گنجور

بخش ۵ - در تمثیل عیاران بغداد و خراسان فرماید

سخنها دارم از سرّ معانی
ولی موقوف کردم تا ندانی
بگفتار عجایب در پریدم
ازو مقصود صد معنی بدیدم
در این معنی مرا حالی عجیب است
که درگفتار من سرّی غریب است
یکی روزی مرا یک مشکلی بود
که درآن مشکلم بس حاصلی بود
بخود گفتم که این مشکل کجا حل
کنم چون هست پیشم نامحصل
روان سوی کتب خانه دویدم
ز بعد ساعتی بروی رسیدم
کتبها را ز یکدیگر گشادم
کلید علم را دروی نهادم
به آخر گشت آن مشکل مرا حل
نماندی از معانی هیچ مهمل
بشد کلیّ همه حل مشکلاتم
ازین قصه چکید آب حیاتم
نظر در روی دیگر نیز کردم
از او یک شربتی دیگر بخوردم
چنین گوید حکیم روح افزای
که در ملک هری بودی سه تن رای
سه عیار و دلیر ملک و شبگیر
که در رفتار پر می‌برد از تیر
سه عیاری که از تزویر ایشان
تمام ملک در تدویر ایشان
بغایت در کمال علم و دانش
عجایب نامشان در آفرینش
بزور فکر و مکر و علم تلبیس
ببرده گوی از میدان ابلیس
همه شاهان بایشان فخر کردی
که دشمن را به ایشان مکر کردی
بسی در ملک عالم سیر کردند
مساجدهای عالم دیر کردند
بنوک نیزه تنها چاک کردند
بسی مردم بزیر خاک کردند
بسی خوردند مال مستمندان
بسی بردند تاج جمله شاهان
یکی پیری و استادی در این کار
بدایشان را که اسمش بود عیّار
بعیّاری و مردی بود مشهور
ولکین این جهان را بود مزدور
هرآنکس کو بعالم شهسوار است
به آخر زیر مرکب استوار است
هرآنکس کو ز دنیائی شود مست
شود این همت امید او پست
هرآنکس کو بمکر و حیله یار است
به آخر گردنش در زیر بار است
هر آنکس کو شود مزدور مخلوق
بناله نای حلقومش چوآن بوق
هر آنکس کو بمخلوقی زند دست
شود این همت والای او پست
کمال خدمت مخلوق حیف است
نیازی بهر خالق چون صحیف است
هرآنکس کو سری دارد براهش
خدا دارد مراورا در پناهش
وگرنه سر رود گر سر بتابی
به هر دو کون خود عزّت نیابی
اگر تو مرد حقّی‌ای برادر
چرا گردی بگرد آنچنان در
هر آنکس کو در مخلوق داند
خدا او را ازین درزود راند
برو پیش حق و آن باب احمد
کزین در نور بینی مثل اوحد
من از باب نبی دربان شدستم
ولی آن در بروی غیر بستم
بعیاری ربودم گوی توحید
ز میدان سخن کو مرد تجرید
مکن از پیر عیّارت فراموش
که او بد در جهان خود دیگ پر جوش
بسی فتنه ازودر دین بزائید
بسی انگشت درویشان بخائید
در آن عصر او دومه میریمن بود
به سالی او دو ساعت پیش زن بود
ور عزّت نبود و دانش دین
ولیکن نیک میدانست او کین
به بدکاری و حیله بُد چو شیطان
نبد کس در جهان چون او زبان دان
زبان بکری و عمری و تازی
زبان هندوی پیشش چو بازی
زبان ترک و لرّ و کور و شل هم
زبان فارسی و اعراب خل هم
زبان اُزبکی با لفظ قلماق
همه دانسته بودی تا به او یماق
زبان اهل چین و ملک نیمروز
همه دانسته بود و گشته فیروز
ورا درعلم عیّاری کتبها
همه را درس گفته او بشبها
به عیّاران عالم خنده کردی
به طرّاران هر جا حیله بردی
بدند آن سه نفر خود زیر دستش
که در این علم بودند پای بستش
بروز و شب به پیش حیله آموز
تمام خلق از ایشان در جگر سوز
یکی روزی بهم در مکر عالم
همی گفتند بس ازدور آدم
بگفت آن پیر با ایشان که یاران
بعیّاری سبق بردم ز شیطان
چو من درملک عالم نیست عیّار
همه شاهان مرا باشد خریدار
چو عجب و نخوت آمد در دماغش
یکی روغن بریزد درچراغش
کز آن روغن بسوزد همچو عودی
برآید از دماغش زود دودی
یکی گفتار ز یارانش که ای پیر
ز عیاری شنیدم من بشبگیر
بگفت او همچو عیّاران بغداد
ندارد در همه عالم کسی یاد
بملک این جهان مشهور شانند
که کس این علم به ز ایشان ندانند
ز میدانشان نبرده خلق این گوی
که باشد پیش ایشان مثل یک جوی
هم ایشان قلعهٔ زابل گرفتند
هم ایشان خاک عیاری برفتند
چو بشنید این سخن آن پیر عیار
بگفتا من نیم چون نقش دیوار
بعالم مثل من عیار نبود
بطرّاریّ من طرّار نبود
روم از بهر عیاری ببغداد
کنم بر جان عیارانش بیداد
بطرّاران بغداد آن کنم من
که در ملک همه جاروب بی تن
بعیاران نهم من بار خود را
که تا ایشان بدانند کار خود را
بعیاری ببندم پای ایشان
کنم ویرانه من خود جای ایشان
بعیاری سر ایشان بیارم
تمام ملک را زرچوبه دارم
ز ایشان نام عیاری برآرم
شود این نام در دنیا چو یارم
به ایشان آن کنم که گربه با موش
ز ایشان من برم هم عقل و هم هوش
در این بودند سلطان کس فرستاد
به پیش آن ظهیر ملک بیداد
روان شد پیش شاه و گفت حالش
ز طرّاران بغداد و زمالش
بگفتا صد تمن از مال بغداد
بیارم نزد تو ای شاه با داد
در این عالم بعیاری از ایشان
برم خود تاج شاهانشان چو خویشان
بعیّاری حکیمم نه بهایم
به ایشان در دمم من صد عزایم
بشه گفت و اجازت داد شاهش
ز عیاران خود پرسید راهش
بگفتند ای بزرگ ملک ایران
کمر بندیم پیشت همچو مردان
به جان بازیم سر در پیش پایت
عطا دانیم ما خود هر بلایت
ز تو دوری نخواهیم ای خداوند
گر اندازی تو ما را در غل و بند
ترا تنها نمانیم اندرین راه
ز حال و کار تو باشیم آگاه
بگفتا پیر تنها کارم افتاد
ز عیّاری من صد بارم افتاد
به تنهائی کنم اینکار در دهر
که بعد از من بگویند در همه شهر
به غیر از نام من نامی نباشد
بصید من دگر دامی نباشد
بخود این راه را خواهم بریدن
بخود این زهر را خواهم چشیدن
ز یاران یک نفر را کرد همراه
که تا باشد ز راه و شهر آگاه
وداعی کرد با یاران همدم
بگفتا خود مرا بودید محرم
بهمت یار من باشید هر روز
که تا آیم ازین ره شاد و فیروز
بگفتند ای تو ما را نور دیده
ز خوردی جمله ما را پروریده
تمام همّت و صد دیک جوشان
دهیم از بهر تو با خرقه پوشان
بغیر ذکر خلقت ما نگوئیم
بغیر خاکپایت ما نجوئیم
بغیر آنکه گوئیمت دعائی
ز دست ما چه آید جز ثنائی
روان شد شیخشان با یک مریدی
ز من بشنو که در معنی رسیدی
بسوی ملک بغداد او روان شد
بزیر میغ عیّاری نهان شد
در آن ره کس ندید او را که چون رفت
که تا در ملک بغداد او درون رفت
به یک میلی ز بغداد او باستاد
بگفتا ای رفیق نیک اسناد
تو اینجا باش تا در شهر سیری
کنم تا خود ازو بینیم خیری
بطور روستائی شهر گردم
که کس نشناسدم که من چه مردم
بطور روستائی یک حماری
بیاورد و سواره شد چو عاری
دگر آورده بر یک بز زجائی
بگردن خود ببستش یک درائی
بسوی شهر بغداد او روان شد
مر او را آن بُزک از پس دوان شد
چو دروازه بدید آن مرد عیّار
بگفتا سخت دارد برج و دیوار
بدروازه رسید ودر درون شد
بتقدیر خدا او خود زبون شد
بتقدیر خدا تن در قضا ده
بحکم او قضایش را رضا ده
هرانکو از قضا گردن بتابد
بجنّت او معیّن جا نیابد
بتقدیر خدا جمعی حریفان
همی رفتند تا خانه بعمران
بشب بودند عیّاران بغداد
بیکجا جمع بر دستور شدّاد
بیکدیگر ز احوالات عالم
همی گفتند خود از بیش و از کم
مقرّر بود هر سه تن به یک روز
بیارند نعمتی از خوان فیروز
در آن روزی که عیّار جهان گرد
بیامد پیش دروازه یکان فرد
بُدند آن سه نفر آنجا ملازم
که حکم این چنین برگشت جازم
که ناگه اندر آمد خر سواری
به پشت مرکبش خود بود باری
دگر با او بزی فر به چو ماهی
بگفتند اوست مقصود کماهی
یکی گفتا بُزک را میربایم
که تا باشد به پیش او عطایم
دگر گفتا خرک خود حقّ من شد
مثال جان که درمعنی بتن شد
دگر گفتا لباس و جامه‌اش را
برم تا خود بگردد مست و شیدا
مراورا چون علایق بوده بسیار
از آنش من مجرد سازم این بار
هر آن رستائیی کاینشهر بیند
مجرّد بایدش تا بهر بیند
مجرّد شو که تا لؤلؤ بیابی
وگرنه اندرین دریا چو آبی
گر این رستای را شهری کنم من
در این ملک چنین بهری کنم من
مراورا پاک سازم از علایق
که تا بیند بدو نیک خلایق
بیکدیگر دویدند از پیش زود
که تا او را بسوزانند چون عود
یکی برجست وبز را زود بگشاد
به پردُم بست زنگش را چو استاد
دگر گفتا به پیشش کای عزیزم
غریب ملک باشی تو در این دم
جهت آنکه بشهر مایکان زنگ
بپای اسب می‌بندند خود تنگ
بر آن پر دُم چرا بستی تو این را
ندانستی تو خود آیین زین را
چو بشنید این سخن آن مرد عیار
نظر اندر عقب کرد او چو پرکار
بدید او که بزک را برده بودند
به او این شعبده خوش کرده بودند
یکی اندر عقب آمد چو برقی
ازو پرسید کی دانای شرقی
یکی بُز داشتم همچون نبیدی
ز من بردند این ساعت تو دیدی
بگفتا دیدم ایندم یک بُزک را
یکی شخصی همی بردش بد آنجا
به این کوچه ببرد او زود دریاب
که تاگیری بزت را همچو سیماب
بگفتا ای برادر تو خرم را
دمی از بهر حق میدار اینجا
بگفتا زود رو ای مرد ابله
که گیری تو بزت را برهمین ره
بگفتا من مؤذن باشم اینجا
در این مسجد همی خوانم من اسما
معطل خود مکن ما را در این کوی
روان نزد من آی و حال خود گوی
خر خود را سپرد او روان شد
بسوی کوی بزغاله دوان شد
یکی عیار پیش راه او رفت
گرفت او دامن او را یکان رفت
که از بهر خدا فریاد من رس
که هستم من دراین ملک تو بی کس
غریب و مستمند و زار و افکار
درین ساعت بحال خود گرفتار
ز من بشنو که گویم حال خود را
بدرد آید دل تو بر من اینجا
یکی دکان صرافی گشادم
شه این ملک بس جوهر بدادم
مرا در گنج او خود راه باشد
به پیش شاه ما را جاه باشد
جواهرهای او سازم نگین‌ها
کنم بر تاج او پرچین بیک جا
من آن تاجش بصندوقی نهادم
بزیر جبّه‌اش طوقی نهادم
رسیدم من باین موضع که هستی
بلا بر جان من آمد زمستی
یکان جامی ز دست شه چشیدم
من این زهر هلاهل را ندیدم
فتاد از دست من صندوق جوهر
در این چاه ای برادر بهر داور
اگر صندوق من از چه برآری
دو صد دینار حق تست یاری
دگر تا زنده باشم من غلامت
بجان خود نیوشم من پیامت
بهر چه حکم فرمائی چنانم
سر کوی تو باشد چون جنانم
گر این صندوق من از چه برآید
مرا دنیا و دین بیشک سرآید
چو بشنید این سخن عیار نادان
بگفتا یافتم من گنج پنهان
بفرصت گنج شه ازوی ربایم
به پیش شه روم با او بیایم
همه احوال عالم باز دانم
من این تاج مرصّع را ربایم
مرا از او بسی نیکو شود کار
که او باشد درین ملکم هوادار
بجان و دل بگفتا ای برادر
برآرم ازچهت صندوق جوهر
نگیرم از تو من خود هیچ انعام
که داری در مقام قرب شه کام
مرا باید چو تو یاری در آفاق
که تا خلقان مرا گردند مشتاق
بیاری توام باشد مددها
که خلق نیک داری روی زیبا
کشید از تن تمام جامه‌اش را
درون چاه شد عیّار رعنا
چو اندر چاه رفت آن مرد ساده
گرفت آن جامه‌هایش رند زاده
روان شد سوی عیّاران دیگر
که کرده بدمرا ورا خاک بر سر
چو عیّاران بهم اندر رسیدند
همه اسباب خودرا پخته دیدند
روان گشتند دردم پیش یاران
برو تاریک گشت آنچه چو زندان
چو اندر ته رسید و خار و خس دید
برآمد از درونش آه تجرید
بگفتا ختم عیّاری همین است
که چاهی این چنین زیر نگین است
در این چه کار تو اکنون تباه است
که این چه بر تو چون قطران سیاه است
توخلقی سالها افکنده در چاه
به آخر اوفتادی خود درین راه
ز بهر مردمان چه‌ها بکندی
به آخر خویش را دروی فکندی
بگشت افلاک و افکندت بدین خاک
ز بس که شعبده کردی در افلاک
ز بس که داغها بر جان خلقان
نهادی اوفتادی خودبدین سان
ز بس که نالهٔ بیدل شنیدی
نکردی رحم تا آخر بدیدی
ز بس که کردهٔ دلها جراحت
به آخر اوفتادی در قباحت
ز بس که راه رفتی در سیاهی
سپیدی کم نمودی در سیاهی
ز بس که جامهٔ مردم کشیدی
به آخر با تو کردند آنچه دیدی
ز بس که در علوّیها پریدی
بآخر خویش در سفلی بدیدی
ز بس که خلق را بازی بدادی
به آخر خویش در بازی نهادی
ز بس که در جهان برجان خلقان
تو بار غم نهادی خود بدین سان
به آخر زیر باری لنگ و مجروح
ز تو یک قالبی مانده است بی‌روح
هر آن چیزی که در این مرز کاری
ببار آرد اگر صدلون باری
همان خود کشته را هم بدروی تو
چنین گفته است آن استاد نیکو
به آخر آنکسی کو زجر کرده است
همه طاعات خود بی اجر کرده است
هر آنکس کو گرفتار بدن شد
درون چاه او بی‌خویشتن شد
هر آن عارف که در دل نور حق داشت
ز توحید معانی صد سبق داشت
برو ای یار با حق راست می‌باش
جهان گو آتش خود خواست میباش
اگر خلقان همه دشمن شوندت
چو او خواهی کجا باشد گزندت
برو خود راز مکر و حیله کن پاک
برون آ از چنین چاهی تو چالاک
هر آنکو در چنین چاهی درون شد
بچاه هستی خود سرنگون شد
ز هستی مکر زاید علم تقلید
برو تو نیست شو در علم توحید
که تاگردی تو هست هر دو عالم
به انسان خود رسد فیضت دمادم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سخنها دارم از سرّ معانی
ولی موقوف کردم تا ندانی
هوش مصنوعی: من حرف‌های زیادی در مورد اسرار معناها دارم، اما آنها را نگه داشته‌ام تا تو از آن‌ها بی‌خبر بمانی.
بگفتار عجایب در پریدم
ازو مقصود صد معنی بدیدم
هوش مصنوعی: با شنیدن سخنان شگفت‌انگیز، از آن عبور کردم و به هدف خود که صد معنا بود، رسیدم.
در این معنی مرا حالی عجیب است
که درگفتار من سرّی غریب است
هوش مصنوعی: در این معنا احساسی عمیق و جالب دارم که در سخنانم یک راز عجیب وجود دارد.
یکی روزی مرا یک مشکلی بود
که درآن مشکلم بس حاصلی بود
هوش مصنوعی: روزی برای من یک مشکلی پیش آمد که در آن مشکل، نتیجه‌ای بسیار خوب و مثبتی وجود داشت.
بخود گفتم که این مشکل کجا حل
کنم چون هست پیشم نامحصل
هوش مصنوعی: به خودم گفتم این مشکل را کجا می‌توانم حل کنم، چون به نظر می‌رسد که امکان‌پذیر نیست.
روان سوی کتب خانه دویدم
ز بعد ساعتی بروی رسیدم
هوش مصنوعی: پس از گذشت مدتی، سریع به سمت کتابخانه رفتم و به آنجا رسیدم.
کتبها را ز یکدیگر گشادم
کلید علم را دروی نهادم
هوش مصنوعی: کتاب‌ها را از هم باز کردم و کلید دانش را در دست درویشی گذاشتم.
به آخر گشت آن مشکل مرا حل
نماندی از معانی هیچ مهمل
هوش مصنوعی: مشکل من بالاخره حل شد و دیگر هیچ معنای بی‌فایده‌ای در ذهنم باقی نمانده است.
بشد کلیّ همه حل مشکلاتم
ازین قصه چکید آب حیاتم
هوش مصنوعی: از این داستان، همه مشکلاتم حل شد و مانند آب حیات بر من جاری گردید.
نظر در روی دیگر نیز کردم
از او یک شربتی دیگر بخوردم
هوش مصنوعی: من نگاهی به جنبه‌ی دیگری او انداختم و از او نوشیدنی دیگری نوشیدم.
چنین گوید حکیم روح افزای
که در ملک هری بودی سه تن رای
هوش مصنوعی: حکیم روح‌افزا می‌گوید که در سرزمین هری، سه نفر به مشورت و رای زنی پرداخته‌اند.
سه عیار و دلیر ملک و شبگیر
که در رفتار پر می‌برد از تیر
هوش مصنوعی: سه جوان شجاع و دلیر، همچون مبارزانی در دل شب، که در کردار و رفتارشان قدرت و مهارت‌شان را به نمایش می‌گذارند و می‌توانند از تیر و کمان در میدان نبرد به خوبی استفاده کنند.
سه عیاری که از تزویر ایشان
تمام ملک در تدویر ایشان
هوش مصنوعی: سه جوان شجاع و باهوش که از نقشه‌ها و فریب‌های آن‌ها، تمام کشور تحت کنترل و مدیریتشان است.
بغایت در کمال علم و دانش
عجایب نامشان در آفرینش
هوش مصنوعی: آن‌ها در علم و دانش به حد بسیار بالایی رسیده‌اند و در آفرینش، کارهای شگفت‌انگیزی از خود نشان داده‌اند.
بزور فکر و مکر و علم تلبیس
ببرده گوی از میدان ابلیس
هوش مصنوعی: با تلاش و ترفند و دانش، فریب را از میدان شیطان بیرون می‌برد.
همه شاهان بایشان فخر کردی
که دشمن را به ایشان مکر کردی
هوش مصنوعی: تمام پادشاهان به این افراد افتخار کردند، زیرا تو توانستی دشمن را با زرنگی خود فریب دهی.
بسی در ملک عالم سیر کردند
مساجدهای عالم دیر کردند
هوش مصنوعی: در جهان، مساجد زیادی وجود دارد که بسیاری از مردم به آنها رفت و آمد کرده و در آنجا به عبادت و نیایش پرداخته‌اند.
بنوک نیزه تنها چاک کردند
بسی مردم بزیر خاک کردند
هوش مصنوعی: با تیر و نیزه، عده‌ای بسیاری را به خاک سپردند و جانشان را گرفتند.
بسی خوردند مال مستمندان
بسی بردند تاج جمله شاهان
هوش مصنوعی: بسیاری از اموال نیازمندان را خورده و به یغما برده‌اند و تاج و مقام همه پادشاهان را نیز با خود برده‌اند.
یکی پیری و استادی در این کار
بدایشان را که اسمش بود عیّار
هوش مصنوعی: استادی پیر در این حوزه وجود داشت که نامش عیّار بود و به شاگردانش آموزش می‌داد.
بعیّاری و مردی بود مشهور
ولکین این جهان را بود مزدور
هوش مصنوعی: این بیت به شخصیتی اشاره دارد که به خاطر شجاعت و مردانگی‌اش معروف است، اما در عین حال به نوعی در این دنیا وابسته و مزدور است. به عبارت دیگر، او دارای ویژگی‌های برجسته‌ای است، اما شرایط دنیوی او را مجبور به تسلیم و پیروی کرده است.
هرآنکس کو بعالم شهسوار است
به آخر زیر مرکب استوار است
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی به دنبال موفقیت و پیشرفت است، در نهایت بر پایه استواری و ثبات قرار دارد.
هرآنکس کو ز دنیائی شود مست
شود این همت امید او پست
هوش مصنوعی: هر کسی که در دنیای مادی غرق شود و مست از آن شود، امید و آرزوهایش بی‌ارزش و بی‌مقدار خواهد شد.
هرآنکس کو بمکر و حیله یار است
به آخر گردنش در زیر بار است
هوش مصنوعی: هر کسی که به تقلب و فریبکاری دیگران کمک کند، در نهایت خود زیر بار مشکلات و عواقب کارهایش خواهد رفت.
هر آنکس کو شود مزدور مخلوق
بناله نای حلقومش چوآن بوق
هوش مصنوعی: هر کسی که برای دیگران کار می‌کند و خود را به آنها می‌فروشد، باید با صدای دردی که در دل دارد، مانند صدای بوق به فریاد بیافتد.
هر آنکس کو بمخلوقی زند دست
شود این همت والای او پست
هوش مصنوعی: هر کسی که به موجودی آسیبی بزند، نشان‌دهنده این است که ارزش و مقام والای او پایین آمده است.
کمال خدمت مخلوق حیف است
نیازی بهر خالق چون صحیف است
هوش مصنوعی: کامل‌ترین خدمت به مخلوق نادرست است، چرا که نیازی به خالق مانند نیازی به نوشتن در صفحه است.
هرآنکس کو سری دارد براهش
خدا دارد مراورا در پناهش
هوش مصنوعی: هر کسی که سر و سامان دارد، خدا او را هدایت کرده است و من را هم در حمایت و حفاظت خود دارد.
وگرنه سر رود گر سر بتابی
به هر دو کون خود عزّت نیابی
هوش مصنوعی: اگر خودت را بپیچی و به راه نادرست بروی، هیچ‌یک از دو طرف زندگی‌ات به تو افتخار نخواهد داد.
اگر تو مرد حقّی‌ای برادر
چرا گردی بگرد آنچنان در
هوش مصنوعی: اگر برادر، تو انسانی درستکار هستی، چرا به دور چیزی می‌گردی که شایسته‌ات نیست؟
هر آنکس کو در مخلوق داند
خدا او را ازین درزود راند
هوش مصنوعی: هر فردی که در موجودات دیگر به جای خدا بپردازد، خداوند او را از خود دور خواهد کرد.
برو پیش حق و آن باب احمد
کزین در نور بینی مثل اوحد
هوش مصنوعی: به سوی خدا برو و درب احمد را پیدا کن، زیرا وقتی وارد آنجا شوی، نور او را می‌بینی که مانند هیچ‌کس دیگری نیست.
من از باب نبی دربان شدستم
ولی آن در بروی غیر بستم
هوش مصنوعی: من به عنوان دربان در خانه پیامبر قرار گرفتم، اما در را به روی دیگران بسته‌ام.
بعیاری ربودم گوی توحید
ز میدان سخن کو مرد تجرید
هوش مصنوعی: من با مهارت و تردستی در میدان گفت‌وگو، اصل توحید را از آن خود کردم؛ حالا بگویید که کدام یک از مردان حقیقت و بی‌غل و غش در این عرصه وجود دارد؟
مکن از پیر عیّارت فراموش
که او بد در جهان خود دیگ پر جوش
هوش مصنوعی: فراموش نکن که از بزرگتر خود، که در شرایط سخت و دشوار زندگی با تجربه است، درس بگیری. او در دنیای خود با چالش‌ها و مشکلات زیادی مواجه شده است.
بسی فتنه ازودر دین بزائید
بسی انگشت درویشان بخائید
هوش مصنوعی: بسیاری از مشکلات و ناهنجاری‌ها در دین به وجود می‌آید و در نتیجه، بسیاری از درویشان و زاهدان متضرر می‌شوند.
در آن عصر او دومه میریمن بود
به سالی او دو ساعت پیش زن بود
هوش مصنوعی: در آن زمان، او به مدت دو سال در حال تحصیل بود و در آن سال، دو ساعت قبل از ازدواجش به پایان رساند.
ور عزّت نبود و دانش دین
ولیکن نیک میدانست او کین
هوش مصنوعی: اگرچه او به مقام و دانش دین دست نیافته بود، اما به خوبی می‌دانست که چه کسی است و حقیقت را درک کرده بود.
به بدکاری و حیله بُد چو شیطان
نبد کس در جهان چون او زبان دان
هوش مصنوعی: اگر کسی در دنیا به بدکاری و تقلب بپردازد، هیچ کس مانند شیطان به اندازه او سخن نمی‌گوید و بدتر از او نیست.
زبان بکری و عمری و تازی
زبان هندوی پیشش چو بازی
هوش مصنوعی: زبان‌های اصیل و قدیمی به مانند زبان‌های بی‌زبان و تازه، در مقابل زبان هندی چون بازی و سرگرمی هستند.
زبان ترک و لرّ و کور و شل هم
زبان فارسی و اعراب خل هم
هوش مصنوعی: همانطور که زبان‌های مختلفی مانند زبان ترک، لر، کور و شل وجود دارند، زبان فارسی و فرهنگ عربی نیز در کنار هم قرار دارند.
زبان اُزبکی با لفظ قلماق
همه دانسته بودی تا به او یماق
هوش مصنوعی: تو به خوبی با زبان ازبکی آشنا بودی و می‌توانستی با واژه "قلماق" (که به معنای قلم است) ارتباط برقرار کنی، تا زمانی که به او یماق (یعنی دوست یا یار) می‌گفتی.
زبان اهل چین و ملک نیمروز
همه دانسته بود و گشته فیروز
هوش مصنوعی: زبان مردم چین و سرزمین نیمروز را خوب می‌دانست و در این زمینه موفق و پیروز بود.
ورا درعلم عیّاری کتبها
همه را درس گفته او بشبها
هوش مصنوعی: او در علم و دانش چنان مهارت دارد که تمام کتاب‌ها را در شب‌ها به خوبی مطالعه کرده و آموخته است.
به عیّاران عالم خنده کردی
به طرّاران هر جا حیله بردی
هوش مصنوعی: تو به آدم‌های زیرک و چابک دنیا خندیدی و در هر جا که خواستی با تدبیر و نیرنگ رفتار کردی.
بدند آن سه نفر خود زیر دستش
که در این علم بودند پای بستش
هوش مصنوعی: آن سه نفر که زیر دست او بودند، در این علم گرفتار و وابسته بودند و به همین خاطر بد هستند.
بروز و شب به پیش حیله آموز
تمام خلق از ایشان در جگر سوز
هوش مصنوعی: در روز و شب، به‌خوبی می‌آموزیم که چگونه می‌توانیم با ترفندها و حقه‌ها، رفتارهای دیگران را تحت تأثیر قرار دهیم و این موضوع برای همگان ناراحت‌کننده است.
یکی روزی بهم در مکر عالم
همی گفتند بس ازدور آدم
هوش مصنوعی: روزی به من گفتند که در دنیای فریب و حقه بازی، انسان از دور به چه نقطه‌ای رسیده است.
بگفت آن پیر با ایشان که یاران
بعیّاری سبق بردم ز شیطان
هوش مصنوعی: آن پیر به آن‌ها گفت: من در با یاران خود بر شیطان پیروز شده‌ام.
چو من درملک عالم نیست عیّار
همه شاهان مرا باشد خریدار
هوش مصنوعی: من مثل هیچ‌کس در این دنیای بزرگ نیستم و همه‌ پادشاهان به دنبال من هستند و مرا می‌خواهند.
چو عجب و نخوت آمد در دماغش
یکی روغن بریزد درچراغش
هوش مصنوعی: وقتی که خودپسندی و غرور به ذهنش راه پیدا کرد، مانند این است که کسی روغن در چراغی بریزد تا نور آن بیشتر شود.
کز آن روغن بسوزد همچو عودی
برآید از دماغش زود دودی
هوش مصنوعی: از آن روغنی که می‌سوزد، دودی مانند دود عود به سرعت از بینی او خارج می‌شود.
یکی گفتار ز یارانش که ای پیر
ز عیاری شنیدم من بشبگیر
هوش مصنوعی: یکی از دوستان می‌گوید که ای سالخورده، من شنیدم که از شیوه‌های جوانمردی صحبت کرده‌ای.
بگفت او همچو عیّاران بغداد
ندارد در همه عالم کسی یاد
هوش مصنوعی: او گفت در دنیا هیچ‌کس مانند عیاران بغداد نیست.
بملک این جهان مشهور شانند
که کس این علم به ز ایشان ندانند
هوش مصنوعی: این افراد در این دنیا به عنوان چهره‌های برجسته و مشهور شناخته می‌شوند، زیرا هیچ‌کس به اندازه آن‌ها درباره این علم آگاهی و دانش ندارد.
ز میدانشان نبرده خلق این گوی
که باشد پیش ایشان مثل یک جوی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مردم معمولی نمی‌توانند به سطح و مقام آن‌ها برسند، به طوری که هر چیز دیگری در مقایسه با آن‌ها مانند یک جوی کوچک است که در برابر میدان عظیم آن‌ها تنها به نظر می‌رسد.
هم ایشان قلعهٔ زابل گرفتند
هم ایشان خاک عیاری برفتند
هوش مصنوعی: آنها هم قلعهٔ زابل را تصرف کردند و هم به خاک عیاری دست یافتند.
چو بشنید این سخن آن پیر عیار
بگفتا من نیم چون نقش دیوار
هوش مصنوعی: وقتی آن پیر باهوش این حرف را شنید، گفت: من مانند نقشی روی دیوار نیستم که فقط تصویر و شکل ظاهری داشته باشم.
بعالم مثل من عیار نبود
بطرّاریّ من طرّار نبود
هوش مصنوعی: در عالم کسی به اندازه من باهوش و با قابلیت وجود ندارد و کسی هم نمی‌تواند به توانایی‌های من فخر بفروشد.
روم از بهر عیاری ببغداد
کنم بر جان عیارانش بیداد
هوش مصنوعی: به خاطر شجاعت و دلاوری به بغداد می‌روم، تا با جان دلیران آنجا نافرمانی کنم.
بطرّاران بغداد آن کنم من
که در ملک همه جاروب بی تن
هوش مصنوعی: من در بغداد، با دستان خودم، آن‌قدر گرد و خاک می‌زنم که همه جا را پاکسازی کنم، حتی اگر در ملک و مملکت، هیچ جسمی وجود نداشته باشد.
بعیاران نهم من بار خود را
که تا ایشان بدانند کار خود را
هوش مصنوعی: من به یارانم می‌گویم که بار خود را به دوش بکشند تا آن‌ها بفهمند که باید به کار خود برسند.
بعیاری ببندم پای ایشان
کنم ویرانه من خود جای ایشان
هوش مصنوعی: من به خاطر آن‌ها، خود را در دوری و ویرانی قرار می‌دهم و تمام تلاش خود را برای نگه‌داشتن آن‌ها انجام می‌دهم.
بعیاری سر ایشان بیارم
تمام ملک را زرچوبه دارم
هوش مصنوعی: اگر به سازگاری و همدلی با آن‌ها بپردازم، می‌توانم تمامی امکانات و ثروت‌ها را به دست آورم.
ز ایشان نام عیاری برآرم
شود این نام در دنیا چو یارم
هوش مصنوعی: اگر من از اینان نام عیاری را ببرم، این نام در جهان مانند دوستی برایم خواهد شد.
به ایشان آن کنم که گربه با موش
ز ایشان من برم هم عقل و هم هوش
هوش مصنوعی: من با آنها طوری رفتار می‌کنم که گربه با موش رفتار می‌کند؛ من از اینان هم عقل و هم هوش بیشتری دارم.
در این بودند سلطان کس فرستاد
به پیش آن ظهیر ملک بیداد
هوش مصنوعی: سلطان کسی را به نزد ظهیر، که ملتی را زیر فشار و ظلم قرار داده، فرستاد.
روان شد پیش شاه و گفت حالش
ز طرّاران بغداد و زمالش
هوش مصنوعی: به درگاه شاه رفت و حالش را از دلسوزان بغداد و دوستش بیان کرد.
بگفتا صد تمن از مال بغداد
بیارم نزد تو ای شاه با داد
هوش مصنوعی: او گفت: به هزار آرزو می‌توانم از ثروت بغداد برای تو بیاورم، ای پادشاه دادگستر.
در این عالم بعیاری از ایشان
برم خود تاج شاهانشان چو خویشان
هوش مصنوعی: در این دنیا، اگر از آن‌ها به‌دست بیاورم، خودم را با تاج و تخت پادشاهانشان همانند خویشاوندانشان می‌بینم.
بعیّاری حکیمم نه بهایم
به ایشان در دمم من صد عزایم
هوش مصنوعی: من از حکمت و آگاهی خود بهره‌مندم و به این دلیل به جمع این افراد بی‌پایه و بی‌ارزش تعلق ندارم. در این دنیا، من به خاطر این اوضاع و شرایط دشوار، به شدت غمگین و در عزا هستم.
بشه گفت و اجازت داد شاهش
ز عیاران خود پرسید راهش
هوش مصنوعی: شاید بتوان گفت و اجازه داد که شاه از میان مردان شجاع و برازنده خود، درباره‌ی راه و چاره‌ای که برای پیشرفت در نظر دارد، سوال کرد.
بگفتند ای بزرگ ملک ایران
کمر بندیم پیشت همچو مردان
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای بزرگ ملک ایران، ما همچون مردان کمر بسته‌ایم تا در خدمت تو باشیم.
به جان بازیم سر در پیش پایت
عطا دانیم ما خود هر بلایت
هوش مصنوعی: ما جان‌مان را فدای تو می‌کنیم و سر به پای تو می‌گذاریم، و هر مصیبت و آزاری را که به ما بدهی، با کمال میل می‌پذیریم.
ز تو دوری نخواهیم ای خداوند
گر اندازی تو ما را در غل و بند
هوش مصنوعی: ما از تو دور نخواهیم شد ای خداوند، حتی اگر ما را در زنجیر و سختی بیندازی.
ترا تنها نمانیم اندرین راه
ز حال و کار تو باشیم آگاه
هوش مصنوعی: ما در این مسیر تو را تنها نخواهیم گذاشت و از وضعیت و کارهای تو مطلع خواهیم بود.
بگفتا پیر تنها کارم افتاد
ز عیّاری من صد بارم افتاد
هوش مصنوعی: پیر می‌گوید که من هم به خاطر کارهای ناپسند و فریبکارانه‌ام دچار مشکل شده‌ام و این احساس بارها برایم پیش آمده است.
به تنهائی کنم اینکار در دهر
که بعد از من بگویند در همه شهر
هوش مصنوعی: من این کار را به تنهایی انجام می‌دهم تا بعد از من در همه جا درباره‌ام صحبت کنند.
به غیر از نام من نامی نباشد
بصید من دگر دامی نباشد
هوش مصنوعی: جز نام من، دیگر نامی وجود نداشته باشد و من دیگر در جایی گرفتار نشوم.
بخود این راه را خواهم بریدن
بخود این زهر را خواهم چشیدن
هوش مصنوعی: می‌خواهم خودم راهی را انتخاب کنم و به عمق آن بروم، حتی اگر طعم تلخی داشته باشد.
ز یاران یک نفر را کرد همراه
که تا باشد ز راه و شهر آگاه
هوش مصنوعی: از میان دوستان، یکی را انتخاب کرد تا او را در جریان راه و شهر قرار دهد و همراهی‌اش کند.
وداعی کرد با یاران همدم
بگفتا خود مرا بودید محرم
هوش مصنوعی: او با دوستان و یارانش وداع کرد و گفت: شما همیشه رازدار من بودید.
بهمت یار من باشید هر روز
که تا آیم ازین ره شاد و فیروز
هوش مصنوعی: با کمک دوست من، هر روز مهمان باشید تا من از این راه بیایم و شاد و خوشحال باشم.
بگفتند ای تو ما را نور دیده
ز خوردی جمله ما را پروریده
هوش مصنوعی: گفتند ای کسی که نور چشم ما هستی، تو ما را از کودکی بزرگ کرده‌ای و پرورش داده‌ای.
تمام همّت و صد دیک جوشان
دهیم از بهر تو با خرقه پوشان
هوش مصنوعی: تمام تلاش و کوشش خود را به کار می‌گیریم و به دیگران نشان می‌دهیم که برای تو چقدر ارزش قائل هستیم، حتی اگر به هزینه‌ی خودمان باشد.
بغیر ذکر خلقت ما نگوئیم
بغیر خاکپایت ما نجوئیم
هوش مصنوعی: ما جز یادآوری خالق خود چیزی نمی‌گوییم و جز به خاک پای او نمی‌پردازیم.
بغیر آنکه گوئیمت دعائی
ز دست ما چه آید جز ثنائی
هوش مصنوعی: جز از ستایش و ذکر خوبی‌های تو، از ما هیچ دعایی برنمی‌آید.
روان شد شیخشان با یک مریدی
ز من بشنو که در معنی رسیدی
هوش مصنوعی: شیخ و مریدش به سرعت از کنار من گذشتند، به تو می‌گویم که به عمق مفهوم این را درک کنی.
بسوی ملک بغداد او روان شد
بزیر میغ عیّاری نهان شد
هوش مصنوعی: او به سوی بغداد حرکت کرد و زیر ابرهای پنهان، به حالتی رازآلود فرو رفت.
در آن ره کس ندید او را که چون رفت
که تا در ملک بغداد او درون رفت
هوش مصنوعی: در آن مسیر هیچ‌کس او را ندید که چگونه رفت و به بغداد رسید.
به یک میلی ز بغداد او باستاد
بگفتا ای رفیق نیک اسناد
هوش مصنوعی: او به یک میلی از بغداد توقف کرد و به دوستش گفت: ای رفیق با اعتبار و نیکو.
تو اینجا باش تا در شهر سیری
کنم تا خود ازو بینیم خیری
هوش مصنوعی: بیا در کنارم باش تا در این شهر گردش کنم و خودم از خوبی‌ها و نعمت‌های آن بهره‌مند شوم.
بطور روستائی شهر گردم
که کس نشناسدم که من چه مردم
هوش مصنوعی: من در جایی زندگی می‌کنم که هیچ‌کس مرا نمی‌شناسد و این برایم خوب است، زیرا می‌توانم به دور از قضاوت‌ها و شناخت دیگران، خودم باشم.
بطور روستائی یک حماری
بیاورد و سواره شد چو عاری
هوش مصنوعی: یک نفر روستایی یک الاغ آورد و بر آن سوار شد همان‌طور که کسی که از دیگری قرض می‌گیرد.
دگر آورده بر یک بز زجائی
بگردن خود ببستش یک درائی
هوش مصنوعی: یک بز را از جایی دیگر آورده و بر گردنش زنجیری بسته‌اند.
بسوی شهر بغداد او روان شد
مر او را آن بُزک از پس دوان شد
هوش مصنوعی: او به سمت شهر بغداد راه افتاد و آن بزک که از پشت او می‌دوید، او را همراهی می‌کرد.
چو دروازه بدید آن مرد عیّار
بگفتا سخت دارد برج و دیوار
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد ماهر دیوار و دروازه را دید، گفت که این جا خیلی محکم و مقاوم است.
بدروازه رسید ودر درون شد
بتقدیر خدا او خود زبون شد
هوش مصنوعی: به دروازه رسید و وارد شد، به خواست خدا او خود را در معرض ذلت دید.
بتقدیر خدا تن در قضا ده
بحکم او قضایش را رضا ده
هوش مصنوعی: بر اساس تقدیر خدا، باید به سرنوشت خود تن دهید و از حکم او راضی باشید.
هرانکو از قضا گردن بتابد
بجنّت او معیّن جا نیابد
هوش مصنوعی: هرکس که به طور تصادفی سرش را بلند کند، در بهشت او جای معینی نخواهد یافت.
بتقدیر خدا جمعی حریفان
همی رفتند تا خانه بعمران
هوش مصنوعی: به خواست خدا گروهی از رقبای همدیگر در حال رفتن به خانه عمران بودند.
بشب بودند عیّاران بغداد
بیکجا جمع بر دستور شدّاد
هوش مصنوعی: در شب، دزدانی از بغداد در یک جا گرد آمده بودند و به دستور کسی به نام شداد آماده شده بودند.
بیکدیگر ز احوالات عالم
همی گفتند خود از بیش و از کم
هوش مصنوعی: آن‌ها در مورد وضعیت‌های دنیا با هم صحبت می‌کردند، اما خودشان از مشکلات و کمبودهایشان بی‌خبر بودند.
مقرّر بود هر سه تن به یک روز
بیارند نعمتی از خوان فیروز
هوش مصنوعی: قرار بود که هر سه نفر در یک روز نعمتی از سفره‌ی فیروز بیاورند.
در آن روزی که عیّار جهان گرد
بیامد پیش دروازه یکان فرد
هوش مصنوعی: در آن روزی که آدم‌های باهوش و زرنگ به دروازه‌های هر کسی نزدیک شدند.
بُدند آن سه نفر آنجا ملازم
که حکم این چنین برگشت جازم
هوش مصنوعی: آن سه نفر در آنجا حاضر بودند و با جدیت و استقامت، وضعیت را زیر نظر داشتند و به مخالفت با این قضاوت ادامه می‌دادند.
که ناگه اندر آمد خر سواری
به پشت مرکبش خود بود باری
هوش مصنوعی: ناگهان سوارکاری بر پشت حیوانش ظاهر شد که خود بر آن مرکب نشسته است.
دگر با او بزی فر به چو ماهی
بگفتند اوست مقصود کماهی
هوش مصنوعی: اگر با او زندگی کنی، مانند یک ماهی که در آب شنا می‌کند، گفته‌اند که او هدف نهایی است، مانند اینکه ماهی در دریا هدف خود را پیدا می‌کند.
یکی گفتا بُزک را میربایم
که تا باشد به پیش او عطایم
هوش مصنوعی: یکی گفت که می‌خواهم بزک را بگیرم تا همیشه بتوانم به او هدیه بدهم.
دگر گفتا خرک خود حقّ من شد
مثال جان که درمعنی بتن شد
هوش مصنوعی: دیگری گفت: حیوان بارکش من نماینده حق من شد، مانند جان که در مفهوم به بدن تعلق دارد.
دگر گفتا لباس و جامه‌اش را
برم تا خود بگردد مست و شیدا
هوش مصنوعی: سپس گفت که لباس و جامه‌اش را بردارم تا او بتواند آزادانه و بی‌ک پیش، شاداب و سرمست بچرخد.
مراورا چون علایق بوده بسیار
از آنش من مجرد سازم این بار
هوش مصنوعی: من به خاطر وابستگی‌هایی که دارم، خیلی از آن‌ها را از خود دور می‌کنم و این بار می‌خواهم خود را آزاد کنم.
هر آن رستائیی کاینشهر بیند
مجرّد بایدش تا بهر بیند
هوش مصنوعی: هر کشاورزی که این شهر را ببیند، باید از دنیای مادی جدا شود تا بتواند زیبایی‌ها و عمق آن را درک کند.
مجرّد شو که تا لؤلؤ بیابی
وگرنه اندرین دریا چو آبی
هوش مصنوعی: خودت را از هر نوع وابستگی آزاد کن تا به گنج واقعی برسیدی، وگرنه در این دریا فقط به آب می‌رسی.
گر این رستای را شهری کنم من
در این ملک چنین بهری کنم من
هوش مصنوعی: اگر من این مسیر را تبدیل به یک شهر کنم، در این سرزمین چنین بهره‌وری ایجاد می‌کنم.
مراورا پاک سازم از علایق
که تا بیند بدو نیک خلایق
هوش مصنوعی: من می‌خواهم خود را از وابستگی‌ها و محبت‌های دنیوی آزاد کنم تا دیگران از خوبی‌های من بهره‌مند شوند و زیبایی‌های وجودم را مشاهده کنند.
بیکدیگر دویدند از پیش زود
که تا او را بسوزانند چون عود
هوش مصنوعی: آن‌ها با شتاب و haste از هم دور شدند تا او را مانند عود بسوزانند.
یکی برجست وبز را زود بگشاد
به پردُم بست زنگش را چو استاد
هوش مصنوعی: یکی از دوستی به سرعت به فکر گشود و زنگ آویزانش را مانند یک استاد به دقت بست.
دگر گفتا به پیشش کای عزیزم
غریب ملک باشی تو در این دم
هوش مصنوعی: دیگری به او گفت: ای عزیزم، در این لحظه تو در سرزمین غریبه‌ای هستی.
جهت آنکه بشهر مایکان زنگ
بپای اسب می‌بندند خود تنگ
هوش مصنوعی: برای اینکه در شهر ما زنگی به پای اسب‌ها می‌بندند، خودشان را در تنگنا قرار می‌دهند.
بر آن پر دُم چرا بستی تو این را
ندانستی تو خود آیین زین را
هوش مصنوعی: چرا بر آن پر دُم نشستی، در حالی که خود نمی‌دانی این رفتار چه اصولی دارد؟
چو بشنید این سخن آن مرد عیار
نظر اندر عقب کرد او چو پرکار
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد چالاک این سخن را شنید، به عقب نگریست و مانند کسی که در کاری مشغول است، توجهش جلب شد.
بدید او که بزک را برده بودند
به او این شعبده خوش کرده بودند
هوش مصنوعی: او دید که زیبا را به جایی برده بودند و این کار را به طرز جالبی انجام داده بودند.
یکی اندر عقب آمد چو برقی
ازو پرسید کی دانای شرقی
هوش مصنوعی: شخصی به سرعت به سمت من آمد و از او پرسیدم که کیست و چه کسی دانشمند شرقی است.
یکی بُز داشتم همچون نبیدی
ز من بردند این ساعت تو دیدی
هوش مصنوعی: من یک بز داشتم که مانند گیاه نبید (نوعی گیاه با طعم تلخ) بود، اما حالا آن را از من برده‌اند و تو هم این وضعیت را مشاهده کردی.
بگفتا دیدم ایندم یک بُزک را
یکی شخصی همی بردش بد آنجا
هوش مصنوعی: یک نفر گفت: من دیدم که یک بز کوچک را شخصی به آنجا می‌برد.
به این کوچه ببرد او زود دریاب
که تاگیری بزت را همچو سیماب
هوش مصنوعی: به این کوچه برو و مراقب باش، که به زودی ممکن است چیزهای ناپایدار و غیرقابل پیش‌بینی به سراغت بیاید.
بگفتا ای برادر تو خرم را
دمی از بهر حق میدار اینجا
هوش مصنوعی: برادر، لحظه‌ای به زیبایی و خوشی قناعت کن و اینجا را برای حفظ مقام والای حق رها نکن.
بگفتا زود رو ای مرد ابله
که گیری تو بزت را برهمین ره
هوش مصنوعی: بگفت: زود برو، ای مرد نادان، چرا که تو بز خود را در این مسیر می‌گیری.
بگفتا من مؤذن باشم اینجا
در این مسجد همی خوانم من اسما
هوش مصنوعی: او گفت: من مؤذن هستم و در اینجا، در این مسجد، نام‌های خدا را می‌خوانم.
معطل خود مکن ما را در این کوی
روان نزد من آی و حال خود گوی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از کسی می‌خواهد که وقتش را هدر نکند و در این مکان زندگی نکند، بلکه به نزد او بیاید و حال و وضعیتش را بگوید. او تأکید دارد که زمان خود را با بی‌حالی نگذرانند و بهتر است که ارتباط و صحبت کنند.
خر خود را سپرد او روان شد
بسوی کوی بزغاله دوان شد
هوش مصنوعی: او خر خود را به کسی سپرد و به سوی محله بزغاله‌ها راهی شد.
یکی عیار پیش راه او رفت
گرفت او دامن او را یکان رفت
هوش مصنوعی: یکی از مردان شجاع و دلیر در مسیر او قرار گرفت و دامن او را گرفت، به آرامی او را از آنجا دور کرد.
که از بهر خدا فریاد من رس
که هستم من دراین ملک تو بی کس
هوش مصنوعی: من به خاطر خدا فریاد می‌زنم، چون در این سرزمین احساس تنهایی می‌کنم و هیچ حمایتی ندارم.
غریب و مستمند و زار و افکار
درین ساعت بحال خود گرفتار
هوش مصنوعی: در حال حاضر، شخصی بی‌کس و نیازمند و اندوهگین است و در افسردگی و افکار خود درگیر است.
ز من بشنو که گویم حال خود را
بدرد آید دل تو بر من اینجا
هوش مصنوعی: به من گوش بده که در مورد حال خودم صحبت می‌کنم. این حرف‌ها ممکن است دل تو را به سمت من مجروح کند.
یکی دکان صرافی گشادم
شه این ملک بس جوهر بدادم
هوش مصنوعی: من دکان صرافی را باز کردم و در این سرزمین، بهترین و باارزش‌ترین چیزها را ارائه دادم.
مرا در گنج او خود راه باشد
به پیش شاه ما را جاه باشد
هوش مصنوعی: من در گنجینه‌ای از او راهی دارم و برای شاه ما نیز مقام و منزلتی وجود دارد.
جواهرهای او سازم نگین‌ها
کنم بر تاج او پرچین بیک جا
هوش مصنوعی: من جواهرات او را به گونه‌ای می‌سازم که بر روی نگین‌ها قرار گیرند و آن‌ها را بر روی تاج او با دقت و زیبایی بچینم.
من آن تاجش بصندوقی نهادم
بزیر جبّه‌اش طوقی نهادم
هوش مصنوعی: من آن تاج را در صندوقی قرار دادم و زیر لباسش یک گردنبند گذاشتم.
رسیدم من باین موضع که هستی
بلا بر جان من آمد زمستی
هوش مصنوعی: به این نقطه رسیدم که وجود تو برایم درد و رنج به همراه دارد و از این حالت نمی‌توانم رها شوم.
یکان جامی ز دست شه چشیدم
من این زهر هلاهل را ندیدم
هوش مصنوعی: من از دست شاه یک جام نوشیدم، اما این زهر کشنده را حس نکردم.
فتاد از دست من صندوق جوهر
در این چاه ای برادر بهر داور
هوش مصنوعی: ای برادر، صندوقی پر از جوهر از دست من در این چاه افتاد. این موضوع برای داور نگرانی ایجاد کرده است.
اگر صندوق من از چه برآری
دو صد دینار حق تست یاری
هوش مصنوعی: اگر صندوق من را باز کنی و محتویاتش را ببینی، این دو صد دیناری که در آن است، حق توست که به یاری من آمده‌ای.
دگر تا زنده باشم من غلامت
بجان خود نیوشم من پیامت
هوش مصنوعی: هرگاه که زنده باشم، تا آخر عمر خاضع و وفادار تو هستم و با جان و دل، پیام‌هایت را گوش می‌دهم.
بهر چه حکم فرمائی چنانم
سر کوی تو باشد چون جنانم
هوش مصنوعی: هر چه بگویی، انجام می‌دهم؛ زیرا سرنوشتم همچون بهشت در کنار تو قرار دارد.
گر این صندوق من از چه برآید
مرا دنیا و دین بیشک سرآید
هوش مصنوعی: اگر این صندوق من پر شود، یقیناً زندگی و دین من به پایان می‌رسد.
چو بشنید این سخن عیار نادان
بگفتا یافتم من گنج پنهان
هوش مصنوعی: وقتی نادان این حرف را شنید، گفت که موفق شدم گنجی را پیدا کنم که پنهان بود.
بفرصت گنج شه ازوی ربایم
به پیش شه روم با او بیایم
هوش مصنوعی: در فرصتی مناسب، از گنج پادشاه را می‌ربایم و به سوی او می‌روم تا با هم بیاییم.
همه احوال عالم باز دانم
من این تاج مرصّع را ربایم
هوش مصنوعی: من به خوبی از تمام وضعیت‌های دنیا آگاه هستم و می‌توانم این تاج زیبا را از آن خود کنم.
مرا از او بسی نیکو شود کار
که او باشد درین ملکم هوادار
هوش مصنوعی: اگر او در این سرزمین پشتیبان من باشد، کارهایم به خوبی پیش می‌رود.
بجان و دل بگفتا ای برادر
برآرم ازچهت صندوق جوهر
هوش مصنوعی: به جان و دل گفتم، ای برادر، برای تو از چه چیزی صندوقی پر از گوهرها درست کنم.
نگیرم از تو من خود هیچ انعام
که داری در مقام قرب شه کام
هوش مصنوعی: من هیچ پاداشی از تو نمی‌خواهم، چون تو در مقام نزدیکی به خداوند از نعمت‌های بسیاری برخوردار هستی.
مرا باید چو تو یاری در آفاق
که تا خلقان مرا گردند مشتاق
هوش مصنوعی: من به یاری و همراهی چون تو در دنیا نیاز دارم تا مردم به من علاقمند شوند و به سمتم جلب شوند.
بیاری توام باشد مددها
که خلق نیک داری روی زیبا
هوش مصنوعی: با کمک تو است که در ازای مهربانی و زیبایی‌ات، دیگران نیز به من یاری می‌رسانند.
کشید از تن تمام جامه‌اش را
درون چاه شد عیّار رعنا
هوش مصنوعی: او تمام لباس‌هایش را در چاه کشید و به طرز خاصی خود را به نمایش گذاشت.
چو اندر چاه رفت آن مرد ساده
گرفت آن جامه‌هایش رند زاده
هوش مصنوعی: زمانی که آن مرد ساده به درون چاه افتاد، جامه‌هایش را که نشانی از سبک زندگی رندانه داشت، گرفت.
روان شد سوی عیّاران دیگر
که کرده بدمرا ورا خاک بر سر
هوش مصنوعی: او به سمت دیگر فریبکاران رفت و از کارهایی که با من کرد، بر سرم غبار نشاند.
چو عیّاران بهم اندر رسیدند
همه اسباب خودرا پخته دیدند
هوش مصنوعی: وقتی که شاعران و هنرمندان به هم رسیدند، متوجه شدند که همه ابزارها و وسایلشان آماده و کامل است.
روان گشتند دردم پیش یاران
برو تاریک گشت آنچه چو زندان
هوش مصنوعی: دردها و رنج‌هایم را به دوستانم گفتم، اما پس از آن، همه چیز برایم تاریک و مانند یک زندان شد.
چو اندر ته رسید و خار و خس دید
برآمد از درونش آه تجرید
هوش مصنوعی: وقتی به انتهای زندگی رسید و با مشکلات و رنج‌ها روبرو شد، از درونش ناله‌ای از تاسف و تنهایی بلند شد.
بگفتا ختم عیّاری همین است
که چاهی این چنین زیر نگین است
هوش مصنوعی: آن گفته شد که نشانه‌ی پایان کار عیاران همین است که در زیر مردمک چشم، چاهی به عمق وجود پنهان است.
در این چه کار تو اکنون تباه است
که این چه بر تو چون قطران سیاه است
هوش مصنوعی: در این وضعیت، کار تو به شدت خراب است و حال تو هم مانند قطران سیاه بسیار بد و ناامیدکننده است.
توخلقی سالها افکنده در چاه
به آخر اوفتادی خود درین راه
هوش مصنوعی: تو سال‌ها زحمت کشیده‌ای و به عمق مشکلات افتاده‌ای، اما در نهایت خودت در این مسیر به بن‌بست رسیده‌ای.
ز بهر مردمان چه‌ها بکندی
به آخر خویش را دروی فکندی
هوش مصنوعی: برای دیگران چه کارهایی کردی که در نهایت خود را به خطر انداختی و به زحمت افتادی؟
بگشت افلاک و افکندت بدین خاک
ز بس که شعبده کردی در افلاک
هوش مصنوعی: زمان به گردش درآمد و تو را به این دنیای خاکی فرستاد، زیرا که از قدرتمندی و تردستی‌ات در آسمان‌ها بهره‌برداری کردی.
ز بس که داغها بر جان خلقان
نهادی اوفتادی خودبدین سان
هوش مصنوعی: به خاطر این که دردها و رنج‌ها را بر دل مردم بسیار نهادید، خودتان هم به این حال افتادید.
ز بس که نالهٔ بیدل شنیدی
نکردی رحم تا آخر بدیدی
هوش مصنوعی: به خاطر شنیدن زیاد شکایت‌ها و ناله‌های بی‌دلی، دیگر نتوانستی رحم کنی و به پایان این وضعیت نگاه کنی.
ز بس که کردهٔ دلها جراحت
به آخر اوفتادی در قباحت
هوش مصنوعی: به خاطر زخم‌هایی که بر دل‌ها زده‌ای، در نهایت به شدت زشت و ناپسند شده‌ای.
ز بس که راه رفتی در سیاهی
سپیدی کم نمودی در سیاهی
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه تو به‌مدت طولانی در تاریکی حرکت کرده‌ای، توانسته‌ای اندکی نور و روشنی را به آنجا بیاوری.
ز بس که جامهٔ مردم کشیدی
به آخر با تو کردند آنچه دیدی
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه زیادی از مردم را به زانو درآوردی، در نهایت خودت نیز با همان سرنوشت روبه‌رو شدی که خودت دیدی.
ز بس که در علوّیها پریدی
بآخر خویش در سفلی بدیدی
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به اوج و بلندی‌ها دست یافتی، در پایان کار، به پایین و پستی مبتلا شدی.
ز بس که خلق را بازی بدادی
به آخر خویش در بازی نهادی
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به مردم بازی سرگرمی و تفریح داده‌ای، در نهایت خودت هم در همین بازی گرفتار شده‌ای.
ز بس که در جهان برجان خلقان
تو بار غم نهادی خود بدین سان
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه تو بار سنگین غم را بر دوش انسان‌ها در این جهان نهاده‌ای، خودت نیز به همین شکل دچار رنج و درد شده‌ای.
به آخر زیر باری لنگ و مجروح
ز تو یک قالبی مانده است بی‌روح
هوش مصنوعی: زیر بار سنگینی قرار دارم و دچار آسیب هستم، و از تو تنها یادگاری بی‌جان باقی مانده است.
هر آن چیزی که در این مرز کاری
ببار آرد اگر صدلون باری
هوش مصنوعی: هر چه در این سرزمین انجام شود، اگر هزار بار هم تکرار شود، تأثیری نخواهد داشت.
همان خود کشته را هم بدروی تو
چنین گفته است آن استاد نیکو
هوش مصنوعی: خود این فردی که کشته شده است، این را به تو گفته است، آن استاد خوبی که همیشه از او یاد می‌کنی.
به آخر آنکسی کو زجر کرده است
همه طاعات خود بی اجر کرده است
هوش مصنوعی: کسی که به دیگران آزار رسانده و رنجیده است، تمام عبادات و کارهای نیک خود را بدون پاداش برجای گذاشته است.
هر آنکس کو گرفتار بدن شد
درون چاه او بی‌خویشتن شد
هوش مصنوعی: هر کسی که به اسارت جسم و تن خود درآید، مانند کسی است که در چاه افتاده و خود را گم کرده است.
هر آن عارف که در دل نور حق داشت
ز توحید معانی صد سبق داشت
هوش مصنوعی: هر عارفی که در دل خود نور خداوند را داشته باشد، از معرفت و فهم توحید به معنای عمیق و وسیعی دست یافته است.
برو ای یار با حق راست می‌باش
جهان گو آتش خود خواست میباش
هوش مصنوعی: ای دوست، به حق و حقیقت پایبند باش و در این دنیا، آتش درون خود را به اراده خود حفظ کن.
اگر خلقان همه دشمن شوندت
چو او خواهی کجا باشد گزندت
هوش مصنوعی: اگر تمام مردم دشمن تو شوند، در این صورت هیچ آسیبی به تو نخواهد رسید.
برو خود راز مکر و حیله کن پاک
برون آ از چنین چاهی تو چالاک
هوش مصنوعی: به خودت بستگی دارد که با فریب و حیله رفتار کنی. از این وضعیت سخت و دشوار خارج شو و با هوشیاری و سرعت عمل کن.
هر آنکو در چنین چاهی درون شد
بچاه هستی خود سرنگون شد
هوش مصنوعی: هرکس که به عمق مشکلات و چالش‌های زندگی فرو برود، به زودی دچار ناامیدی و سقوط در وجود خودش خواهد شد.
ز هستی مکر زاید علم تقلید
برو تو نیست شو در علم توحید
هوش مصنوعی: از وجود دنیایی، نیرنگی به وجود می‌آید که منجر به تقلید می‌شود. بنابراین، تو باید از این جَو فاصله بگیری و در علم توحید به حقیقتی ناب و فراتر از این نیرنگ‌ها دست یابی.
که تاگردی تو هست هر دو عالم
به انسان خود رسد فیضت دمادم
هوش مصنوعی: هر زمان که تو در حال چرخش و حرکت هستی، هر دو جهان به انسان خود به طور پیوسته بهره و فیض می‌رسانند.

حاشیه ها

1397/04/04 13:07
بهزاد

درود بر شما در این شعر دو اشتباه نوشتاری رخ داده یکی واژه خرد ( کوچک)، خورد نوشته شده دوم دیگ، دیک.
بگفتند ای تو ما را نور دیده
ز خوردی جمله ما را پروریده
درستش
بگفتند ای تو ما را نور دیده
ز خردی جمله ما را پروریده