنوعی: این سه علم اساس و منبع اصلی هستند و هر کس از این‌ها گذر کند، به نتیجه‌ای نخواهد رسید.
این سخن حقا که از تهدید نیست
این ز دیده میرود تقلید نیست
هوش مصنوعی: این گفتار به معنای واقعی از ترساندن نیست و آنچه دیده می‌شود هم به معنای تقلید نیست.
من درین هر علم بوئی برده ام
پیش هر رنگی رکوئی برده ام
هوش مصنوعی: من در هر علمی بویی از آن گرفته‌ام و در هر حالتی تجربه‌ای بدست آورده‌ام.
چون بدانستم که دین اینست و بس
هیچ نیست آنها یقین اینست و بس
هوش مصنوعی: وقتی فهمیدم که دین تنها همین است و چیز دیگری وجود ندارد، یقین من همین است و بس.
ترک کردم اینهمه تا سوختند
تا از آن ترکم کلاهی دوختند
هوش مصنوعی: من از این همه دوری و جدایی گذشتم، برای اینکه دیگران از درد و رنج من بهره‌برداری کردند و از وضعیت من برای خودشان سودی به دست آوردند.
آسمان با ترک زر پشت دوتاه
در کبودی شد ز سوک این کلاه
هوش مصنوعی: در آسمان، در نتیجه ترک خوردن زردی، فضای دوتاهی به رنگ آبی درآمد و این تغییر به خاطر ناراحتی و اندوه ناشی از این کلاه است.
این کلاه بی سرانست ای پسر
گر دهندت با تو مینازی بسر
هوش مصنوعی: این کلاه بدون صاحب است، پسر. اگر به تو بدهند، با آن مغرور نشو.
گر کلاه فقر خواهی سر ببر
وز خود و هر دو جهان یکسر ببر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زیبا زندگی کنی و از فقر رهایی یابی، تمام آرزوها و وابستگی‌هایت را باید کنار بگذاری و در این مسیر، از خود و تمام دنیاست کاملاً دل بکن.
این سخن دانم که طامات آیدت
ترهائی پر خرافات آیدت
هوش مصنوعی: می‌دانم که این گفته‌ها پر از دروغ و بی‌مورد است و به تو مطالب بی‌اساس تحمیل می‌شود.
کی بود یارای آن خفاش را
کو به بیند آفتاب فاش را
هوش مصنوعی: کی می‌تواند با جرات بگوید که خفاشی وجود دارد که بتواند به وضوح و به راحتی به دیدن نور آفتاب بپردازد؟
عقل را در شرع باز و پاک باز
بعد از آن در شوق حق شو بی مجاز
هوش مصنوعی: عقل خود را در چارچوب قوانین شرع به درستی و پاکی بپروران، سپس با عشق و شوق به حق و حقیقت بپرداز، بدون هیچ گونه محدودیتی.
تاچو عقل و شرع و شوق آید پدید
آنچه میجوئی بذوق آید پدید
هوش مصنوعی: وقتی که عقل، قوانین دینی و عشق شکل بگیرند، آنچه را که به دنبالش هستی، به روشنی و لذت قابل مشاهده خواهد شد.
چل مقامت پیش خواهد آمدن
جمله هم درخویش خواهد آمدن
هوش مصنوعی: چهل بار مقاومت تو باعث خواهد شد که همه چیز به سوی تو برگردد و در درون خودت تحقق یابد.
این چله چون در طریقت داشتی
با حقیقت کرده آمد آشتی
هوش مصنوعی: این دهه‌ای که سپری می‌کنی، اگر در مسیر واقعی زندگی خود با حقیقت صمیمی شوی، به آرامش می‌رسی.
چون بجوئی خویش را در چل مقام
جمله در آخر تو باشی والسلام
هوش مصنوعی: وقتی به جستجوی خود در این مراحل می‌پردازی، در نهایت به خود واقعی‌ات خواهی رسید، و اینجا همه چیز تمام می‌شود.

حاشیه ها

1395/02/21 17:04
Meysam

بیت زیر در رساله ای بنام ده قاعده از میر سید علی همدانی آمده و احتمالا اینجا غلط تایپی است. در آنجا آمده
این کلاه بی سرانست ای پسر
کی دهندت تا تو مینازی بسر