گنجور

بخش ۶ - در آفرینش انسان و مبدأ و معاد او فرماید

ترا در علم معنی راه دادند
بدستت پنجهٔ الله دادند
ترا از شیر رحمت پروریدند
براه چرخ قدرت آوریدند
ز عرشت ساختند خود سایبانها
مر او را ساختند از در زبانها
ز بهر فرش اقدامت ورقها
میان آب ماهی کرد پیدا
ز سیصد شصت و شش انهار مقصود
میان چار عنصر کرده موجود
خدا انسان بقدرت آفریده است
درو بسیار حکمت آفریده است
باوّل نطفه‌اش را در رحم کرد
چهل روزش نگاهی کرد خود فرد
بگرم و سرد دادش خود قمر قوت
که تا گردید او برمثل یاقوت
چهل روز دگر کردش عطارد
نظرها خود بسی در عین وارد
چهل روز دگر زهره رفیقش
باو می‌خواند خود علم طریقش
چهل روز دگر خود آفتابش
بنور خود گرفته در نقابش
ز بعد این بیاید روح انسان
که هستم من بتو خود جان ایمان
ز بعد این نظر مرّیخ دارد
چهل روز دگر او بیخ دارد
پس از مریخ آمد مشتری‌اش
نظرها بود با او بس قوّی‌اش
نظر کردش زحل آنگه بزادش
از آن عالم به این عالم نهادش
ز بعد این نگر تا چار سالش
نظر دارد قمر در عمر و مالش
ز بعد چارتا پانزده نظر شد
عطارد را از این معنی خبر شد
مراو را پرورش دارد عطارد
باو صد بازی آرد همچو شاهد
ز پانزده تا به سی و پنج سالش
کند زهره نظر در عین حالش
ازین چون بگذرد تا پنج و چل سال
نظر دارد باو خورشید در حال
وزین چون بگذرد خوشحال گردد
به پنجاه و به پنجش سال گردد
نظر دروی کند مریخ چون نور
که تا گردد هم او دانا و مستور
ازین تاریخ هم تا شصت و پنج سال
بود او مشتری را در نظر فال
بدور دیگرش دارد ز حل فکر
که این معنی بود در حکمتش بکر
ترادر پرورش این جاه دادند
ز اسرارت دل آگاه دادند
هر آن چیزی که در کلّ جهان است
بعرش و فرش و کرسی‌اش نهان است
همه همراه تو کرده است ای نور
ز بهر آنکه باشی پاک و مستور
اگر تو خویش را نشناختستی
بنامت نام کل انعام بستی
ز تو بر جاست نام عز و شاهی
ز تو بهتر شده هر شیی که خواهی
هر آنکس کو نشد انسان کامل
مراو را کی بود زاد ورواحل
ترا حق درکمال خود چه‌ها گفت
ز انوار تجلیّ‌ات عطا گفت
ز قرآن سنگدل را نیست تبدیل
ولی سنگش پس از طیر ابابیل
عدوی حق که بت از سنگ دارد
عجب نبود که بروی سنگ بارد
تو اندر اینجهان از بهر اوئی
نه درچوگان دنیا همچو گوئی
تو اندر این جهان آزاد و فردی
بکن کاری تو گر امروز مردی
چو مردان راه مردان رو در این راه
اگر هستی ز سرّ کار آگاه
ز سرّ کار آنکس آگهی یافت
که او باسالک ره همرهی یافت
برو تا سالکت این ره نماید
میان چاه کفرت مه نماید
ز سالک جمله ایمان می‌توان یافت
درون باغ ریحان می‌توان یافت
ز ریحان بوی سنبلهای شاهی است
ترا آن بوی از فیض الهی است
مدار ملک عالم بر تو ختم است
ولی بر مرد نادان رحم حتم است
بدان ای مرد دانا اصل خود را
ز بعد اصل میدان وصل خود را
بهر چه در زمین وآسمانست
بتو همره مثال کاروانست
بتو گویم یکایک گوش گیرش
ز جام بادهٔ من نوش گیرش
بدان کافلاک نه باشد بحکمت
که آن عالم کبیر آمد بقدرت
وجود تو صحیفه است همچو ایشان
بظاهر او صغیر است پیش نادان
بگویم تا بدانیش یکایک
معاد و مبدأت بشناسی اندک
به اول موی باشد خود دوم پوست
سیم عرق و چهارم گوشت با اوست
عصب پنجم به ششم هست فضله
بهفتم مغز و هشتم هست عضله
چو اندر نُه رسی میدان تو ناخن
برو با نُه فلک تو خود صفا کن
دگر جمله کواکب هفت میدان
بروی آدمیش نغز میخوان
بتو همراه این هفت همچو سدّ است
یکایک گویمت این دم که حدّ است
دلت شمس است و معده چون قمردان
زحل شُش باشد و او را ثمر دان
جگر باشد رفیق مشتری‌ات
ازو باشد حرارت پس قوی‌ات
بود مریخ زهره زُهره کرده
عطارد دان سپرز و غیر روده
بقول دیگران نوع دگر دان
بتو کردم من این گفتار آسان
ز اجسامت شماری گر بگویم
وجودت را به آب روح شویم
هر آن چیزی که در آفاق باشد
به انفس همنشین با طاق باشد
ز احوال بروجت خود خبر نیست
ز اشجار وجودت خود ثمر نیست
بگویم شمّهٔ از برج افلاک
که با تو همرهندی خود باین خاک
به آن عالم که کُبری نام دارد
دوانزده بروجش نام دارد
در اجسامت شمار او بگویم
دو عالم را نثار او بگویم
دو چشمت با دو گوش و بادوبینی
دهان و ناف بادو مقعدینی
دو سینه را شماره کن به آن ده
دوانزده ببین در عینت ایمه
قمر را دان منازل بیست و هشت است
بر افلاک بروجش جای گشت است
درون جسم آدم هفت عضو است
بهر عضوی مرا او را چار جزواست
دگر ارکان عنصر چار میدان
تو نامش امّهات کون میخوان
ز سر تا گردنت خود آتشین است
ز سینه تا بنافت بادبین است
ز نافت تا برُکبه آب رحمت
از او پایان نگر خود خاک قدرت
بقول دیگران این نکته دانی
بیا برگو که عمر رفته دانی
بنوع دیگری گویم تو بینوش
که خون آدمی باد است در جوش
چو بلغم آب و سودا خاک باشد
که در چشم بدان غمناک باشد
ز صفرا آتش آمد دروجودم
به آخر سوخت در عشقش چو عودم
دگر از عالم کبری بگویم
حدیث عالم صغری بگویم
چهار و صد چهل با چار کوه است
بهمراهیّ انسان باشکوه است
بدین جسم محقر نیز نیکوست
که چنداست استخوان عضو در پوست
دگر گویند کوه قاف اعلا
در آن سیمرغ باشد مرغ زیبا
تو میدان روح انسانی است سیمرغ
به آخر می‌شود این جسم بی مرغ
دگر در این جهان هفت است دریا
در اجسامت بمثل اوست برپا
بگویم هفت دریا در وجودت
به اول چشم و دیگر شد دو گوشت
دگر آب دهن با آب بینی
دگر شاش و منی را هفت بینی
دگردر این جهانست هفت اقلیم
بجسمت هفت عضو آمد به تسلیم
دگر میدان حواس ظاهری را
تو حس مشترک دان باطنی را
اگر داری ز بهر این فلک نهر
فلک اعظم شناس و گرد شش قهر
به قهر خود همه افلاک اعلا
بگرداند بمثل آسیاها
مر او را در شبانروزی چه سیراست
بسیصد شصت و پنج از دهر دیر است
درین درجات او خود سیر دارد
بدرجه شصت دقیقه خیر دارد
بود هر یک دقیقه ثانیه شصت
چو هر ثانیّه باشد ثالثه شصت
ز ثالث تا بعاشر در حساب است
که بیست و دو هزار و بیست بابست
تو بیست و دوی دیگر کن شماره
که نقش این دم تست این ستاره
هر آنکس کو ز رحمت بهره‌مند است
مر او را این مراتب خود پسند است
همه همراه تو باشند ای جان
تو غافل بودهٔ ازحال ایشان
همه اشیاء ز بهرت خادمانند
ملایک راهدار تو چو جانند
هر آن سالک که پیشم راه دارد
بعالم او دل آگاه دارد
تو ای انسان بمعنی کان لطفی
همه اشیا درون تست مخفی
بدان خود را که تا خود از کجائی
که با نور الهی آشنائی
بدان خود را که توذات شریفی
چو آب زمزم و کوثر لطیفی
بدان خود را که تو با جان رفیقی
به حکمت خود شفیقان را شفیقی
بدان خود را و آزاد جهان شو
چو عیسی برفراز آسمان شو
بدان خود را و واقف شو ز سرها
که سر باشد رفیق مرد دانا
بدان خود را و با حق آشنا شو
تمام اولیا را پیشوا شو
بدان خود را که تو از بحر اوئی
چو قطره غیر بحر او نجوئی
بدان خود را که تا عطّار گردی
بگرد نقطه چون پرگار گردی
بدان خود را که آخر گر ندانی
درون دایره در جهل ما نی
بدان خود را و با درد آشنا شو
ز کوی عاقبت بیرون چو ما شو
بدان خود را اگر تو یار مائی
وگرنه ژاژ با خلقان بخایی
بدان خود را و در خود بین تو او را
شکن بر سنگ تقوی این سبورا
بدان خود را که هم تو جسم و جانی
به آخر در معانی لامکانی
بدان خود را که شمس از خادمین است
شده از آسمان شمع زمین است
بدان خود را که چرخ و کوکب و ماه
همه هستند خادم پیشت ای شاه
بدان خود را که مقصود الهی
بدرویشی توسالک پادشاهی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ترا در علم معنی راه دادند
بدستت پنجهٔ الله دادند
هوش مصنوعی: تو را در فهم و علم به راهی وارد کردند و به تو توانایی و قدرتی عطا کردند.
ترا از شیر رحمت پروریدند
براه چرخ قدرت آوریدند
هوش مصنوعی: تو را با رحمت و مهربانی بزرگ کرده‌اند و به سوی قدرت و توانمندی راهنمايي کرده‌اند.
ز عرشت ساختند خود سایبانها
مر او را ساختند از در زبانها
هوش مصنوعی: از آسمان برای او سایه‌هایی فراهم کردند و او را به وسیله زبان‌ها و گفتارها ساختند.
ز بهر فرش اقدامت ورقها
میان آب ماهی کرد پیدا
هوش مصنوعی: به خاطر قدم‌های زیبا و ارزشمند تو، صفحاتی در دل آب نمایان شد که همچون ماهی دیده می‌شوند.
ز سیصد شصت و شش انهار مقصود
میان چار عنصر کرده موجود
هوش مصنوعی: از سیصد و شصت و شش نهر، مقصود اصلی در میان چهار عنصر ایجاد شده است.
خدا انسان بقدرت آفریده است
درو بسیار حکمت آفریده است
هوش مصنوعی: خدا انسان را با قدرت و توانایی‌های فراوانی خلق کرده و در وجود او نکات و رازهای حکمت بسیاری نهفته است.
باوّل نطفه‌اش را در رحم کرد
چهل روزش نگاهی کرد خود فرد
هوش مصنوعی: در ابتدا، نطفه‌اش را در رحم قرار داد و برای چهل روز به آن نگاه کرد تا خود او شکل بگیرد.
بگرم و سرد دادش خود قمر قوت
که تا گردید او برمثل یاقوت
هوش مصنوعی: قمر به او نیرویی داد تا از عهده سختی‌ها و سردی‌ها برآید و به زیبایی و درخشش یاقوت برسد.
چهل روز دگر کردش عطارد
نظرها خود بسی در عین وارد
هوش مصنوعی: عطارد بعد از چهل روز دوباره به او نگاه کرد و توجهش را به او جلب نمود.
چهل روز دگر زهره رفیقش
باو می‌خواند خود علم طریقش
هوش مصنوعی: برای چهل روز دیگر، زهره که رفیق اوست، او را به مسیر خود دعوت می‌کند.
چهل روز دگر خود آفتابش
بنور خود گرفته در نقابش
هوش مصنوعی: چهل روز دیگر، نور خورشید دوباره در زیر نقابی که دارد، خود را نشان خواهد داد.
ز بعد این بیاید روح انسان
که هستم من بتو خود جان ایمان
هوش مصنوعی: بعد از این، روح انسان خواهد آمد که من هستم و به خودم ایمان دارم.
ز بعد این نظر مرّیخ دارد
چهل روز دگر او بیخ دارد
هوش مصنوعی: پس از این نگاه، سیاره مریخ چهل روز دیگر در حال حرکت و تغییر مسیر خواهد بود.
پس از مریخ آمد مشتری‌اش
نظرها بود با او بس قوّی‌اش
هوش مصنوعی: پس از سیاره مریخ، سیاره مشتری به نظر می‌رسید و نگاه‌ها به آن بسیار قوی و محکم بود.
نظر کردش زحل آنگه بزادش
از آن عالم به این عالم نهادش
هوش مصنوعی: زحل به او نگاه کرد و سپس او را به دنیا آورد و او را از آن جهان به این جهان آورد.
ز بعد این نگر تا چار سالش
نظر دارد قمر در عمر و مالش
هوش مصنوعی: پس از این، تا چهار سال آینده به او نگاه کن؛ قمر در عمر و ثروتش را مشاهده می‌کند.
ز بعد چارتا پانزده نظر شد
عطارد را از این معنی خبر شد
هوش مصنوعی: پس از گذشت چهارده تا پانزده سال، عطارد متوجه این معنا شد.
مراو را پرورش دارد عطارد
باو صد بازی آرد همچو شاهد
هوش مصنوعی: عطارد او را پرورش می‌دهد و به او هزاران نعمت و فرصت می‌دهد، مانند یک شاهد که زیبایی‌ها را نشان می‌دهد.
ز پانزده تا به سی و پنج سالش
کند زهره نظر در عین حالش
هوش مصنوعی: در سنین پانزده تا سی و پنج سالگی، زیبایی و جذابیت او در اوج است و توجه همه را به خود جلب می‌کند.
ازین چون بگذرد تا پنج و چل سال
نظر دارد باو خورشید در حال
هوش مصنوعی: پس از گذشت سی و پنج سال، انسان می‌تواند به مانند خورشید نگاهی عمیق و روشن به زندگی و تجربیات خود داشته باشد.
وزین چون بگذرد خوشحال گردد
به پنجاه و به پنجش سال گردد
هوش مصنوعی: وقتی از این مرحله عبور کند، خوشحال می‌شود و به پنجاه سال یا بیشتر می‌رسد.
نظر دروی کند مریخ چون نور
که تا گردد هم او دانا و مستور
هوش مصنوعی: نگاه درویش به سیاره مریخ مانند نوری است که می‌تواند جهش بزرگی ایجاد کند و باعث شود که آنچه در ابتدا مشخص و آشکار است به دانش و پنهانی تبدیل شود.
ازین تاریخ هم تا شصت و پنج سال
بود او مشتری را در نظر فال
هوش مصنوعی: از آن تاریخ تا شصت و پنج سال بعد، او در نظر فال به مشتری نگاه می‌کرد.
بدور دیگرش دارد ز حل فکر
که این معنی بود در حکمتش بکر
هوش مصنوعی: او به دور دیگری از اندیشه می‌پردازد و می‌کوشد تا بفهمد که این معنا در حکمتش تازه و بی‌سابقه است.
ترادر پرورش این جاه دادند
ز اسرارت دل آگاه دادند
هوش مصنوعی: در پرورش تو به تو مقام و قدرت دادند و از رازها و اسرار دل و احساساتت آگاهی یافتند.
هر آن چیزی که در کلّ جهان است
بعرش و فرش و کرسی‌اش نهان است
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دنیا وجود دارد، از آسمان‌ها و زمین گرفته تا همه چیزهایی که در آن‌ها نهفته است، در خفا و در عمق عالم قرار دارد.
همه همراه تو کرده است ای نور
ز بهر آنکه باشی پاک و مستور
هوش مصنوعی: همه چیز به خاطر تو آماده شده است ای نور، تا تو پاک و پنهان باشی.
اگر تو خویش را نشناختستی
بنامت نام کل انعام بستی
هوش مصنوعی: اگر تو خودت را نشناخته‌ای، نامت بر روی تمام مخلوقات نهاد شده است.
ز تو بر جاست نام عز و شاهی
ز تو بهتر شده هر شیی که خواهی
هوش مصنوعی: نام و مقام تو همواره باقی است و هر چیزی که بخواهی، به واسطه تو بهتری پیدا کرده است.
هر آنکس کو نشد انسان کامل
مراو را کی بود زاد ورواحل
هوش مصنوعی: هرکس که نتوانست به درجه انسان کامل برسد، آیا او به دنیا آمده و زندگی‌اش چه فایده‌ای دارد؟
ترا حق درکمال خود چه‌ها گفت
ز انوار تجلیّ‌ات عطا گفت
هوش مصنوعی: حق در کمال خود درباره تو چیزهای زیادی گفت و در نورهای تجلی‌ات نعمت‌ها و عطاهایی را بیان کرد.
ز قرآن سنگدل را نیست تبدیل
ولی سنگش پس از طیر ابابیل
هوش مصنوعی: دل سنگی کسی به کلام خدا تغییر نمی‌کند، اما وقتی پرندگان ابابیل آمدند، سنگ آن دل نیز دگرگون شد.
عدوی حق که بت از سنگ دارد
عجب نبود که بروی سنگ بارد
هوش مصنوعی: دشمن حق که معبودش از سنگ ساخته شده است، تعجبی ندارد اگر بر روی سنگ باران می‌زند.
تو اندر اینجهان از بهر اوئی
نه درچوگان دنیا همچو گوئی
هوش مصنوعی: در این دنیا تو به خاطر او وجود داری، نه اینکه به دنبال بازی‌های دنیایی باشی.
تو اندر این جهان آزاد و فردی
بکن کاری تو گر امروز مردی
هوش مصنوعی: در این دنیا تو آزاد و مستقل هستی، پس اگر امروز می‌خواهی مردی، باید کاری انجام دهی.
چو مردان راه مردان رو در این راه
اگر هستی ز سرّ کار آگاه
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در مسیر زندگی همچون مردان واقعی پیش بروی، باید با آگاهی و فهم از حقیقت کارهایت را انجام دهی.
ز سرّ کار آنکس آگهی یافت
که او باسالک ره همرهی یافت
هوش مصنوعی: کسی که به حقیقت و راز کار آگاه شد، همان کسی است که در مسیر زندگی، همراهی با سالک و رهروان را تجربه کرده است.
برو تا سالکت این ره نماید
میان چاه کفرت مه نماید
هوش مصنوعی: برخی از چالش‌ها و مشکلات در زندگی ممکن است شما را به سمت مسیرهای نادرست سوق دهند. اما با توجه به راهی که انتخاب می‌کنید، هدایت و نشانه‌هایی وجود دارد که می‌تواند شما را به روشنایی و حقیقت برساند.
ز سالک جمله ایمان می‌توان یافت
درون باغ ریحان می‌توان یافت
هوش مصنوعی: از راهنماهای معنوی می‌توان به حقیقت ایمان دست یافت، و در مکان‌های دلپذیر مانند باغ‌های خوشبو، این حقیقت را مشاهده کرد.
ز ریحان بوی سنبلهای شاهی است
ترا آن بوی از فیض الهی است
هوش مصنوعی: بوی گل‌های خوشبو و زیبا به خاطر فیض الهی به مشامت رسیده است.
مدار ملک عالم بر تو ختم است
ولی بر مرد نادان رحم حتم است
هوش مصنوعی: عرش و سلطنت عالم به تو ختم می‌شود، اما بر انسان نادان، رحم و محبت حتمی است.
بدان ای مرد دانا اصل خود را
ز بعد اصل میدان وصل خود را
هوش مصنوعی: ای مرد دانا، باید آگاه باشی که ریشه و اصل وجودت را از دوری و جدایی خود بشناسی و پیوندت را با اصل خود درک کنی.
بهر چه در زمین وآسمانست
بتو همره مثال کاروانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در زمین و آسمان وجود دارد، برای تو همچون همراهی با یک کاروان است.
بتو گویم یکایک گوش گیرش
ز جام بادهٔ من نوش گیرش
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم که هر کدام از آن‌ها را با دقت بشنو و از شراب من بچش.
بدان کافلاک نه باشد بحکمت
که آن عالم کبیر آمد بقدرت
هوش مصنوعی: بدان که کافلاک (جهان) به خاطر حکمت نیست، بلکه به سبب قدرت آن عالم بزرگ پدید آمده است.
وجود تو صحیفه است همچو ایشان
بظاهر او صغیر است پیش نادان
هوش مصنوعی: وجود تو مانند یک کتاب است که ظاهراً کوچک به نظر می‌رسد، اما در واقع در برابر کسانی که نمی‌دانند، اهمیت و عمق زیادی دارد.
بگویم تا بدانیش یکایک
معاد و مبدأت بشناسی اندک
هوش مصنوعی: باید به تو بگویم که اگر بخواهی معاد و خاستگاه خودت را بشناسی، باید به این موضوعات به دقت توجه کنی.
به اول موی باشد خود دوم پوست
سیم عرق و چهارم گوشت با اوست
هوش مصنوعی: در ابتدا مو وجود دارد، سپس پوست است که نازک و نرم است. بعد از آن، عرقی از او ترشح می‌شود و در نهایت، گوشت نیز با این عناصر همراه است.
عصب پنجم به ششم هست فضله
بهفتم مغز و هشتم هست عضله
هوش مصنوعی: عصب پنجم و ششم به هم مرتبط هستند، مانند فضله‌ای که به هفتم مربوط می‌شود. همچنین مغز به هشتم تعلق دارد و عضله به آن اشاره دارد.
چو اندر نُه رسی میدان تو ناخن
برو با نُه فلک تو خود صفا کن
هوش مصنوعی: وقتی به نُه می‌رسی، با نُه آسمان هماهنگ شو و با آن‌ها به آراستگی و زیبایی برس.
دگر جمله کواکب هفت میدان
بروی آدمیش نغز میخوان
هوش مصنوعی: در دیگر ستاره‌ها و سیاره‌ها، نغمه‌سرایان و هنرمندان با صدای زیبا به تسبح و تحسین انسان می‌پردازند.
بتو همراه این هفت همچو سدّ است
یکایک گویمت این دم که حدّ است
هوش مصنوعی: به تو می‌گویم که هر کدام از این هفت نفر مانند سدی هستند و در این لحظه هر یک از آن‌ها را برایت معرفی می‌کنم.
دلت شمس است و معده چون قمردان
زحل شُش باشد و او را ثمر دان
هوش مصنوعی: دل تو مانند خورشید درخشان است، اما معده‌ات مانند سیاره‌ای سرد و تاریک است که تنها طعم و خوشی به سراغش می‌آید.
جگر باشد رفیق مشتری‌ات
ازو باشد حرارت پس قوی‌ات
هوش مصنوعی: دوست تو مانند جگر است که از حرارت و گرمی او توان تو افزایش می‌یابد.
بود مریخ زهره زُهره کرده
عطارد دان سپرز و غیر روده
هوش مصنوعی: مریخ و زهره در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند و عطارد را به‌عنوان یک پیشکار و برجسته مطرح کرده‌اند، در حالی که چیزی غیر از آنچه که در باطن وجود دارد، وجود ندارد.
بقول دیگران نوع دگر دان
بتو کردم من این گفتار آسان
هوش مصنوعی: با شنیدن نظرات دیگران، من مفهوم متفاوتی را برای تو بیان کردم و این موضوع را به سادگی مطرح کردم.
ز اجسامت شماری گر بگویم
وجودت را به آب روح شویم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از اجسام تو عددی برشمارم، وجودت را با آب روح پاک می‌کنم.
هر آن چیزی که در آفاق باشد
به انفس همنشین با طاق باشد
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان خارج وجود دارد، با وجود درون انسان‌ها ارتباط و هم‌نشینی دارد.
ز احوال بروجت خود خبر نیست
ز اشجار وجودت خود ثمر نیست
هوش مصنوعی: تو از وضعیت ستاره‌ها و برج‌های آسمانی خود آگاه نیستی و از درختان وجودت هیچ ثمری نمی‌گیری.
بگویم شمّهٔ از برج افلاک
که با تو همرهندی خود باین خاک
هوش مصنوعی: به تو بگویم که قطره‌ای از عظمت آسمان‌ها را به واسطه تو به این زمین پیوند زده‌ام.
به آن عالم که کُبری نام دارد
دوانزده بروجش نام دارد
هوش مصنوعی: به آن جهانی که به نام کبیری شناخته می‌شود، دوازده بخش یا صورت اصلی وجود دارد.
در اجسامت شمار او بگویم
دو عالم را نثار او بگویم
هوش مصنوعی: در وجود تو، همه‌ی زیبایی‌ها و ارزش‌ها را فدای تو می‌کنم و راجع به تو، هر دو جهان را به نیکی یاد می‌کنم.
دو چشمت با دو گوش و بادوبینی
دهان و ناف بادو مقعدینی
هوش مصنوعی: دو چشمت مانند دو گوش و دماغت شبیه به دهان و ناف و مقعدت به نوعی دیگر است.
دو سینه را شماره کن به آن ده
دوانزده ببین در عینت ایمه
هوش مصنوعی: دو سینه را بشمار و به عدد ده و دوازده نگاه کن، ببین در عینت چه حالتی دارند.
قمر را دان منازل بیست و هشت است
بر افلاک بروجش جای گشت است
هوش مصنوعی: ماه به بیست و هشت مرحله تقسیم می‌شود و در آسمان در مکان‌های مختلفی حرکت می‌کند.
درون جسم آدم هفت عضو است
بهر عضوی مرا او را چار جزواست
هوش مصنوعی: در بدن انسان هفت عضو وجود دارد و برای هر یک از این اعضا چهار ویژگی یا خاصیت مشخص وجود دارد.
دگر ارکان عنصر چار میدان
تو نامش امّهات کون میخوان
هوش مصنوعی: اگر چهار عنصر اصلی عالم را به عنوان ارکان در نظر بگیریم، نام مادران و اساس وجود را می‌توان به آنها اطلاق کرد.
ز سر تا گردنت خود آتشین است
ز سینه تا بنافت بادبین است
هوش مصنوعی: از سر تا گردن تو آتشین و پرحرارت هستی و از سینه تا کمر، پر از خنکی و نسیم.
ز نافت تا برُکبه آب رحمت
از او پایان نگر خود خاک قدرت
هوش مصنوعی: از نیکویی‌ها و برکات رحمتی که از اوج به زمین می‌ریزد، تا آنجا که می‌توانی به عظمت و قدرت او توجه کن.
بقول دیگران این نکته دانی
بیا برگو که عمر رفته دانی
هوش مصنوعی: به گفته دیگران، این نکته را به یاد داشته باش که عمرت به سرعت می‌گذرد و باید از آن بهره‌برداری کنی.
بنوع دیگری گویم تو بینوش
که خون آدمی باد است در جوش
هوش مصنوعی: به شکل دیگری بگویم، تو بنوش که خون انسان در حال جوشیدن است و نتایج آن می‌تواند عواقب سنگینی داشته باشد.
چو بلغم آب و سودا خاک باشد
که در چشم بدان غمناک باشد
هوش مصنوعی: وقتی بلغم، آب و سودا وجود داشته باشد، مانند ذرات خاکی در چشم می‌مانند که باعث ناراحتی و غم می‌شوند.
ز صفرا آتش آمد دروجودم
به آخر سوخت در عشقش چو عودم
هوش مصنوعی: آتش صفرا در وجودم شعله‌ور شد و در نهایت به خاطر عشقش مثل عود سوختم.
دگر از عالم کبری بگویم
حدیث عالم صغری بگویم
هوش مصنوعی: من از دنیای بزرگ و وسیع سخن می‌گویم، اما در عین حال داستان‌هایی از دنیای کوچک‌تر را نیز بیان می‌کنم.
چهار و صد چهل با چار کوه است
بهمراهیّ انسان باشکوه است
هوش مصنوعی: چهارصد چهل با چهار کوه ترکیب شده است که نشان از شکوه و عظمت انسان دارد.
بدین جسم محقر نیز نیکوست
که چنداست استخوان عضو در پوست
هوش مصنوعی: این بدن کوچک و ناچیز هم خوب است، زیرا در آن چند استخوان و عضوی در زیر پوست وجود دارد.
دگر گویند کوه قاف اعلا
در آن سیمرغ باشد مرغ زیبا
هوش مصنوعی: دیگران می‌گویند که در کوه قاف، که بلندترین کوه است، پرنده‌ای زیبا به نام سیمرغ زندگی می‌کند.
تو میدان روح انسانی است سیمرغ
به آخر می‌شود این جسم بی مرغ
هوش مصنوعی: انسان دارای روحی است که او را از سایر موجودات متمایز می‌کند. در نهایت، جسم مادی و دنیوی او بدون روح و معنا می‌ماند.
دگر در این جهان هفت است دریا
در اجسامت بمثل اوست برپا
هوش مصنوعی: در این دنیا مانند دریا در اجسام شما، جوهر و روحی وجود دارد که به شکل دیگری در وجودتان نمایان است.
بگویم هفت دریا در وجودت
به اول چشم و دیگر شد دو گوشت
هوش مصنوعی: من می‌گویم که در وجودت به اندازه‌ی هفت دریا عظمت و وسعت وجود دارد، اما هنگامی که به چشمانت نگاه می‌کنم، همه‌ی آن زیبایی‌ها در دو گوشت خلاصه می‌شود.
دگر آب دهن با آب بینی
دگر شاش و منی را هفت بینی
هوش مصنوعی: این جمله به تفاوت‌های موجود در مایعات بدن اشاره دارد و می‌گوید که هر کدام از این مایعات ویژگی‌ها و عملکردهای خاص خود را دارند. به طور کلی، این بیان به تنوع و تمایز در مایعات بدن انسان پرداخته و نشان‌دهنده این است که هر یک از آنها نقش خاصی در بدن ایفا می‌کنند.
دگردر این جهانست هفت اقلیم
بجسمت هفت عضو آمد به تسلیم
هوش مصنوعی: در این جهان، هفت اقلیم وجود دارد که به شکل هفت عضو بدن تو آمده و با تسلیم در خدمت تو هستند.
دگر میدان حواس ظاهری را
تو حس مشترک دان باطنی را
هوش مصنوعی: حواس ظاهری خود را فراموش کن و به درک و احساس عمیق‌تری که در درونت وجود دارد، توجه کن.
اگر داری ز بهر این فلک نهر
فلک اعظم شناس و گرد شش قهر
هوش مصنوعی: اگر به دنبال شناختن عالم و سرنوشت بزرگ هستی، باید به گردش و حرکت ستاره‌ها توجه کنی و از طبیعت آن‌ها درس بگیری.
به قهر خود همه افلاک اعلا
بگرداند بمثل آسیاها
هوش مصنوعی: او با خشم خود تمام آسمان‌ها را مانند آسیاها به گردش در می‌آورد.
مر او را در شبانروزی چه سیراست
بسیصد شصت و پنج از دهر دیر است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در زندگی روزمره، انسان در طول یک سال، با دنیای بسیاری روبه‌رو می‌شود. به‌نوعی اشاره به این دارد که هر روز از زندگی پر از تجربیات و اتفاقات مختلف است و تعداد این اتفاقات در طول سال زیاد است.
درین درجات او خود سیر دارد
بدرجه شصت دقیقه خیر دارد
هوش مصنوعی: در این درجات، خود او در حال حرکت است و در رتبه شصت دقیقه، خوبی و نیکی وجود دارد.
بود هر یک دقیقه ثانیه شصت
چو هر ثانیّه باشد ثالثه شصت
هوش مصنوعی: هر دقیقه شامل شصت ثانیه است و هر ثانیه نیز سه قسمت دارد که به آن‌ها “ثالثه” می‌گویند، که در مجموع هر دقیقه به شصت ثانیه و هر ثانیه به شصت ثالثه تقسیم می‌شود.
ز ثالث تا بعاشر در حساب است
که بیست و دو هزار و بیست بابست
هوش مصنوعی: شماره‌ها از سه تا ده در حساب و شمارش وجود دارند، و مجموع آن‌ها به بیست و دو هزار و بیست می‌رسد.
تو بیست و دوی دیگر کن شماره
که نقش این دم تست این ستاره
هوش مصنوعی: توی زندگی، تو می‌توانی به شکلی متفاوت عمل کنی و خود را در موقعیت‌های جدید قرار دهی، زیرا این لحظه و این احساس، خاص و منحصر به فرد است.
هر آنکس کو ز رحمت بهره‌مند است
مر او را این مراتب خود پسند است
هوش مصنوعی: هر کسی که از رحمت و بخشش برخوردار باشد، این ویژگی‌ها و مراحل را برای خود خوشایند و مطلوب می‌داند.
همه همراه تو باشند ای جان
تو غافل بودهٔ ازحال ایشان
هوش مصنوعی: همه به همراه تو هستند، اما تو از حال و احوال آن‌ها بی‌خبری.
همه اشیاء ز بهرت خادمانند
ملایک راهدار تو چو جانند
هوش مصنوعی: تمامی مخلوقات از محبت و نیروی تو خدمتگزارند و فرشتگان هم مانند جان تو هستند که راه را به تو نشان می‌دهند.
هر آن سالک که پیشم راه دارد
بعالم او دل آگاه دارد
هوش مصنوعی: هر شخصی که در مسیر من قدم می‌زند و به من نزدیک می‌شود، از عمق وجودش به این دنیا و واقعیت‌های آن آگاه است.
تو ای انسان بمعنی کان لطفی
همه اشیا درون تست مخفی
هوش مصنوعی: ای انسان، در وجود تو، تمامی خوبی‌ها و لطف‌های عالم به طرز پنهانی نهفته است.
بدان خود را که تا خود از کجائی
که با نور الهی آشنائی
هوش مصنوعی: خودت را بشناس که به کجا تعلق داری و با نور الهی آشنا هستی.
بدان خود را که توذات شریفی
چو آب زمزم و کوثر لطیفی
هوش مصنوعی: خودت را بشناس که شخصیت و ذات تو بسیار شریف و با ارزش است، همچون آب زلال و پاک زمرم و کوثر.
بدان خود را که تو با جان رفیقی
به حکمت خود شفیقان را شفیقی
هوش مصنوعی: خودت را بشناس که تو با روح خود رابطه‌ای نزدیک داری و به وسعت فهم و دانشت می‌توانی به دیگران کمک کنی.
بدان خود را و آزاد جهان شو
چو عیسی برفراز آسمان شو
هوش مصنوعی: خودت را بشناس و از قید و بندها رها شو، مانند عیسی که به آسمان صعود کرد.
بدان خود را و واقف شو ز سرها
که سر باشد رفیق مرد دانا
هوش مصنوعی: خودت را بشناس و آگاه باش از کسانی که در راس امور هستند، زیرا آن‌ها همواره همراه و هم‌فکر انسان‌های دانا هستند.
بدان خود را و با حق آشنا شو
تمام اولیا را پیشوا شو
هوش مصنوعی: خود را بشناس و با حقیقت آشنا شو، تا به پیشوایی اولیا دست پیدا کنی.
بدان خود را که تو از بحر اوئی
چو قطره غیر بحر او نجوئی
هوش مصنوعی: بدان که تو همچون قطره‌ای از اقیانوس هستی و تنها از خود او می‌تِوانی بهره‌مند شوی، نه از هیچ‌کس دیگر.
بدان خود را که تا عطّار گردی
بگرد نقطه چون پرگار گردی
هوش مصنوعی: خودت را بشناس و رشد کن تا به مانند عطّار (عطار) بشوی. همانطور که پرگار دور یک نقطه می‌گردد، تو هم باید در مسیر خودت بچرخی و در جستجوی هدف باشی.
بدان خود را که آخر گر ندانی
درون دایره در جهل ما نی
هوش مصنوعی: خودت را بشناس، زیرا اگر نتوانی درون دایره مشخصی را درک کنی، در جهل و نادانی باقی خواهی ماند.
بدان خود را و با درد آشنا شو
ز کوی عاقبت بیرون چو ما شو
هوش مصنوعی: به شناخت خود بپرداز و با مشکلات و دردهای زندگی آشنا شو، تا از مسیر نادرستی که در آن هستی خارج شوی و به حقیقت و نهایت برسی.
بدان خود را اگر تو یار مائی
وگرنه ژاژ با خلقان بخایی
هوش مصنوعی: اگر تو با ما دوستی، خود را بشناس؛ و گرنه، به حرف‌های بی‌اساسی با دیگران مشغول می‌شوی.
بدان خود را و در خود بین تو او را
شکن بر سنگ تقوی این سبورا
هوش مصنوعی: به خودت آگاه باش و در وجود خودت او را ببین؛ تو می‌توانی با تقویت تقوای خود، سختی‌ها را پشت سر بگذاری.
بدان خود را که هم تو جسم و جانی
به آخر در معانی لامکانی
هوش مصنوعی: به خود آگاه باش که تو هم جسم و هم جان هستی، و در نهایت به معانی فراتر از مکان پی خواهی برد.
بدان خود را که شمس از خادمین است
شده از آسمان شمع زمین است
هوش مصنوعی: بدان که شمس، که از خدمتگزاران است، از آسمان آمده و مانند شمعی در زمین درخشش دارد.
بدان خود را که چرخ و کوکب و ماه
همه هستند خادم پیشت ای شاه
هوش مصنوعی: بدان که تمام اجرام آسمانی، از جمله ستاره‌ها و ماه، همگی در خدمت تو هستند، ای پادشاه.
بدان خود را که مقصود الهی
بدرویشی توسالک پادشاهی
هوش مصنوعی: بدان که هدف الهی از نیایش و سلوک به درویشی، رسیدن به مقام پادشاهی و بخشش است.

حاشیه ها

1391/10/02 10:01
sasan

بسیار زیبا بود ا
تمام حقایق هستی در یک شعر

1395/02/11 18:05
محمودرضا

فوق العاده زیبا