بخش ۱۹ - الحكایة و التمثیل
فاطمه خاتون جنت ناگهی
پیش سید رفت در خلوتگهی
گفت کرد از آس دستم آبله
یک کنیزک از تو میخواهم صله
تا مرا از آس رنجی کم رسد
تا کیم از آس چندین غم رسد
آس گردونم چو یک ارزن بود
آس کردن خود چه کار من بود
وی عجب در پیش حیدر روزگار
بود آن ساعت غنیمت بیشمار
دست بگشاد و ببخشید آن همه
هیچ نگذاشت از برای فاطمه
یک دعاش آموخت زیبا و عزیز
گفت این بهتر ترازان جمله چیز
چون نماند از انبیا میراث باز
کار چندینی مکن برخود دراز
هان چگوئی ظلم بود این یا نبود
بود این شفقت همه دین یا نبود
آنکه او از فقر فخر آمد عزیز
کی گذارد هیچ کس را هیچ چیز
هست دنیا دشمن حق بی مجاز
دشمن حق کی گذارد دوست باز
گر سر دین داری ای بی پا و سر
راه دین این نیست زین ره در گذر
دین تو از بهر خلاص خویش دار
در دو عالم درد خاص خویش دار
بی شک این نادادن اینجا دین بود
در فدک صدیق را هم این بود
درد حق گر دامن جان گیردت
این تعصب کی گریبان گیردت
انس حضرت جانفزایت بس بود
تا که تو هستی خدایت بس بود
بخش ۱۸ - الحكایة و التمثیل: نیک مردی بود از زن پای بستبخش ۲۰ - الحكایة و التمثیل: کوفئی را گفت مرد راز جوی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فاطمه خاتون جنت ناگهی
پیش سید رفت در خلوتگهی
هوش مصنوعی: فاطمه، بانوی بهشت، ناگهان به ملاقات سید رفت و در مکانی خصوصی حضور پیدا کرد.
گفت کرد از آس دستم آبله
یک کنیزک از تو میخواهم صله
هوش مصنوعی: دخترکان آبلهدار دست من را شستند، حالا من هم از تو میخواهم که به من لطفی بکنی.
تا مرا از آس رنجی کم رسد
تا کیم از آس چندین غم رسد
هوش مصنوعی: تا زمانی که من از درد و رنجی رها نشوم، دیگر چه فایده دارد که این همه غم و اندوه به من برسد؟
آس گردونم چو یک ارزن بود
آس کردن خود چه کار من بود
هوش مصنوعی: من در این دنیا مثل یک دانه ارزن هستم و برای تغییر سرنوشت خود چه کار میتوانم انجام دهم؟
وی عجب در پیش حیدر روزگار
بود آن ساعت غنیمت بیشمار
هوش مصنوعی: او در آن لحظه که زمان به نفع حیدر بود، واقعاً در موقعیتی فوقالعاده و بسیار ارزشمند قرار داشت.
دست بگشاد و ببخشید آن همه
هیچ نگذاشت از برای فاطمه
هوش مصنوعی: دستش را باز کرد و به فاطمه بخشید، به گونهای که چیزی برای خود باقی نگذاشت.
یک دعاش آموخت زیبا و عزیز
گفت این بهتر ترازان جمله چیز
هوش مصنوعی: او دعای زیبا و ارزشمندی را آموخت و گفت که این دعا از همه چیزها بهتر است.
چون نماند از انبیا میراث باز
کار چندینی مکن برخود دراز
هوش مصنوعی: وقتی از پیامبران چیزی باقی نمانده است، پس چرا در کارهایت این قدر جلو بروی و خود را درگیر مسائل بیهوده کنی؟
هان چگوئی ظلم بود این یا نبود
بود این شفقت همه دین یا نبود
هوش مصنوعی: آیا میتوانی بگویی که آیا این ظلم است یا نه؟ آیا این محبت و مهربانی، اساس دین نیست یا وجود ندارد؟
آنکه او از فقر فخر آمد عزیز
کی گذارد هیچ کس را هیچ چیز
هوش مصنوعی: کسی که از فقر و تنگدستی به مقام عزت و بزرگی رسیده است، هرگز اجازه نمیدهد که هیچ کس را به چیزی بیارزش بشمرد.
هست دنیا دشمن حق بی مجاز
دشمن حق کی گذارد دوست باز
هوش مصنوعی: دنیا دشمن حق است و بدون دلیل، دشمن حق اجازه نمیدهد که دوست به راحتی عمل کند.
گر سر دین داری ای بی پا و سر
راه دین این نیست زین ره در گذر
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت دین هستی، ای انسان بیسر و پا، بدان که این مسیر، مسیر مناسبی برای عبور نیست.
دین تو از بهر خلاص خویش دار
در دو عالم درد خاص خویش دار
هوش مصنوعی: مذهب تو باید برای نجات خودت باشد و در هر دو جهان، درد و رنج خاص خودت را تحمل کن.
بی شک این نادادن اینجا دین بود
در فدک صدیق را هم این بود
هوش مصنوعی: به وضوح مشخص است که در عدم دادن فدک، دین و اصول آن رعایت نشده و این مسأله به صدیق هم مرتبط بوده است.
درد حق گر دامن جان گیردت
این تعصب کی گریبان گیردت
هوش مصنوعی: اگر درد حق به جانت بیفتد، دیگر این تعصب نمیتواند تو را به دام بیندازد.
انس حضرت جانفزایت بس بود
تا که تو هستی خدایت بس بود
هوش مصنوعی: محبت و نزدیکی تو برای روح من به اندازه کافی است، زیرا همین که تو وجود داری برای من همانند وجود خداوند است.