گنجور

بخش ۳۰ - فی الحكایة و التمثیل

خسروی در کوه شد بهر شکار
بود بقراط آن زمان در کنج غار
همچو حیوانی گیه میخورد خوش
هر سوئی بیخود نگه میکرد خوش
از حشم یک تن بدید اورا ز راه
گفت عمری کرد استدعات شاه
تا تو باشی همنشینش روز و شب
میگریزی می نیائی در طلب
نفس قانع کو گوائی میکند
در حقیقت پادشائی میکند
گفت بقراطش که ای مغرور شاه
گر تو قانع بودئی هم از گیاه
برگیه چون من بسنده کردئی
کی تن آزاد بنده کردئی
چون دهد نفسی بدین اندک رضا
با چه کار آید مر او را پادشا
تا چه خواهم کرد مشتی خام را
بیقراری چند بی آرام را
این دمم تا مرگ برگ خویش هست
هرچه خواهم بیش از آنم پیش هست
زر چه خواهم کرد اگر قارون نیم
چند خواهم گشت اگر گردون نیم
برگ عمرم هست بنشینم خوشی
میگذارم عمر شیرینم خوشی
عمر روزی پنج و شش می بگذرد
خواه ناخوش خواه خوش میبگذرد
چون چنین می بگذرد عمری که هست
چیست جز باد از چنین عمری بدست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خسروی در کوه شد بهر شکار
بود بقراط آن زمان در کنج غار
هوش مصنوعی: شاهی به کوه رفت تا شکار کند و در آن زمان، بقراط در گوشه‌ای از غار زندگی می‌کرد.
همچو حیوانی گیه میخورد خوش
هر سوئی بیخود نگه میکرد خوش
هوش مصنوعی: مانند یک حیوان، گیاهی می‌خورد و از خوشی، به هر سو نگاه می‌کرد و بی‌خیال بود.
از حشم یک تن بدید اورا ز راه
گفت عمری کرد استدعات شاه
هوش مصنوعی: یک گروهی از نوکران یک نفر را دیدند که به راهی می‌رود و به او گفتند: "او مدت زیادی است که بی‌وقفه برای گرفتن مقام شاهی درخواست کرده است."
تا تو باشی همنشینش روز و شب
میگریزی می نیائی در طلب
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو در کنار او هستی، روز و شب از او دور می‌شوی و به دنبال او نخواهی آمد.
نفس قانع کو گوائی میکند
در حقیقت پادشائی میکند
هوش مصنوعی: کسی که نفس خود را قانع و راضی نگه می‌دارد، در واقع به نوعی برتری و سلطنت بر زندگی خود دست یافته است.
گفت بقراطش که ای مغرور شاه
گر تو قانع بودئی هم از گیاه
هوش مصنوعی: بزرگترین پزشک تاریخ به شاه مغرور گفت: اگر تو از چیزهای ساده و طبیعی راضی باشی، نیازی به جستجوی چیزهای بزرگ و پر زرق و برق نداری.
برگیه چون من بسنده کردئی
کی تن آزاد بنده کردئی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی برگی چون من، که رام و تسلیم شده‌ام، بسنده کنی؟ آیا نمی‌دانی که چه‌قدر آزاد و رها هستم؟
چون دهد نفسی بدین اندک رضا
با چه کار آید مر او را پادشا
هوش مصنوعی: وقتی که کسی با این مقدار کم از زندگی راضی باشد، چه نیازی به پادشاهی دارد؟
تا چه خواهم کرد مشتی خام را
بیقراری چند بی آرام را
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم با این ناآرامی‌ها و دل مالامال چه باید بکنم.
این دمم تا مرگ برگ خویش هست
هرچه خواهم بیش از آنم پیش هست
هوش مصنوعی: به معنای این است که تا زمانی که زنده‌ام، هر چه می‌خواهم در دسترس است و هیچ چیز نمی‌تواند مانع من شود.
زر چه خواهم کرد اگر قارون نیم
چند خواهم گشت اگر گردون نیم
هوش مصنوعی: زر چه استفاده‌ای برای من خواهد داشت اگر مانند قارون نباشم؟ حتی اگر به مقام و ثروت برسم، اما همچنان به دور از حقیقت و ارزش‌های واقعی زندگی باشم، چه فایده‌ای خواهد داشت؟
برگ عمرم هست بنشینم خوشی
میگذارم عمر شیرینم خوشی
هوش مصنوعی: در زندگی‌ام، از لحظه‌های شیرین و خوش گذراندن لذت می‌برم و به دنبال شادی هستم.
عمر روزی پنج و شش می بگذرد
خواه ناخوش خواه خوش میبگذرد
هوش مصنوعی: زندگی هر روز به همین ترتیب می‌گذرد، چه در خوشی و چه در ناخوشی، در هر صورت زمان می‌گذرد.
چون چنین می بگذرد عمری که هست
چیست جز باد از چنین عمری بدست
هوش مصنوعی: زندگی که این‌گونه می‌گذرد، چه ارزشی دارد جز اینکه فقط نامی از آن باقی بماند، مانند بادی که می‌وزد و به سرعت ناپدید می‌شود.