گنجور

حکایت صوفیی که هرگاه جامه می‌شست باران می‌آمد

صوفیی چون جامه شستی گاه گاه
میغ کردی جملهٔ عالم سیاه
جامه چون پر شوخ شد یک بارگی
گرچه بود از میغ صد غم خوارگی
از پی اشنان سوی بقال شد
میغ پیدا آمد و آن حال شد
مرد گفت ای میغ چون گشتی پدید
رو که مویزم همی باید خرید
من ازو مویز پنهان می‌خرم
تو چه می‌آیی، نه اشنان می‌خرم
از تو چند اشنان فرو ریزم به خاک
دست از صابون بشستم از تو پاک
دیگری گفتش بگو ای نامور
تا به چه دلشاد باشم در سفر
گر بگویی، کم شود آشفتنم
اندکی رشدی بود در رفتنم
رشد باید مرد را در راه دور
تا نگردد از ره و رفتن نفور
چون ندارم من قبول و رشد غیب
خلق را رد می‌کنم از خو به عیب
گفت تا هستی بدو دلشاد باش
وز همه گویندهٔ آزاد باش
چون بدو جانت تواند بود شاد
جان پر غم را بدوکن زود شاد
در دو عالم شادی مردان بدوست
زندگی گنبد گردان بدوست
پس تو هم از شادی او زنده باش
چون فلک در شوق او گردنده باش
چیست زو بهتر، بگو ای هیچ کس
تا بدان تو شاد باشی یک نفس

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صوفیی چون جامه شستی گاه گاه
میغ کردی جملهٔ عالم سیاه
هوش مصنوعی: صوفی که گهگاهی خود را از آلودگی‌ها پاک می‌کند، در نهایت می‌بیند که تمام عالم سرشار از ظلمت و تیرگی است.
جامه چون پر شوخ شد یک بارگی
گرچه بود از میغ صد غم خوارگی
هوش مصنوعی: وقتی که لباس از شادی و خوشحالی پر شد و به یکباره تغییر کرد، حتی اگر قبلاً توانسته باشد که دل‌نگرانی‌ها و غم‌ها را در خود داشته باشد.
از پی اشنان سوی بقال شد
میغ پیدا آمد و آن حال شد
هوش مصنوعی: شخص به دنبال دوستانش به سمت بقال رفت و در این حین، ابرها ظاهر شدند و وضعیتی خاص به وجود آمد.
مرد گفت ای میغ چون گشتی پدید
رو که مویزم همی باید خرید
هوش مصنوعی: مرد گفت: ای ابر، چرا به وجود آمدی؟ بهتر است بروی، چون من به دنبال خرید مو هستم.
من ازو مویز پنهان می‌خرم
تو چه می‌آیی، نه اشنان می‌خرم
هوش مصنوعی: من بی‌خبر از تو، از او انگور خشک خریداری می‌کنم، تو چرا به اینجا می‌آیی؟ من اصلاً از آشنایان خرید نمی‌کنم.
از تو چند اشنان فرو ریزم به خاک
دست از صابون بشستم از تو پاک
هوش مصنوعی: من از دوستان تو چند نفر را به زمین می‌زنم و از تو به‌طور کامل جدا می‌شوم.
دیگری گفتش بگو ای نامور
تا به چه دلشاد باشم در سفر
هوش مصنوعی: دیگری از او خواست تا بگوید چه چیزی باعث خوشحالی‌اش در سفر است و او نامی بزرگ و مشهور است.
گر بگویی، کم شود آشفتنم
اندکی رشدی بود در رفتنم
هوش مصنوعی: اگر بگویی، کمی از آشفتگی‌ام کم می‌شود و این نشانه‌ای از پیشرفت من در این مسیر است.
رشد باید مرد را در راه دور
تا نگردد از ره و رفتن نفور
هوش مصنوعی: برای اینکه انسان به تکامل برسد، باید در مسیر طولانی حرکت کند تا از راه و رفتن بیزار نشود.
چون ندارم من قبول و رشد غیب
خلق را رد می‌کنم از خو به عیب
هوش مصنوعی: چون من توانایی درک و پیشرفت در مسائل نامشهود را ندارم، از روی عادت و ناآگاهی به عیب‌ها و کاستی‌های دیگران توجه نمی‌کنم.
گفت تا هستی بدو دلشاد باش
وز همه گویندهٔ آزاد باش
هوش مصنوعی: به او بگو که تا زمانی که وجود دارد، خوشحال باش و از همه کسانی که آزادانه سخن می‌گویند، الهام بگیر.
چون بدو جانت تواند بود شاد
جان پر غم را بدوکن زود شاد
هوش مصنوعی: وقتی که با او زندگی ات شاداب می‌شود، پس به سرعت به او نزدیک شو و غم‌های زندگی‌ات را فراموش کن.
در دو عالم شادی مردان بدوست
زندگی گنبد گردان بدوست
هوش مصنوعی: شادی و خوشحالی در این جهان و آن جهان به خاطر وجود مردان و بزرگان است، و زندگی و سرنوشت انسان‌ها نیز به لطف آن‌هاست.
پس تو هم از شادی او زنده باش
چون فلک در شوق او گردنده باش
هوش مصنوعی: پس تو نیز به خاطر خوشحالی او زندگی کن و مانند آسمان، در شوق او بچرخ.
چیست زو بهتر، بگو ای هیچ کس
تا بدان تو شاد باشی یک نفس
هوش مصنوعی: به من بگو چه چیزی بهتر از او وجود دارد، ای هیچ کس، تا تو بتوانی یک لحظه شاد باشی.

خوانش ها

حکایت صوفیی که هرگاه جامه می‌شست باران می‌آمد به خوانش آزاده