گنجور

حکایت شیخی خرقه‌پوش که عاشق دختر سگبان شد

بود شیخی خرقه پوش و نامدار
برد از وی دختر سگبان قرار
شد چنان در عشق آن دلبر زبون
کز دلش می‌زد چو دریا موج خون
بر امید آنک بیند روی او
شب بخفتی با سگان در کوی او
مادر دختر از آن آگاه شد
گفت شیخا چون دلت گم‌راه شد
پیر اگر بر دست دارد این هوس
پیشهٔ ما هست سگبانی و بس
رنگ ماگیری و سگبانی کنی
بعد سالی عقد و مهمانی کنی
چون نبود آن شیخ اندر عشق سست
خرقه را بفکند و شد در کار چست
با سگی در دست در بازار شد
قرب سالی از پی این کار شد
صوفی دیگر که بودش هم نفس
چون چنانش دید گفت ای هیچ کس
مدت سی سال بودی مرد مرد
این چرا کردی و هرگز این که کرد
گفت ای غافل مکن قصه دراز
زانک اگر پرده کنی زین قصه باز
حق تعالی داند این اسرار را
با تو گرداند همی این کار را
چون ببیند طعنهٔ پیوست تو
سگ نهد از دست من بر دست تو
چند گویم این دلم از درد راه
خون شد و یک دم نیامد مرد راه
من ببیهوده شدم بسیار گوی
وز شما یک تن نشد اسرارجوی
گر شما اسرار دان ره شوید
آنگهی از حرف من آگه شوید
گر بگویم بیش ازین در ره بسی
جمله در خوابید، کو رهبر کسی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

حکایت شیخی خرقه‌پوش که عاشق دختر سگبان شد به خوانش فاطمه زندی
حکایت شیخی خرقه‌پوش که عاشق دختر سگبان شد به خوانش آزاده

حاشیه ها

1395/12/24 01:02
علیرضا ب

اونقدر مضمون این داستان شبیه به داستان شیخ صنعان است که احتمال داستانسرایی تصادفی را منتفی می کند. خیلی دلم می خواست بدانم آیا شیخ صنعان و این «شیخ خرقه پوش نامدار» همان شیخ عطارند یا تنها قصه ایست که به نحوی به عطار رسیده؟

1398/12/19 04:03
فرهام

این داستان با داستان شبخ طنعان کاملا متفاوته . در شیخ صنعان صوفی زمسن میخوره بخاطر نفس. اما اینجا صوفی مرحله وادی بعد رو توضیح میده و میگه بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم . چیزی نگو چون ممکنه خودتم دچار همین درد بشی . پیام داستان بر اینه که ظاهر یک قضیه میتونه کاملا با باطنش متفاوت باشه

1398/12/19 04:03
فرهام

این داستان با داستان شبخ صنعان کاملا متفاوته . در شیخ صنعان صوفی زمین میخوره بخاطر نفس. اما اینجا صوفی مرحله وادی بعد رو توضیح میده و میگه بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم . چیزی نگو چون ممکنه خودتم دچار همین درد بشی . پیام داستان بر اینه که ظاهر یک قضیه میتونه کاملا با باطنش متفاوت باشه