حکایت دختر پادشاه که بر غلامی شیفته شد و تحیر غلام پس از وصل در عالم بیخبری
«خسروی کافاق در فرمانش بود
دختری چون ماه در ایوانش بود
از نکویی بود آن رشک پری
یوسف و چاه و زنخدان بر سری
طرهٔ او صد دل مجروح داشت
هر سرمویش رگی با روح داشت
ماه رویش مثل فردوس آمده
وانگه از ابروش در قوس آمده
چون ز قوسش تیر پران آمدی
قاب قوسینش ثنا خوان آمدی
نرگس مستش ز مژگان خار را
در ره افکندی بسی هشیار را
روی آن عذر اوش خورشید چهر
هفده عذرا برده از ماه سپهر
در دو یاقوتش که جان را قوت بود
دایما روح القدس مبهوت بود
چون بخندیدی لبش، آب حیات
تشنه مردی وز لبش جستی زکات
هرکه کردی در زنخدانش نگاه
اوفتادی سرنگون در قعر چاه
هرکه صید روی چون ماهش شدی
بی رسن حالی فرو چاهش شدی»
آمدی القصه پیش پادشاه
از پی خدمت غلامی همچو ماه
چه غلامی، آنک داد او از جمال
مهر و مه راهم محاق و هم زوال
در بسیط عالمش همتا نبود
مثل او در حسن سر غوغا نبود
صد هزاران خلق در بازار و کوی
خیره ماندندی در آن خورشید روی
کرد روزی از قضا دختر نگاه
دید روی آن غلام پادشاه
دل ز دستش رفت و در خون اوفتاد
عقل او از پرده بیرون اوفتاد
عقل رفت و عشق بر وی زور یافت
جان شیرینش به تلخی شور یافت
مدتی با خویشتن اندیشه کرد
عاقبت هم بیقراری پیشه کرد
میگداخت از شوق و میسوخت از فراق
در گداز و سوز دل پر اشتیاق
بود او را ده کنیزک مطربه
در اغانی سخت عالی مرتبه
جمله موسیقار زن، بلبل سرای
لحن داودی ایشان جان فزای
حال خود در حال با ایشان بگفت
ترک نام و ننگ و ترک جان بگفت
هرکرا شد عشق جانان آشکار
جان چنان جایی کجا آید بکار
گفت اگر عشقم بگویم با غلام
در غلط افتد که هم نبود تمام
حشمتم را هم زیان دارد بسی
کی غلامی را رسد چون من کسی
ور نگویم قصهٔ خود آشکار
در پس پرده بمیرم زار زار
صد کتاب صبر بر خود خواندهام
چون کنم، بیصبرم و درماندهام
آن همی خواهم کزان سرو سهی
بهره یابم او نیابد آگی
گر چنین مقصود من حاصل شود
کار جان من به کام دل شود
چون خوش آواز آن شنودند این سخن
جمله گفتندش که دل ناخوش مکن
ما به شب پیش تو آریمش نهان
آن چنان کو را خبر نبود از آن
یک کنیزک شد نهان پیش غلام
گفت حالی تا میش آورد و جام
داروی بیهوشیش در می فکند
لاجرم بیخویشیش در وی فکند
چون بخورد آن می غلام از خویش شد
کار آن زیبا کنیزک پیش شد
روز تا شب آن غلام سیم بر
بود مست و از دو عالم بیخبر
چون شب آمد آن کنیزان آمدند
پیش او افتان و خیزان آمدند
پس نهادند آن زمان بر بسترش
در نهان بردند پیش دخترش
زود بر تخت زرش بنشاندند
جوهرش بر فرق میافشاندند
نیم شب چون نیم مستی آن غلام
چشم چون نرگس گشاد از هم تمام
دید قصری همچو فردوس آن نگار
تخت زرین از کنارش تا کنار
عنبرین دو شمع برافروختند
همچو هیزم عود برهم سوختند
برکشیده آن بتان یک سر سماع
عقل جان را کرده، جان تن را وداع
بود آن شب می میان جمع در
همچو خورشیدی به نور شمع در
در میان آن همه خوشی و کام
گم شده در چهرهٔ دختر غلام
مانده بود او خیره، نه عقل و نه جان
نه درین عالم به معنی نه در آن
سینه پر عشق و زفان لال آمده
جان او از ذوق در حال آمده
چشم بر رخسارهٔ دلدار داشت
گوش بر آواز موسیقار داشت
هم مشامش بوی عنبر یافته
هم دهانش آتشِ تر یافته
دخترش در حال جام می بداد
نُقل می را بوسهای در پی بداد
چشم او در چهرهٔ جانان بماند
در رخ دختر همی حیران بماند
چون نمیآمد زفانش کارگر
اشک میبارید و میخارید سر
هر زمان آن دختر همچون نگار
اشک بر رویش فشاندی صد هزار
گه لبش را بوسه دادی چون شکر
گه نمک در بوسه کردی بیجگر
گه پریشان کرد زلف سرکشش
گاه گم شد در دو جادوی خوشش
وان غلام مست پیش دل نواز
مانده بد با خود نه بیخود چشم باز
هم درین نظاره میبود آن غلام
تا برآمد صبح از مشرق تمام
چون برآمد صبح و باد صبح جست
از خرابی شد غلام اینجا ز دست
چون به خفت آنجا غلام سرفراز
زود بردندش بجای خویش باز
بعد از آن چون آن غلام سیم بر
یافت آخر اندکی از خود خبر
شور آورد و ندانستش چه بود
بودنی چون بود از آن سوزش چه سود
گرچه هیچ آبی نبودش بر جگر
آب او بگذشت از بالای سر
دست در زد جامه بر تن چاک کرد
موی بر هم کند و سر بر خاک کرد
قصه پرسیدند از آن شمع طراز
گفت نتوانم نمود این قصه باز
آنچ من دیدم عیان مست و خراب
هیچ کس هرگز نبیند آن به خواب
آنچ تنها بر من حیران گذشت
بر کسی هرگز ندانم آن گذشت
آنچ من دیدم نیارم گفت باز
زین عجایبتر نبیند هیچ راز
هر کسی گفتند آخر اندکی
با خود آی و بازگو از صد یکی
گفت من درماندهام چون دیگری
کان همه من دیدهام یا دیگری
هیچ نشنیدم چو بشنیدم همه
من ندیدم گرچه من دیدم همه
غافلی گفتش که خوابی دیدهای
کین چنین دیوانه و شوریدهای
گفت من آگه نیم پنداریی
تا که خوابم بود یا بیداریی
من ندانم کان به مستی دیدهام
یا به هشیاری صفت بشنیدهام
زین عجبتر حال نبود در جهان
حالتی نه آشکارا نه نهان
نه توانم گفت و نه خاموش بود
نه میان این و آن مدهوش بود
نه زمانی محو میگردد ز جان
نه از و یک ذره مییابم نشان
دیدهام صاحب جمالی از کمال
هیچ کس مینبودش در هیچ حال
چیست پیش چهرهٔ او آفتاب
ذرهٔ والله اعلم باالصواب
چون نمیدانم چه گویم بیش ازین
گرچه او را دیدهام من پیش ازین
من چو او را دیده یا نادیدهایم
در میان این و آن شوریدهام
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
«خسروی کافاق در فرمانش بود
دختری چون ماه در ایوانش بود
هوش مصنوعی: پادشاهی در قدرت و سلطنتش بود که دختری زیبا مانند ماه در حیاط خانهاش زندگی میکرد.
از نکویی بود آن رشک پری
یوسف و چاه و زنخدان بر سری
هوش مصنوعی: زیبایی آن پری که یوسف را دچار عشق خود کرده، به چاه و لبه زنخدان او حسادت میورزد.
طرهٔ او صد دل مجروح داشت
هر سرمویش رگی با روح داشت
هوش مصنوعی: موی او به قدری زیبا و دلرباست که هر رشته از آن، دلهای بسیاری را آزار میدهد و هر کدام از این موها به نوعی با جان و روح انسانها ارتباط دارد.
ماه رویش مثل فردوس آمده
وانگه از ابروش در قوس آمده
هوش مصنوعی: چهره ماهش مانند بهشت است و بعد از آن، ابرویش به صورت قوس در آمده است.
چون ز قوسش تیر پران آمدی
قاب قوسینش ثنا خوان آمدی
هوش مصنوعی: وقتی که از قوس و کمانش تیر پرتاب کردی، به اوج قوسش رسیدی و به ستایشش پرداختی.
نرگس مستش ز مژگان خار را
در ره افکندی بسی هشیار را
هوش مصنوعی: نرگس زیبای او چنان مست و مدهوش است که با نگاهی خود، افراد هوشیار و عاقل را به وسوسه و فریب میاندازد.
روی آن عذر اوش خورشید چهر
هفده عذرا برده از ماه سپهر
هوش مصنوعی: چهرهی او مانند خورشید است و زنی زیبا به نام عذرا دارد که زیباییاش در آسمان مانند ماه درخشان است.
در دو یاقوتش که جان را قوت بود
دایما روح القدس مبهوت بود
هوش مصنوعی: در دو یاقوت، جان تقویت میشود و همواره روح القدس شگفتزده است.
چون بخندیدی لبش، آب حیات
تشنه مردی وز لبش جستی زکات
هوش مصنوعی: وقتی لبخند زدی، همچون آب حیات برای مردی تشنه بودی و از لبان تو، مانند زکات، خیر و برکت جاری شد.
هرکه کردی در زنخدانش نگاه
اوفتادی سرنگون در قعر چاه
هوش مصنوعی: هر کسی که به چهرهی زیبا و جذاب کسی خیره شود، به قدری مجذوب آن میشود که به راحتی در دام عشق و احساسات گرفتار میشود.
هرکه صید روی چون ماهش شدی
بی رسن حالی فرو چاهش شدی»
هوش مصنوعی: هر کسی که به زیبایی و جذابیت چهرهای مانند ماه دل ببندد، بدون آنکه نیاز به وسیلهای داشته باشد، به شادی و محقق شدن آرزوهایش میرسد.
آمدی القصه پیش پادشاه
از پی خدمت غلامی همچو ماه
هوش مصنوعی: تو به دربار پادشاه آمدی تا به عنوان خدمتکار، همچون ماه درخشان، خود را معرفی کنی.
چه غلامی، آنک داد او از جمال
مهر و مه راهم محاق و هم زوال
هوش مصنوعی: چه بندهای که زیبایی خورشید و ماه را از من گرفته و حالا سایهام را هم به زوال برده است.
در بسیط عالمش همتا نبود
مثل او در حسن سر غوغا نبود
هوش مصنوعی: در وسیعترین عالم، هیچ کس به پای او نمیرسد و هیچکس در زیبایی مانند او سر و صدایی ندارد.
صد هزاران خلق در بازار و کوی
خیره ماندندی در آن خورشید روی
هوش مصنوعی: هزاران نفر در خیابانها و بازارها با شگفتی به زیبایی و درخشش چهرهای مانند خورشید خیره شده بودند.
کرد روزی از قضا دختر نگاه
دید روی آن غلام پادشاه
هوش مصنوعی: روزی سرنوشت، دختر به صورت تصادفی به چهره آن جوانی که خدمتکار پادشاه بود، نگاه کرد.
دل ز دستش رفت و در خون اوفتاد
عقل او از پرده بیرون اوفتاد
هوش مصنوعی: دل از دستش رفت و به خاطر او به شدت غمگین و پریشان شد، عقلش نیز به قهری شدید از آشفتهحالی و بیقراری او خارج شد.
عقل رفت و عشق بر وی زور یافت
جان شیرینش به تلخی شور یافت
هوش مصنوعی: عقل از میان رفت و عشق بر او چیره شد، به طوری که زندگی شیرینش به تلخی و شور تبدیل گشت.
مدتی با خویشتن اندیشه کرد
عاقبت هم بیقراری پیشه کرد
هوش مصنوعی: مدتی به فکر خود بود و در نهایت، به احساس ناامیدی و بیقراری دچار شد.
میگداخت از شوق و میسوخت از فراق
در گداز و سوز دل پر اشتیاق
هوش مصنوعی: عشق و longing در دلش به شدت احساس میشود. او به خاطر جدایی ناراحت و داغان است و این احساساتش او را به شدت میسوزاند و در آتش شوق میسوزد.
بود او را ده کنیزک مطربه
در اغانی سخت عالی مرتبه
هوش مصنوعی: او دارای ده کنیزک موسیقیدان بود که در آوازها بسیار برتر و باارزش بودند.
جمله موسیقار زن، بلبل سرای
لحن داودی ایشان جان فزای
هوش مصنوعی: هوا را پر کرده است صدای دلنواز یک موزیسین زن که با آهنگهایش، روح و جان بلبل را زنده میکند.
حال خود در حال با ایشان بگفت
ترک نام و ننگ و ترک جان بگفت
هوش مصنوعی: او حال خود را با آنها در میان گذاشت و گفت که باید از نام و حیثیت و حتی جان میگذرم.
هرکرا شد عشق جانان آشکار
جان چنان جایی کجا آید بکار
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق محبوبش بر او ظاهر شود، جان او چه جایگاهی پیدا میکند که به کار بیفتد.
گفت اگر عشقم بگویم با غلام
در غلط افتد که هم نبود تمام
هوش مصنوعی: اگر عشق من را بگویم، ممکن است با خدمتکار اشتباه گرفته شود، چون او نیز به تنهایی کامل نیست.
حشمتم را هم زیان دارد بسی
کی غلامی را رسد چون من کسی
هوش مصنوعی: حشمتم هم ضرر میبیند زیاد، زیرا کسی مانند من مقام غلامی را نخواهد داشت.
ور نگویم قصهٔ خود آشکار
در پس پرده بمیرم زار زار
هوش مصنوعی: اگر داستان خود را بازگو نکنم، در پس پرده به شدت غمگین و محزون خواهم مرد.
صد کتاب صبر بر خود خواندهام
چون کنم، بیصبرم و درماندهام
هوش مصنوعی: من صد کتاب درباره صبر را مطالعه کردهام، اما حالا که در حال بیصبری و ناامیدی هستم، نمیدانم چه کاری باید انجام دهم.
آن همی خواهم کزان سرو سهی
بهره یابم او نیابد آگی
هوش مصنوعی: من میخواهم از آن تمایل و زیبایی بهرهمند شوم، اما او هیچ چیزی نخواهد فهمید.
گر چنین مقصود من حاصل شود
کار جان من به کام دل شود
هوش مصنوعی: اگر آنچه میخواهم به دست آید، زندگیام بر وفق مراد خواهد بود.
چون خوش آواز آن شنودند این سخن
جمله گفتندش که دل ناخوش مکن
هوش مصنوعی: وقتی که آن خوش صدا این سخن را شنید، همه گفتند که دل را ناخوش نکن.
ما به شب پیش تو آریمش نهان
آن چنان کو را خبر نبود از آن
هوش مصنوعی: ما در شب به راز و پنهانی پیش تو میآییم، بهگونهای که او از وجود ما بیخبر است.
یک کنیزک شد نهان پیش غلام
گفت حالی تا میش آورد و جام
هوش مصنوعی: یک دختر خدمتکار در خفا به خدمتکار دیگری گفت که تا زمانی که گلههای گوسفند بیایند و جامی پر شود، انتظاری نیست.
داروی بیهوشیش در می فکند
لاجرم بیخویشیش در وی فکند
هوش مصنوعی: داروی بیهوشیاش را در میریزد و در نتیجه، ناآگاهیاش در او تأثیر میگذارد.
چون بخورد آن می غلام از خویش شد
کار آن زیبا کنیزک پیش شد
هوش مصنوعی: وقتی آن نوشیدنی را بلافاصله نوشید، وارد دنیای جدیدی شد و به زیبایی آن کنیزک علاقهمند شد.
روز تا شب آن غلام سیم بر
بود مست و از دو عالم بیخبر
هوش مصنوعی: او تا شب در مستی سپری میکند و از هر دو جهان بیخبر است.
چون شب آمد آن کنیزان آمدند
پیش او افتان و خیزان آمدند
هوش مصنوعی: هنگامی که شب فرا رسید، آن کنیزان با افت و خیز به سمت او آمدند.
پس نهادند آن زمان بر بسترش
در نهان بردند پیش دخترش
هوش مصنوعی: آن زمان او را بر بستر خوابش گذاشتند و بهطور پنهانی او را به سوی دخترش بردند.
زود بر تخت زرش بنشاندند
جوهرش بر فرق میافشاندند
هوش مصنوعی: به سرعت او را بر تخت زرینی نشاندند و از گوهرش بر سرش میپاشیدند.
نیم شب چون نیم مستی آن غلام
چشم چون نرگس گشاد از هم تمام
هوش مصنوعی: در نیمه شب، همچون کسی که نیمه مست است، آن جوان با چشمانی به زیبایی گل نرگس، چشمانش را باز کرده است.
دید قصری همچو فردوس آن نگار
تخت زرین از کنارش تا کنار
هوش مصنوعی: نگاهی به قصر زیبایی که همچون بهشت است، آن معشوق در کنار تختی زرین که از یک سو تا سوی دیگر آن را میتوان دید.
عنبرین دو شمع برافروختند
همچو هیزم عود برهم سوختند
هوش مصنوعی: دو شمع معطر روشن شدهاند و مانند چوبهای عود کنار هم میسوزند.
برکشیده آن بتان یک سر سماع
عقل جان را کرده، جان تن را وداع
هوش مصنوعی: آرزوهای زیبا و معشوقهها، روح انسانی را به وجد آورده و از دنیای مادی و جسمی جدا میکنند.
بود آن شب می میان جمع در
همچو خورشیدی به نور شمع در
هوش مصنوعی: در آن شب که جمعی گرد هم آمده بودند، مانند خورشیدی درخشان، نور شمعی در آنجا تابید.
در میان آن همه خوشی و کام
گم شده در چهرهٔ دختر غلام
هوش مصنوعی: در میان تمام شادیها و لذتها، چیزی از چهرهٔ دختر غلام پنهان شده است.
مانده بود او خیره، نه عقل و نه جان
نه درین عالم به معنی نه در آن
هوش مصنوعی: او متحیر و گیج مانده بود، نه فکر و عقلی داشت و نه روحی، نه در این دنیا معنایی داشت و نه در آن دنیا.
سینه پر عشق و زفان لال آمده
جان او از ذوق در حال آمده
هوش مصنوعی: این فرد دلش مملو از عشق است اما زبانش خاموش است. روح او با شوق و خوشحالی به وضوح نمایان شده است.
چشم بر رخسارهٔ دلدار داشت
گوش بر آواز موسیقار داشت
هوش مصنوعی: چشمانش به چهرهٔ معشوق دوخته شده بود و گوشش به صدای نوازنده توجه داشت.
هم مشامش بوی عنبر یافته
هم دهانش آتشِ تر یافته
هوش مصنوعی: عطر خوشی در مشامش حس میشود و در دهانش طعم آتشین و شور مزهای به وجود آمده است.
دخترش در حال جام می بداد
نُقل می را بوسهای در پی بداد
هوش مصنوعی: دخترش در حال نوشیدن شراب، به نُقل (نوعی شیرینی) بوسهای داد.
چشم او در چهرهٔ جانان بماند
در رخ دختر همی حیران بماند
هوش مصنوعی: چشم او به چهرهٔ محبوبش خیره مانده و در زیبایی صورت دختر دیگر نیز سردرگم و متعجب است.
چون نمیآمد زفانش کارگر
اشک میبارید و میخارید سر
هوش مصنوعی: چون نتوانست از زبانش چیزی بگوید، اشک میریخت و سرش را میخارانید.
هر زمان آن دختر همچون نگار
اشک بر رویش فشاندی صد هزار
هوش مصنوعی: هر بار آن دختر مانند یک تصویر زیبا، اشک را بر صورتش جاری میسازد و این کار هزاران بار تکرار میشود.
گه لبش را بوسه دادی چون شکر
گه نمک در بوسه کردی بیجگر
هوش مصنوعی: گاهی لبانش را میبوسیدی و شیرینی احساس میکردی، و گاهی هم بوسهای پر از تلخی و درد به او میزدی.
گه پریشان کرد زلف سرکشش
گاه گم شد در دو جادوی خوشش
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، زلفهای تابدار و جذاب او مرا به هم میریزد و گاهی اوقات در زیباییهای دلنشینش گم میشوم.
وان غلام مست پیش دل نواز
مانده بد با خود نه بیخود چشم باز
هوش مصنوعی: این پسر سرخوش و معصوم، با دلنوازیهایی که میکند، به حالتی از مستی و سرخوشی در آمده و به گونهای در خود غرق شده که توجهش به اطرافش را از دست داده است. او چشمانش را باز کرده اما همچنان در دنیای خود غوطهور است و نمیتواند از آن حالت خارج شود.
هم درین نظاره میبود آن غلام
تا برآمد صبح از مشرق تمام
هوش مصنوعی: در این تماشا، آن خدمتگذار نیز حاضر بود تا صبح کامل از سمت مشرق طلوع کند.
چون برآمد صبح و باد صبح جست
از خرابی شد غلام اینجا ز دست
هوش مصنوعی: به هنگامی که صبح طلوع کرد و نسیم صبح از ویرانیها عبور کرد، در اینجا بندهای از دست رهایی یافت و نجات پیدا کرد.
چون به خفت آنجا غلام سرفراز
زود بردندش بجای خویش باز
هوش مصنوعی: وقتی که آن جوان شجاع به خواب رفت، به سرعت او را به مکانی که باید برگردانند، بردند.
بعد از آن چون آن غلام سیم بر
یافت آخر اندکی از خود خبر
هوش مصنوعی: پس از آنکه آن غلام، سیم را پیدا کرد، در نهایت کمی از خود خبر داد.
شور آورد و ندانستش چه بود
بودنی چون بود از آن سوزش چه سود
هوش مصنوعی: شور و هیجان به وجود آمد و او ندانست که این وضعیت چیست. از آن احساس آتشینی که دارد، چه فایدهای دارد؟
گرچه هیچ آبی نبودش بر جگر
آب او بگذشت از بالای سر
هوش مصنوعی: هرچند که او حس نمیکرد آبی بر دلش جاری نیست، اما از سرش این احساس و نگرانی عبور کرد.
دست در زد جامه بر تن چاک کرد
موی بر هم کند و سر بر خاک کرد
هوش مصنوعی: دست به لباسش زد و آن را پاره کرد، موهایش را بهم ریخت و سرش را بر زمین گذاشت.
قصه پرسیدند از آن شمع طراز
گفت نتوانم نمود این قصه باز
هوش مصنوعی: یکی از داستانها را از آن شمع زیبا پرسیدند، اما او نتوانست آن داستان را دوباره بیان کند.
آنچ من دیدم عیان مست و خراب
هیچ کس هرگز نبیند آن به خواب
هوش مصنوعی: آنچه من به وضوح دیدم، در حالی که مست و به هم ریخته بودم، هیچ کس هرگز نمیتواند آن را حتی در خوابش هم ببیند.
آنچ تنها بر من حیران گذشت
بر کسی هرگز ندانم آن گذشت
هوش مصنوعی: آن چیزی که فقط بر من گذشته و من را متعجب کرده، هرگز نمیدانم که بر کسی دیگر چه گذشته است.
آنچ من دیدم نیارم گفت باز
زین عجایبتر نبیند هیچ راز
هوش مصنوعی: آنچه من دیدهام، نمیتوانم بگویم؛ زیرا از این شگفتیها، هیچ رازی دیگر وجود ندارد که دیده شود.
هر کسی گفتند آخر اندکی
با خود آی و بازگو از صد یکی
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو گفت که در زندگی خود از کارهای کوچک و بیاهمیت غفلت نکن، دقت کن و از هر یک از آنها درسی بگیر.
گفت من درماندهام چون دیگری
کان همه من دیدهام یا دیگری
هوش مصنوعی: گفت: من در وضعی سخت و ناگزیر به سر میبرم، زیرا همه چیز را از نظر خودم دیدهام و نمیتوانم به دیدگاه دیگران توجه کنم.
هیچ نشنیدم چو بشنیدم همه
من ندیدم گرچه من دیدم همه
هوش مصنوعی: هیچگاه چیزی نشنیدم که وقتی شنیدم، همه را به وضوح ندیدم، با اینکه واقعا همه چیز را دیدهام.
غافلی گفتش که خوابی دیدهای
کین چنین دیوانه و شوریدهای
هوش مصنوعی: یک شخص غافل از حال و وضعیت فردی که دیوانه و پریشان است، به او میگوید که آیا خواب خاصی دیدهای که اینگونه دچار جنون و بیتابی شدهای؟
گفت من آگه نیم پنداریی
تا که خوابم بود یا بیداریی
هوش مصنوعی: او گفت: من به درستی نمیدانم که آیا در خواب هستم یا در بیداری، و این موضوع برایم نامشخص است.
من ندانم کان به مستی دیدهام
یا به هشیاری صفت بشنیدهام
هوش مصنوعی: من نمیدانم که آنچه دیدهام در حال مستی بوده یا اینکه در حالت هوشیاری این ویژگی را شنیدهام.
زین عجبتر حال نبود در جهان
حالتی نه آشکارا نه نهان
هوش مصنوعی: در جهان، حالتی وجود ندارد که به این اندازه عجیب باشد؛ نه کاملاً آشکار است و نه به طور کامل پنهان.
نه توانم گفت و نه خاموش بود
نه میان این و آن مدهوش بود
هوش مصنوعی: نمیتوانم صحبت کنم و نمیتوانم سکوت کنم، در حالتی بین این دو هستم که به شدت گیج و سردرگم هستم.
نه زمانی محو میگردد ز جان
نه از و یک ذره مییابم نشان
هوش مصنوعی: هیچگاه عشق از وجود من ناپدید نمیشود و حتی یک ذره از آن را هم نمیتوانم فراموش کنم.
دیدهام صاحب جمالی از کمال
هیچ کس مینبودش در هیچ حال
هوش مصنوعی: من کسی را دیدهام که از زیبایی و کمالش هیچ کس در هیچ حالتی به پای او نمیرسد.
چیست پیش چهرهٔ او آفتاب
ذرهٔ والله اعلم باالصواب
هوش مصنوعی: چهرهٔ او چنان درخشانی دارد که آفتاب در مقابل آن مانند ذرهای کوچک و ناچیز میباشد، و علم حقیقی در این مورد فقط برای خداوند است.
چون نمیدانم چه گویم بیش ازین
گرچه او را دیدهام من پیش ازین
هوش مصنوعی: من دیگر نمیدانم چه بگویم، هرچند که قبلاً او را دیدهام.
من چو او را دیده یا نادیدهایم
در میان این و آن شوریدهام
هوش مصنوعی: من در حالی که او را دیدهام یا حتی ندیدهام، در بین این دواندیشه و سردرگمی به سر میبرم.
خوانش ها
حکایت دختر پادشاه که بر غلامی شیفته شد و تحیر غلام پس از وصل در عالم بیخبری به خوانش آزاده
حاشیه ها
1392/01/25 10:03
سامان
حیرت انگیزه
اگه واقا دقت کنی به معنی
1392/02/22 07:04
علیرضا
موسیقار فلوت پان است و نام سازی که از نی های کنار هم ساخته شده است
1399/04/06 17:07
عباس
بیت هفتم اینگونه درست است:
روی آن عَذراوَشِ خورشید چهر
بهره یابم؛ او نیابد آگهی
چون خوشآوازان شنودند این سخن