برگردان به زبان ساده
پادشاهی ماه وش، خورشید فر
داشت چون یوسف یکی زیبا پسر
هوش مصنوعی: پادشاهی با جمال و زیبا، مانند خورشید که درخشش دارد، مانند یوسف، پسری خوش سیما و دلرباست.
کس به حسن او پسر هرگز نداشت
هیچ خلق آن حشمت و آن عز نداشت
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند زیبایی او را با هیچکس دیگری مقایسه کند؛ هیچکس چنین شکوه و عظمت و عزتی نداشته است.
خاک او بودند دلبندان همه
بندهٔ رویش خداوندان همه
هوش مصنوعی: تمامی دلباختگان او از خاک او آفریده شدهاند و همهی بزرگان و خداوندان به زیبایی و چهرهاش وابستهاند.
گر به شب از پرده پیدا آمدی
آفتابی نو به صحرا آمدی
هوش مصنوعی: اگر در شب از پرده بیرون بیایی، مانند خورشید نو در صحرا خواهی درخشید.
روی او را وصف کردن روی نیست
زانک مه از روی او یک موی نیست
هوش مصنوعی: توصیف چهره او کار سادهای نیست، زیرا هیچ قسمتی از زیباییهای او قابل مقایسه با زیبایی ماه نیست.
گر رسن کردی از آن زلف دو تاه
صد هزاران دل فرو رفتی به چاه
زلف دوتاه = گیسوی خم
زلف عالم سوز آن شمع طراز
کار کردی برهمه عالم دراز
شمع طراز = شمعی که موم آن از شهر طراز تهیه، بسیار خوب روشن شده و دیر به اتمام میرسد
وصف شست زلف آن یوسف جمال
هیچ نتوان گفت در پنجاه سال
هوش مصنوعی: هیچکس نخواهد توانست زیبایی و جذابیت شگفتانگیز زلفهای یوسف را توصیف کند، حتی اگر پنجاه سال زمان داشته باشد.
چشم چون نرگس اگر بر هم زدی
آتش اندر جملهٔ عالم زدی
هوش مصنوعی: اگر چشمانت را مانند نرگس ببندی، آنگاه آتش عشق را در همه جهان روشن کردهای.
خندهٔ او چون شکر کردی نثار
صد هزاران گل شکفتی بیبهار
هوش مصنوعی: خندهٔ او مثل شکر است که بهعنوان هدیه به همه تقدیم میشود و صدها گل بدون فصل و بدون بهار را به bloom وا میدارد.
از دهانش خود نشد معلوم هیچ
زانک نتوان گفت از معدوم هیچ
هوش مصنوعی: از صحبتهای او چیزی مشخص نمیشود، زیرا نمیتوان از چیزهایی که وجود ندارند صحبت کرد.
چون ز زیر پرده بیرون آمدی
هر سر مویش به صد خون آمدی
هوش مصنوعی: وقتی که از زیر پرده خارج شدی، هر رشته موی تو به اندازه صد خون چکیده است.
فتنهٔ جان و جهان بود آن پسر
هرچ گویم بیش از آن بود آن پسر
هوش مصنوعی: این پسر به حدی تاثیرگذار و شگفتآور است که هرچه دربارهاش بگویم، باز هم کم گفتهام. او سبب آزردگی جان و جهان است.
چو برون راندی سوی میدان فرس
برهنه بودیش تیغ از پیش و پس
هوش مصنوعی: وقتی که به سوی میدان جنگ رفتی، اسب و تجهیزاتت آماده نبودند و به حالتی ناپخته و بیپناه به جنگ آورده شدی.
هرک سوی آن پسر کردی نگاه
برگرفتندیش در ساعت ز راه
هوش مصنوعی: هر کس به آن پسر نگاه کرد، در آن لحظه دلتنگی او از بین رفت و به سمت او جذب شد.
بود درویشی گدایی بیخبر
بیسر و بن شد ز عشق آن پسر
هوش مصنوعی: یک درویش بیخبر و فقیر بود که به عشق آن پسر به شدت دچار تحول شد و همه چیزش را از دست داد.
قسم ازو جز عجز و آشفتن نداشت
جانش میشد زهرهٔ گفتن نداشت
هوش مصنوعی: قسمت از او فقط ناتوانی و بیقراری به همراه داشت، جانش از گفتن و بیان احساساتش عاجز بود.
چون بیافت آن درد را هم پشت او
عشق و غم درجان و دل می کشت او
هوش مصنوعی: زمانی که آن درد به او رسید، عشق و غم مانند باری سنگین بر دوشش افتاد و جان و دلش را به شدت تحت فشار قرار داد.
روز و شب در کوی او بنشسته بود
چشم از خلق جهان بربسته بود
هوش مصنوعی: روز و شب در راه او نشسته بود و چشمش را از مردم و دنیا بسته بود.
هیچ کس محرم نبودش در جهان
همچنان میگشت با غم بیجنان
هوش مصنوعی: هیچ کس در دنیا نتوانسته بود به عمق دلش پی ببرد و او همچنان با غم و اندوهش تنها و بییار زندگی میکرد.
روز و شب رویی چو زر، اشکی چو سیم
منتظر بنشسته بودی دل دو نیم
هوش مصنوعی: روز و شب چهرهای خیرهکننده و درخشان داشتی، اما به خاطر اشکی که همچون نقره بود، در انتظار نشسته بودی و دلت از درد و غم به دو نیم تقسیم شده بود.
زنده زان بودی گدای نا صبور
کان پسر گه گاه بگذشتی ز دور
هوش مصنوعی: زندگی به خاطر او است که من مدام در انتظارش هستم، چرا که او گاه به گاه از دور میگذرد.
شاه زاد، از دور چون پیدا شدی
جملهٔ بازار پر غوغا شدی
هوش مصنوعی: وقتی شاهزاده از دور ظاهر شدی، تمام بازار پر از شلوغی و هیاهو شد.
در جهان برخاستی صد رستخیز
خلق یک سر آمدندی درگریز
هوش مصنوعی: در دنیا صد بار قیام و جنبش بهوجود آمد، اما مردم بهسرعت از آن دور شدند و گریختند.
چاوشان از پیش و از پس میشدند
هر زمان در خون صد کس میشدند
چاوش = پیشروکاروان
بانگ بردا برد میرفتی به ماه
قرب یک فرسنگ بگرفتی سپاه
بَردابَرد = غوغا، دور شو
چون شنیدی بانگ چاوش آن گدا
سر بگشتیش و در افتادی ز پا
هوش مصنوعی: زمانی که صدای فراخوان نگهبان را شنیدی، به طوری که شاید به خود بیایی، از شدت شگفتی و ناباوری بر زمین میافتی.
غشیش آوردی و در خون ماندی
وز وجود خویش بیرون ماندی
هوش مصنوعی: شما با ظاهری زیبا و فریبنده آمدید، اما در اعماق مشکلات و سختیها ماندید و از حقیقت وجود خود دور شدید.
چشم بایستی در آن دم صد هزار
تا برو بگریستی خون زار زار
هوش مصنوعی: در آن لحظه باید چشمانت را به شدت ببندی و آنقدر گریه کنی که انگار صد هزار اشک از چشمانت میریزد.
گاه چون نیلی شدی آن ناتوان
گاه خون از زیر او گشتی روان
هوش مصنوعی: گاهی مانند نیل میشوی، و در زمانی دیگر از زیرت خون جاری میشود.
گاه بفسردی ز آهش اشک او
گاه اشکش سوختی از رشک او
هوش مصنوعی: گاهی او به خاطر دلشکستگیهایی که دارد، اشک میریزد و گاهی نیز اشکش به خاطر حسادت دیگران میسوزد.
نیم کشته، نیم مرده، نیم جان
وز تهی دستی نبودش نیم نان
هوش مصنوعی: نصفه جانش گرفته و در حالت ناتوانی به سر میبرد، و از فقر و بیپولی به قدری دچار مشکل است که حتی نان نیمهای هم ندارد.
این چنین کس را چنین افتاده پست
آن چنان شه زاده چون آید به دست
هوش مصنوعی: اینگونه است که کسانی از مقام و منزلت پایین افتادهاند، در حالی که بچههای شاهان و بزرگان چگونه به این وضعیت دچار شدهاند.
نیم ذره سایه بود آن بیخبر
خواست تا خورشید درگیرد ببر
هوش مصنوعی: نیمذره، که از حقیقت خود خبر ندارد، آرزو میکند که به خورشید نزدیک شود و با آن ارتباط برقرار کند.
میشد آن شه زاده روزی با سپاه
آن گدا یک نعره زد آن جایگاه
هوش مصنوعی: روزی آن شاهزاده توانست با لشکر خود صدایی بلند بزند و در آن مکان، توجه همه را جلب کند.
زو برآمد نعره و بیخویش شد
گفت جانم سوخت و عقل از پیش شد
هوش مصنوعی: از دل او فریادی برخاست و به حال بیخود شد. گفت جانم سوخت و عقل و اندیشهام از بین رفت.
چند خواهم سوخت جان خویش ازین
نیست صبر و طاقت من بیش ازین
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوانم بیشتر از این تحمل کنم، زندگیام را در آتش عشق میسوزانم و از این وضعیت خسته و بیصبرم.
این سخن میگفت آن سرگشته مرد
هر زمان بر سنگ میزد سر ز درد
هوش مصنوعی: این مرد گمشده هر بار که به درد و پریشانی دچار میشد، سرش را بر سنگ میزد و این حرف را میزد.
چون بگفت این، گشت زایل هوش او
پس روان شد خون ز چشم و گوش او
هوش مصنوعی: وقتی این را گفت، هوش او از بین رفت و سپس خون از چشم و گوشش جاری شد.
چاوش شه زاده زو آگاه شد
عزم غمزش کرد، پیش شاه شد
غمز = بدگویی
گفت بر شهزادهٔ تو شهریار
عشق آوردست رندی بیقرار
هوش مصنوعی: او گفت که برای پسر شاه، شهریار عشق، فردی هنرمند و بیقرار آمده است.
شاه از غیرت چنان مدهوش شد
کز تف دل مغز او پر جوش شد
هوش مصنوعی: پادشاه از احساس غیرت و شوری که در دلش ایجاد شده بود، به حالت بیهوشی درآمد و این شور و هیجان در وجودش مانند جوشیدن مغز درون دلش نمایان شد.
گفت برخیزید بردارش کشید
پای بسته، سر نگوسارش کشید
هوش مصنوعی: گفت: بلند شوید و او را بردارید. او پایش بسته شده و سرش به زنجیر کشیده شده است.
در زمان رفتند خیل پادشا
حلقهای کردند گرد آن گدا
هوش مصنوعی: در زمانی که گروهی از شاهان به سفر رفتند، دور آن درویش حلقهای تشکیل دادند.
پس بسوی دار کردندش کشان
بر سر او گشت خلقی خون فشان
هوش مصنوعی: پس او را به سوی دار بردند و مردم به دور او جمع شدند و خونریزی آغاز شد.
نه ز دردش هیچ کس آگاه بود
نه کسش آنجا شفاعت خواه بود
هوش مصنوعی: هیچکس از درد او خبر نداشت و هیچکس در آنجا برای او دعا و درخواست شفاعت نمیکرد.
چون به زیر دار آوردش وزیر
ز آتش حسرت برآمد زو نفیر
هوش مصنوعی: وقتی وزیر او را به زیر دار آورد، از دل او با حسرتی سوزان فریادی برخاست.
گفت مهلم ده ز بهر کردگار
تا کنم یک سجده باری زیر دار
هوش مصنوعی: گفت معلم به من کمک کن تا بتوانم یک بار به خاطر خدا سجدهای انجام دهم.
مهل دادش آن وزیر خشم ناک
تا نهاد او روی خود بر روی خاک
هوش مصنوعی: وزیر خشمگین به او مهلت داد تا اینکه او صورتش را بر زمین گذاشت.
پس میان سجده گفتا ای اله
چون بخواهد کشت شاهم بیگناه
هوش مصنوعی: در حین سجده، به خداوند گفت: ای پروردگار، آیا ممکن است که بدون دلیل و بیگناهی، پادشاه من کشته شود؟
پیش از آن کز جان برآیم بیخبر
روزیم گردان جمال آن پسر
هوش مصنوعی: قبل از آن که از زندگی جدا شوم، روزها را با زیبایی و چهره آن پسر سپری میکنم.
تا ببینم روی او یک بار نیز
جان کنم بر روی او ایثار نیز
هوش مصنوعی: میخواهم برای یک بار هم که شده چهرهاش را ببینم و برای او جانم را فدای او کنم.
چون ببینم روی آن شه زاد خوش
صد هزار جان توانم داد خوش
هوش مصنوعی: هرگاه که چهرهی زیبای آن شاهزاده را ببینم، دوست دارم هزار جانم را برایش فدا کنم.
پادشاها بنده حاجت خواه تست
عاشقست و کشتهٔ این راه تست
هوش مصنوعی: ای پادشا، من غلام شما هستم و به دنبال برآورده کردن خواستههای شما هستم. من عاشق شما هستم و جانم را برای این عشق فدای شما کردهام.
هستم از جان بندهٔ این در هنوز
گر شدم عاشق، نیم کافر هنوز
هوش مصنوعی: من هنوز از جان بندهٔ این در هستم و اگر عاشق شدم، هنوز هم کمی کافر هستم.
چون تو حاجت میبر آری صد هزار
حاجت من کن روا کارم برآر
هوش مصنوعی: هرگاه تو نیاز خود را برآورده کنی، من هم صدها نیاز دارم که امیدوارم به خواستههایم رسیدگی کنی و کارهایم را درست کنی.
چون بخواست این حاجت آن مظلوم راه
تیر او آمد مگر بر جایگاه
هوش مصنوعی: وقتی آن مظلوم خواستهاش را بیان کرد، تیر او به هدفش اصابت کرد، مگر اینکه به مکان درست آن نرسید.
چون شنید آن راز او پنهان و زیر
درد کردش دل ز درد آن فقیر
هوش مصنوعی: وقتی او راز پنهان و درونی را شنید، دلش از درد آن فقیر به شدت آشفته وغمگین شد.
رفت پیش پادشاه و میگریست
حال آن دل داده برگفتش که چیست
هوش مصنوعی: او نزد پادشاه رفت و در حالی که گریه میکرد، دل شکستهاش از او پرسید که چه مشکلی دارد.
زاری او در مناجاتش بگفت
در میان سجده حاجاتش بگفت
هوش مصنوعی: در حال سجده و دعا، او ناله و زاری خود را به زبان آورد و نیازهایش را بیان کرد.
شاه را دردی ازو در دل فتاد
خوش شد و بر عفو کردن دل نهاد
هوش مصنوعی: سلطان در دلش غم و اندوهی احساس کرد، اما این احساس باعث شد تا تصمیم به بخشش و گذشت بگیرد.
شاه حالی گفت آن شهزاده را
سر مگردان آن ز پا افتاده را
هوش مصنوعی: پادشاه به فرزند شاه گفت: سر خود را بالا نگهدار و کسی را که از پا افتاده است نادیده نگیر.
این زمان برخیز زیر دار شو
پیش آن سرگشتهٔ خونخوار شو
هوش مصنوعی: حالا بلند شو و زیر درخت برو و به ملاقات آن کسی که به شدت مضطرب و خونریز است، برو.
مستمند خویش را آواز ده
بیدل تست او، دل او بازده
هوش مصنوعی: هرگز فراموش نکن که برای کسی که به کمک و محبت تو نیاز دارد، باید دل Aleh و احساساتی را که او دارد درک کنی و به او کمک کنی. او ممکن است در درونش به عشق و توجه تو احتیاج داشته باشد، پس بایستی با محبت و توجه به او نزدیک شوی و دلش را شاد کنی.
لطف کن با او که قهر تو کشید
نوش خور با او که زهر تو چشید
هوش مصنوعی: لطفاً با کسی که به خاطر قهر تو ناراحت شده، مهربان باش و با کسی که تلخیهای تو را چشیده، به خوبی رفتار کن.
از رهش برگیر سوی گلشن آر
چون بیایی، با خودش پیش من آر
هوش مصنوعی: وقتی به سوی گلستان میآیی، از راه خودت گل یا گیاهی را بیاور و با خودت به سمت من بیاور.
رفت آن شه زادهٔ یوسف جمال
تا نشیند با گدایی در وصال
هوش مصنوعی: آن جوان زیبا مانند یوسف رفت، تا اینکه با یک گدا در عشق و وصال بنشیند.
رفت آن خورشید روی آتشین
تا شود با ذرهٔ خلوت نشین
هوش مصنوعی: خورشید پرنور و درخشان رفته است تا با ذرات کوچک و خستهٔ خلوت نشین آشتی کند.
رفت آن دریای پر گوهر خوشی
تا کند با قطره دست اندرکشی
هوش مصنوعی: دریای پربار شادی و خوشی رفت و حالا فقط یک قطره باقی مانده که در دست میفشارم.
از خوشی این جایگه بر سر زنید
پای برکوبید، دستی برزنید
هوش مصنوعی: از شادی و نشاط به این مکان بیایید، پاهای خود را به زمین بکوبید و دستهای خود را به نشانه خوشحالی بالا ببرید.
آخر آن شهزاده زیر دار شد
چون قیامت فتنهٔ بیدار شد
هوش مصنوعی: در نهایت، آن جوان noble به دار آویخته شد، همانطور که در روز قیامت، فتنهها و آشوبها بیدار میشوند.
آن گدا را در هلاک افتاده دید
سرنگون بر روی خاک افتاده دید
هوش مصنوعی: مردی را که فقیر و بیچاره بود، دیدم که به شدت در مشکلات و سختیها قرار گرفته و بر روی زمین افتاده است.
خاک از خون دو چشمش گل شده
عالمی پر حسرتش حاصل شده
هوش مصنوعی: از اشکهای دو چشمانش خاک به گل تبدیل شده و دنیایی پر از حسرت را به وجود آورده است.
محو گشته، گم شده، ناچیز هم
زین بتر چه بود دگر، آن نیز هم
هوش مصنوعی: گم شده و ناچیز شدهام، اما از این حالت هم چیز دیگری بدتر وجود ندارد.
چون چنان دید آن به خون افتاده را
آب در چشم آمد آن شهزاده را
هوش مصنوعی: وقتی آن شاهزاده، جوانی را که به خون غلتیده بود دید، اشک در چشمانش جمع شد.
خواست تا پنهان کند اشک از سپاه
بر نمیآمد مگر با اشک شاه
هوش مصنوعی: او تلاش کرد تا اشکهایش را از دیدههای سپاه مخفی کند، ولی نمیتوانست جز با اشکهای شاه این کار را انجام دهد.
اشک چون باران روان کرد آن زمان
گشت حاصل صد جهان درد آن زمان
هوش مصنوعی: در آن زمان که اشکها مانند باران سرازیر شدند، دردهای زیادی در وجود انسان به ثمر نشسته و سرشار از احساسات و رنجها گشت.
هرک او در عشق صادق آمدست
بر سرش معشوق عاشق آمدست
هوش مصنوعی: هر کسی که در عشق صادق و راستین باشد، معشوق او نیز با شور و عشق به سراغش میآید.
گر به صدق عشق پیش آید ترا
عاشقت معشوق خویش آید ترا
هوش مصنوعی: اگر با صداقت و sincerity به عشق روی بیاوری، محبوب تو به طور طبیعی به سمت تو خواهد آمد و تو را عاشق خود خواهد دید.
عاقبت شهزاده خورشید فش
از سر لطف آن گدا را خواند خوش
هوش مصنوعی: در پایان، فرزند شاه خورشید به خاطر لطف خود، آن گدا را با مهربانی دعوت به حضور کرد.
آن گدا آواز او نشنیده بود
لیک بسیاری ز دورش دیده بود
هوش مصنوعی: یک گدا آواز او را نشنیده بود، اما از دور بسیاری را مشاهده کرده بود.
چون گدا برداشت روی از خاک راه
در برابر دید روی پادشاه
هوش مصنوعی: زمانی که یک گدا از خاک زمین روی خود را برداشت، در مقابلش چهرهی پادشاه نمایان شد.
آتش سوزنده با دریای آب
گرچه میسوزد، نیارد هیچ تاب
هوش مصنوعی: آتش که میسوزد، هرچند در برابر دریای آب قرار بگیرد، نمیتواند آن را تحمل کند و از بین میرود.
بود آن درویش بیدل آتشی
قربتش افتاد با دریا خوشی
هوش مصنوعی: آن درویش بیدل به شدت به عشق معشوقش مبتلا شده و این عشق او را به وجد آورده است، گویی که با دریا در حال خوشی و شادابی است.
جان به لب آورد، گفت ای شهریار
چون چنینم میتوانی کشت زار
هوش مصنوعی: جانم به لب رسیده است، ای پادشاه، آیا میتوانی مانند گیاهی که در زمین کاشته شده از من بگذری؟
حاجت این لشگر گُربُز نبود
این بگفت و گوییی هرگز نبود
گُربُز = چالاک، گرگی که خود را به لباس بز جلوه دهد
نعرهای زد، جان ببخشید و بمرد
همچو شمعی باز خندید و بمرد
هوش مصنوعی: او فریادی کشید، جان خود را به دیگران عطا کرد و همانند شمعی که به تدریج میسوزد، باز هم لبخند زد و جان داد.
چون وصال دلبرش معلوم گشت
فانی مطلق شد و معدوم گشت
هوش مصنوعی: زمانی که معشوقش در دسترس و نزدیکیاش قرار گرفت، او تمام تعلقات و وجود مادی خود را از دست داد و به طور کامل از بین رفت.
سالکان دانند در میدان درد
تا فنای عشق با مردان چه کرد
هوش مصنوعی: راهیان حق میدانند که در دنیای درد و رنج، فنا و از خود گذشتگی به خاطر عشق با انسانهای بزرگ چه تأثیری دارد.
ای وجودت با عدم آمیخته
لذت تو با عدم آمیخته
هوش مصنوعی: وجود تو به طور عجیبی با نبودن پیوند خورده است و لذت تو نیز با عدم درهم تنیده شده است.
تا نیاری مدتی زیر و زبر
کی توانی یافت ز آسایش خبر
هوش مصنوعی: اگر مدتی صبر نکنی و دچار ناملایمات نشوی، هرگز نخواهی توانست طعم آسایش را بچشی.
دست بگشاده چو برقی جستهای
وز خَلاشه پیش ورغی بستهای
خلاشه = خار و خاشاک . ورغ = سد
این چه کارتست مردانه درآی
عقل برهم سوز دیوانه درآی
هوش مصنوعی: ای عقل، تو چه کار جوانمردانهای میکنی که به این حال و روز افتادهای؟ بیا و خودت را نشان بده، این دیوانه هم بسوزاندنت!
گر نخواهی کرد تو این کیمیا
یک نفس باری بنظاره بیا
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی این جادو را انجام دهی، حداقل یک لحظه به تماشا بیا.
چند اندیشی چو من بیخویش شو
یک نفس در خویش پیش اندیش شو
هوش مصنوعی: مدتی فکر کردن را کنار بگذار و به جای آن، کمی در آرامش درون خود را جستجو کن.
تا دمی آخر به درویشی رسی
در کمال ذوق بیخویشی رسی
هوش مصنوعی: به مدت زمانی که به درویشی دست پیدا کنی، باید با لذت و بیهیچ تعلقی به خودت برسی.
من که نه من ماندهام نه غیر من
برتر است از عقل شر و خیر من
هوش مصنوعی: در حالتی هستم که نه به تمام وجود خودم دسترسی دارم و نه چیزی بیرون از من برتری دارد که بتواند عقل من را تحت تأثیر قرار دهد، چه خوب و چه بد.
گم شدم در خویشتن یک بارگی
چارهٔ من نیست جز بیچارگی
هوش مصنوعی: در خودم گم شدهام و هیچ راهی برای نجات ندارم جز اینکه احساس درماندگی کنم.
آفتاب فقر چون بر من بتافت
هر دو عالم هم ز یک روزن بتافت
هوش مصنوعی: زمانی که فقر به من حمله کرد، تمام نعمتها و زیباییهای دنیا نیز از یک نقطه به من نتابیدند.
من چو دیدم پرتو آن آفتاب
من بماندم باز شد آبی به آب
هوش مصنوعی: وقتی که روشنایی آن خورشید را دیدم، تنها ماندم و در پی آن آب به آب دریا باز شد.
هرچ گاهی بردم و گه باختم
جمله در آب سیاه انداختم
هوش مصنوعی: هر بار که چیزی را به دست آوردم و گاهی هم از دست دادم، همه آن را در دل خودم پنهان کردم.
محو گشتم، گم شدم، هیچم نماند
سایه ماندم ذرهٔ پیچم نماند
هوش مصنوعی: در این حالت، من به طور کامل محو و ناپدید شدم به طوری که هیچ اثری از من باقی نمانده است؛ حتی سایهام هم از بین رفته و فقط ذرهای کوچک از من باقی مانده است.
قطره بودم، گم شدم در بحر راز
مینیابم این زمان آن قطره باز
هوش مصنوعی: من همچون یک قطره آب بودم که در دریا گم شدم و اینک در جستجوی رازها هستم، اما نمیتوانم خود را پیدا کنم.
گرچه گم گشتن نه کار هر کسیست
در فنا گم گشتم و چون من بسیست
هوش مصنوعی: اگرچه گم شدن در مسیر نابودی کار هر کسی نیست، اما من گم شدهام و مثل من افراد زیادی وجود دارند.
کیست در عالم ز ماهی تا به ماه
کو نخواهد گشت گم این جایگاه
هوش مصنوعی: کیست در این دنیا که از ماه تا ماه گم نشود و به جایگاهی برسد؟