گنجور

حکایت پاسبانی عاشق که هیچ نمی‌خفت

پاسبانی بود عاشق گشت زار
روز و شب بی‌خواب بود و بی‌قرار
هم دمی با عاشق بی‌خواب گفت
کاخر ای بی‌خواب یک دم شب بخفت
گفت شد با پاسبانی عشق یار
خواب کی آید کسی را زین دو کار
پاسبان را خواب کی لایق بود
خاصه مرد پاسبان عاشق بود
چون چنین سربازیی در سر ببست
بود آن این یک بر آن دیگر ببست
من چگونه خواب یابم اندکی
وام نتوان کردن این خواب از یکی
هر شبم عشق امتحانی می‌کند
پاسبان را پاسبانی می‌کند
گاه می‌رفتی و چوبک می‌زدی
گه ز غم بر روی و تارک می‌زدی
گر بخفتی یک دم آن بی‌خواب و خور
عشق دیدیش آن زمان خوابی دگر
جملهٔ شب خلق را نگذاشتی
تا بخفتندی فغان برداشتی
دوستی گفتش که‌ای در تب و تاب
جملهٔ شب نیستت یک لحظه خواب
گفت مرد پاسبان را خواب نیست
روی عاشق را به جز اشک آب نیست
پاسبان را کار بی‌خوابی بود
عاشقان را روی بی‌آبی بود
چون ز جای خواب آب آید برون
کی بود ممکن که خواب آید برون
عاشقی و پاسبانی یارشد
خواب ز چشمش به دریا بار شد
پاسبان را عاشقی نغز اوفتاد
کار بی‌خوابیش در مغز اوفتاد
می‌مخسب ای مرد اگر جوینده‌ای
خواب خوش بادت اگر گوینده‌ای
پاسبانی کن بسی در کوی دل
زانک دزدانند در پهلوی دل
هست از دزدان دل بگرفته راه
جوهر دل دار از دزدان نگاه
چون ترا این پاسبانی شد صفت
عشق زود آید پدید و معرفت
مرد را بی‌شک درین دریای خون
معرفت باید ز بی‌خوابی برون
هرک او بی‌خوابی بسیار برد
چون به حضرت شد دل بیداربرد
چون ز بی‌خوابیست بیداری دل
خواب کم کن در وفاداری دل
چند گویم، چون وجودت غرقه ماند
غرقه را فریاد نتواند رهاند
عاشقان رفتند تا پیشان همه
در محبت مست خفتند آن همه
تو همی زن سر که آن مردان مرد
نوش کردند آنچ می‌بایست کرد
هر که را شد ذوق عشق او پدید
زود باید هر دو عالم را کلید
گر زنی باشد شود مردی شگرف
ور بود مردی شود دریای ژرف

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پاسبانی بود عاشق گشت زار
روز و شب بی‌خواب بود و بی‌قرار
هوش مصنوعی: در یک شب و روز، نگهبانی عاشق شد و به خاطر عشقش هیچ وقت خوابش نمی‌برد و همیشه بی‌قرار بود.
هم دمی با عاشق بی‌خواب گفت
کاخر ای بی‌خواب یک دم شب بخفت
هوش مصنوعی: عاشق بی‌خواب به هم‌دمش گفت: ای کسی که بی‌خوابی، بالاخره یک لحظه در شب بخواب!
گفت شد با پاسبانی عشق یار
خواب کی آید کسی را زین دو کار
هوش مصنوعی: عشق یار مراقبتی دارد که هیچ کس نمی‌تواند به خواب بیفتد، زیرا در این دو کار هیچ آرامشی وجود ندارد.
پاسبان را خواب کی لایق بود
خاصه مرد پاسبان عاشق بود
هوش مصنوعی: نگهبان خوابش نمی‌آمد، زیرا عاشق بود و خواب برای او مناسب نیست.
چون چنین سربازیی در سر ببست
بود آن این یک بر آن دیگر ببست
هوش مصنوعی: هنگامی که چنین سرباز ماهری وجود داشت، یکی برای دیگری آماده شد.
من چگونه خواب یابم اندکی
وام نتوان کردن این خواب از یکی
هوش مصنوعی: من چگونه می‌توانم خواب کنم در حالی که نمی‌توانم حتی کمی از این خواب را به کسی وام ببرم؟
هر شبم عشق امتحانی می‌کند
پاسبان را پاسبانی می‌کند
هوش مصنوعی: هر شب، عشق من را آزمایش می‌کند و مانند یک نگهبان، مراقب من است.
گاه می‌رفتی و چوبک می‌زدی
گه ز غم بر روی و تارک می‌زدی
هوش مصنوعی: گاهی پیش می‌رفتی و با چوبی که در دست داشتی به چیزی ضربه می‌زدی، اما در بعضی اوقات به خاطر غم و اندوهت، دست به سر و روی خود می‌زدی.
گر بخفتی یک دم آن بی‌خواب و خور
عشق دیدیش آن زمان خوابی دگر
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای بخوابی، عشق تو را بیدار می‌کند و همان لحظه، خواب دیگری را تجربه خواهی کرد.
جملهٔ شب خلق را نگذاشتی
تا بخفتندی فغان برداشتی
هوش مصنوعی: تمام شب نتوانستی به آرامش برسی و همه را بیدار نگه داشتی و شکایت‌های زیادی کردی.
دوستی گفتش که‌ای در تب و تاب
جملهٔ شب نیستت یک لحظه خواب
هوش مصنوعی: دوست به او گفت که ای فردی که در هیجان و نگرانی هستی، هیچ یک از شب‌ها برایت لحظه‌ای خواب نیست.
گفت مرد پاسبان را خواب نیست
روی عاشق را به جز اشک آب نیست
هوش مصنوعی: مرد نگهبان گفت که خوابش نمی‌برد و روی عاشق جز اشک و غم چیزی ندارد.
پاسبان را کار بی‌خوابی بود
عاشقان را روی بی‌آبی بود
هوش مصنوعی: نگهبان به خاطر بی‌خوابی مشغول کار بود و عاشقان به خاطر کمبود آب از روی بی‌تابی و احساس کمبود رنج می‌برند.
چون ز جای خواب آب آید برون
کی بود ممکن که خواب آید برون
هوش مصنوعی: وقتی که آب از جای خواب خود خارج می‌شود، چگونه ممکن است که خواب هم از آنجا بیرون بیاید؟
عاشقی و پاسبانی یارشد
خواب ز چشمش به دریا بار شد
هوش مصنوعی: عاشق هستی و در حال نگهبانی از یار خود، خوابش از چشمانش به دریا رفته است.
پاسبان را عاشقی نغز اوفتاد
کار بی‌خوابیش در مغز اوفتاد
هوش مصنوعی: پاسبان عاشق و شگفت‌انگیز به خواب نمی‌رفت و افکار عاشقانه‌اش در ذهنش جولان می‌زد.
می‌مخسب ای مرد اگر جوینده‌ای
خواب خوش بادت اگر گوینده‌ای
هوش مصنوعی: ای مرد، اگر طالب حقیقتی، از می‌نوش که خواب خوشی نصیبت شود، و اگر می‌خواهی چیز دیگری بگویی، به ریشهٔ وجودی‌ات رجوع کن.
پاسبانی کن بسی در کوی دل
زانک دزدانند در پهلوی دل
هوش مصنوعی: در دل هر آدمی باید حواسش جمع باشد، زیرا در آنجا وسوسه‌ها و خطراتی lurking می‌کنند که می‌توانند آرامش او را به هم بریزند.
هست از دزدان دل بگرفته راه
جوهر دل دار از دزدان نگاه
هوش مصنوعی: دل‌ها از دزدان خالی شده است و برای درک ارزش واقعی احساسات، باید مراقب نگاه‌های دزدانه بود.
چون ترا این پاسبانی شد صفت
عشق زود آید پدید و معرفت
هوش مصنوعی: زمانی که عشق به عنوان یک ویژگی در تو شکل بگیرد، شناخت و آگاهی درباره‌اش به سرعت نمایان می‌شود.
مرد را بی‌شک درین دریای خون
معرفت باید ز بی‌خوابی برون
هوش مصنوعی: انسان باید برای کسب معرفت و آگاهی، از خواب غفلت و بی‌خبری خارج شود و در این مسیر پرچالش و سخت که همچون دریای خونی است، تلاش کند.
هرک او بی‌خوابی بسیار برد
چون به حضرت شد دل بیداربرد
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی بی‌خوابی و دل‌نگرانی زیادی را تحمل کند، وقتی به مقام و فضیلت حقیقی می‌رسد، آرامش و بیداری دل را پیدا می‌کند.
چون ز بی‌خوابیست بیداری دل
خواب کم کن در وفاداری دل
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌خوابی، بیداری دل را کاهش بده و در وفاداری دل کوشاتر باش.
چند گویم، چون وجودت غرقه ماند
غرقه را فریاد نتواند رهاند
هوش مصنوعی: چند بار باید بگویم وقتی که وجودت در گمراهی و گرفتاری غرق شده، دیگر فریاد زدن نمی‌تواند به آن کمک کند و آن را نجات دهد.
عاشقان رفتند تا پیشان همه
در محبت مست خفتند آن همه
هوش مصنوعی: عاشقان به سمت معشوق رفتند و در حالتی از عشق و محبت به خواب رفتند.
تو همی زن سر که آن مردان مرد
نوش کردند آنچ می‌بایست کرد
هوش مصنوعی: تو هم به شادمانی و سرور پرداخت کن، چرا که آن مردان بزرگ، زندگی و لذت‌های خود را به خوبی تجربه کردند و هر آنچه را که باید، انجام دادند.
هر که را شد ذوق عشق او پدید
زود باید هر دو عالم را کلید
هوش مصنوعی: هر کسی که حس عشق در وجودش آشکار شود، باید به سرعت برای درک و دستیابی به تمام اسرار و معانی دنیا آماده باشد.
گر زنی باشد شود مردی شگرف
ور بود مردی شود دریای ژرف
هوش مصنوعی: اگر زنی را ببینی، به مردی با شخصیت و برجسته تبدیل می‌شود و اگر مردی را ببینی، آن مرد به عمق و وسعتی همچون دریا می‌رسد.

خوانش ها

حکایت پاسبانی عاشق که هیچ نمی‌خفت به خوانش فاطمه زندی
حکایت پاسبانی عاشق که هیچ نمی‌خفت به خوانش آزاده

حاشیه ها

مفهومش منو یاد شعر مولانا انداخت
البته تیتراژ سریال پهلوانان نمی میرند هستش با صدای محمد اصفهانی
.
.
ای دل سوی دلدار شو ای یار سوی یار شو
ای پاسبان بیدار شو خفته نشاید پاسبان
.
.
.
بااحترام

1400/06/27 20:08
امید

منظور حفظ حالت اگاهی دائم در تمام مدت می باشد . منظور از آگاهی بیدار بودن ظاهری و نخوابیدن نیست بلکه منظور مراقبه و توجه و دقت روی تک تک لحظات و دیدن پروردگار در هر لحظه می باشد . ( یکی از راه هایی که کمک میکند ذکر دائم تسبیحات و صفات الهی میباشد )

فقط زمانی ما درگیر وسوسه ها و عدم تعادل و توهم دنیا می شویم که به حالت خواب و عدم آگاهی می رویم و با بیداری به سرعت به معرفت و عشق الهی میرسیم. چه زیبا حضرت عطار می گوید :

پاسبانی کن بسی در کوی دل

زانک دزدانند در پهلوی دل

هست از دزدان دل بگرفته راه

جوهر دل دار از دزدان نگاه

چون ترا این پاسبانی شد صفت

عشق زود آید پدید و معرفت

1402/10/22 15:12
Shurideh

🙏🏽👍