گنجور

بخش ۲ - الحكایة و التمثیل

آن مریدی پیش شیخ نامدار
نام حق میگفت بیرون از شمار
شیخ اورا گفت ای بس ناتمام
نیست حق را در حقیقت هیچ نام
زآنکه هرچش آن تو خوانی آن نه اوست
آن توئی و هرچه دانی آن نه اوست
گر توصد دریا در آشامی بزور
همچو کوهی باش و چون دریا مشور
تو مباش آخر چنان کز جرعهٔ
ره به پهلو میروی چون رقعهٔ
هفت دریا نوش کن پس در زحیر
ز آرزوی قطرهٔ دیگر بمیر
تشنهٔ او میر گر تو زندهٔ
خاک این درباش اگر تو بندهٔ
کاسهٔ چندین ملیس ای بوالعجب
چون بخوردی کاسهٔ دیگر طلب
هرکه آبستن نشد از درد این
او زنی باشد نباشد مرد این
ذرهٔ درد خدا در دل ترا
بهتر از هر دو جهان حاصل ترا
خلق در هر نوع و هر راهی که مرد
چون همه جاوید آن خواهند برد
من درین پستی درین دردم مقیم
تا همین دردم بود فردا ندیم
زنده زین دردم بدنیا هر نفس
همدمم در گور این دردست و بس
در قیامت مونسم این درد باد
پیشه من مجلسم این درد باد
گر بهشتی باشم و گر دوزخی
باد جانم مست این درد ای اخی
هرکرا این درد نیست او مرد نیست
نیست درمان گر ترا این درد نیست
خالقا بیچارهٔ کوی توام
سرنگون افتاده دل سوی توام
ای جهانی درد همراهم ز تو
درد دیگر وام میخواهم ز تو
رنج برد کوی تو رنجی خوشست
درد تو در قعر جان گنجی خوشست
هرچه میخواهی توانی کرد تو
بیش گردان هر دمم این درد تو
گر نماند درد تو عطار را
او نخواهد کافر و دین دار را
درد تو باید که جان میسوزدش
پای بر آتش جهان میسوزدش
درد تو باید دلم را درد تو
لیک نه در خورد من در خورد تو
درد چندانی که داری میفرست
لیک دل را نیز یاری میفرست
دل کجا بی یاریت دردی کشید
کاینچنین دردی نه هر مردی کشید
خالقا تا این سگم در باطنست
راه جانم سوی تو ناایمنست
یا بحکم شرع در کارش فکن
یا بکلی در نمکسارش فکن
از خودی این سگ خودبین بسم
گر نباشم من تو باشی این بسم
تو بسی داری چو من در هر پسی
من ندارم تا ابد جز تو کسی
در میانم چون کشیدی از کنار
در میانم بر کنار از اختیار
در میان راه تنها مانده ام
کس ندارم بی سر وپا مانده ام
ای کس هر بی کسی بس بیکسم
بی کسیم را کسی باشی بسم
گر من بی کس ندارم هیچ کس
همدم من تا ابد یاد تو بس

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن مریدی پیش شیخ نامدار
نام حق میگفت بیرون از شمار
هوش مصنوعی: یک مرید در حضور شیخی معروف، نام خدا را با شور و شوق بسیار می‌برد، به طوری که از شمار و حساب خارج می‌شود.
شیخ اورا گفت ای بس ناتمام
نیست حق را در حقیقت هیچ نام
هوش مصنوعی: شیخ به او گفت: ای جوان، کار تو به پایان نرسیده است، زیرا در واقعیت، حقیقت هیچ نامی ندارد.
زآنکه هرچش آن تو خوانی آن نه اوست
آن توئی و هرچه دانی آن نه اوست
هوش مصنوعی: هرچه درباره‌ی دیگری می‌گویی، ممکن است آن شخص آن‌طور نباشد. در واقع، شناخت تو از او فقط یک دیدگاه است و حقیقت چیزی فراتر از آن است که تو می‌دانی.
گر توصد دریا در آشامی بزور
همچو کوهی باش و چون دریا مشور
هوش مصنوعی: اگر تو صد دریا را به زور بنوشی، باید همچون کوه استوار باشی و در عین حال مانند دریا نرم و ملایم.
تو مباش آخر چنان کز جرعهٔ
ره به پهلو میروی چون رقعهٔ
هوش مصنوعی: تو نباید طوری باشی که از یک جرعهٔ شوق و عشق، به پهلو بخواهی بروی، مثل یک تکهٔ کاغذ که به راحتی جابه‌جا می‌شود.
هفت دریا نوش کن پس در زحیر
ز آرزوی قطرهٔ دیگر بمیر
هوش مصنوعی: تمام تلاش خود را بکن و از زندگی لذت ببر، سپس به سبب یک آرزوی کوچک دیگر، نمیتوانی برای زندگی بیشتر از آنچه که داری، دلتنگ باشی.
تشنهٔ او میر گر تو زندهٔ
خاک این درباش اگر تو بندهٔ
هوش مصنوعی: اگر تو زنده‌ای از خاک، برای او مانند یک بنده کن، چون او نیازمند و تشنهٔ محبت و وجود توست.
کاسهٔ چندین ملیس ای بوالعجب
چون بخوردی کاسهٔ دیگر طلب
هوش مصنوعی: چرا که این کاسه، با وجود آنکه پر از شیرینی‌ها و لذایذ است، به زودی به دنبال کاسه‌ای دیگر می‌روی. انسان همواره در جستجوی بیشتری است، حتی اگر اولی را کاملاً تجربه کرده باشد.
هرکه آبستن نشد از درد این
او زنی باشد نباشد مرد این
هوش مصنوعی: هر کسی که از درد و رنج چیزی در درون خود نداشته باشد، نمی‌تواند خود را مرد بداند و آنچه را که واقعی و ارزشمند است درک کند.
ذرهٔ درد خدا در دل ترا
بهتر از هر دو جهان حاصل ترا
هوش مصنوعی: یک ذره از درد و رنجی که خدا در دل تو قرار داده، از تمام نعمت‌ها و خوشی‌های این دو دنیا برای تو ارزشمندتر است.
خلق در هر نوع و هر راهی که مرد
چون همه جاوید آن خواهند برد
هوش مصنوعی: مردم در هر شکل و مسیری که باشند، چون به دنبال جاودانگی هستند، به آنچه می‌خواهند خواهند رسید.
من درین پستی درین دردم مقیم
تا همین دردم بود فردا ندیم
هوش مصنوعی: من در این وضعیت دشوار و دردناک خودم مانده‌ام و تا زمانی که این درد با من است، به آینده فکر نمی‌کنم.
زنده زین دردم بدنیا هر نفس
همدمم در گور این دردست و بس
هوش مصنوعی: هر لحظه که در این دنیا زندگی می‌کنم، این درد همواره با من است و در گور هم تنها چیزی که باقی می‌ماند، همین درد خواهد بود.
در قیامت مونسم این درد باد
پیشه من مجلسم این درد باد
هوش مصنوعی: در روز قیامت، این درد و رنجی که دارم، به عنوان همراه و هم‌نشین من خواهد بود. گویی همین درد و ناراحتی، مجالس من را هم پر کرده است.
گر بهشتی باشم و گر دوزخی
باد جانم مست این درد ای اخی
هوش مصنوعی: اگر بهشتی باشم یا اگر دوزخی، روح من تحت تأثیر این درد به شدت غرق شده است، ای برادر.
هرکرا این درد نیست او مرد نیست
نیست درمان گر ترا این درد نیست
هوش مصنوعی: هر کس که این درد را احساس نکند، در واقع انسان‌ نیست. اگر تو هم این درد را حس نمی‌کنی، پس درمان‌گر و شفادهنده‌ای برای آن درد نخواهی بود.
خالقا بیچارهٔ کوی توام
سرنگون افتاده دل سوی توام
هوش مصنوعی: خالق، من در کوی تو ناتوان و بیچاره‌ام و دلم به سوی تو افتاده و سرنگون شده است.
ای جهانی درد همراهم ز تو
درد دیگر وام میخواهم ز تو
هوش مصنوعی: من در جهانی پر از درد زندگی می‌کنم و از تو می‌خواهم که دردی دیگر به من بدهی تا بتوانم با آن درد خود را فراموش کنم.
رنج برد کوی تو رنجی خوشست
درد تو در قعر جان گنجی خوشست
هوش مصنوعی: اگر در مسیر تو رنجی به من برسد، آن رنج برای من دل‌انگیز است. درد تو در عمق جانم مانند گنجی ارزشمند و خوشایند است.
هرچه میخواهی توانی کرد تو
بیش گردان هر دمم این درد تو
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهی می‌توانی به دست آوری، فقط کافیست هر لحظه تلاش کنی و به آن فکر کنی.
گر نماند درد تو عطار را
او نخواهد کافر و دین دار را
هوش مصنوعی: اگر دردی از تو نماند، عطار نه تنها به تو اهمیتی نمی‌دهد بلکه هیچ فرقی بین کافر و مسلمان نخواهد گذاشت.
درد تو باید که جان میسوزدش
پای بر آتش جهان میسوزدش
هوش مصنوعی: درد تو باید که جانش را می‌سوزاند و در عین حال، بر آتش دنیا نیز می‌سوزاندش.
درد تو باید دلم را درد تو
لیک نه در خورد من در خورد تو
هوش مصنوعی: درد تو باید در دل من جا بگیرد، اما نه به نحوی که به من آسیب بزند؛ بلکه باید به تو مربوط باشد.
درد چندانی که داری میفرست
لیک دل را نیز یاری میفرست
هوش مصنوعی: دردی که تحمل می‌کنی را فراموش نکن؛ اما در کنار آن، محبت و حمایت از دل را هم فرستاده است.
دل کجا بی یاریت دردی کشید
کاینچنین دردی نه هر مردی کشید
هوش مصنوعی: دل چه کند وقتی یار ندارد و دردی را تحمل می‌کند که هر کسی قادر به تحمل آن نیست.
خالقا تا این سگم در باطنست
راه جانم سوی تو ناایمنست
هوش مصنوعی: ای خالق، تا زمانی که این سگ (نفس) درون من وجود دارد، راه جانم به سوی تو ناامن و پرخطر است.
یا بحکم شرع در کارش فکن
یا بکلی در نمکسارش فکن
هوش مصنوعی: یا طبق قوانین شرع به کارش رسیدگی کن و یا کاملاً او را کنار بگذار.
از خودی این سگ خودبین بسم
گر نباشم من تو باشی این بسم
هوش مصنوعی: اگر من نباشم، تو خودت را به حساب نیاور و مغرور نشو، زیرا من همواره در کنارت هستم.
تو بسی داری چو من در هر پسی
من ندارم تا ابد جز تو کسی
هوش مصنوعی: تو افراد زیادی مانند من داری، اما من تا ابد جز تو هیچ‌کس دیگری ندارم.
در میانم چون کشیدی از کنار
در میانم بر کنار از اختیار
هوش مصنوعی: وقتی تو از کنارم رفتی، در درونم احساس می‌کنم که همچنان به تو وابسته‌ام و نمی‌توانم از این وضعیت رهایی یابم.
در میان راه تنها مانده ام
کس ندارم بی سر وپا مانده ام
هوش مصنوعی: در میانه راه به تنهایی گرفتار شدم و هیچ کس را ندارم. بدون کمک و حمایتی به حال خود رها شده‌ام.
ای کس هر بی کسی بس بیکسم
بی کسیم را کسی باشی بسم
هوش مصنوعی: ای کسی که خود را تنها می‌بینی، برای من هم در این تنهایی همراهی باش. من به همراهی تو نیاز دارم.
گر من بی کس ندارم هیچ کس
همدم من تا ابد یاد تو بس
هوش مصنوعی: اگر من هیچ کس را ندارم، تا ابد یاد تو برایم کافی است.

حاشیه ها

1399/05/15 18:08
محمد گلریز امندانی

بسیار زیباست