گنجور

حکایت خسروی که سگ تازی خود را رها کرد

خسروی می‌رفت در دشت شکار
گفت ای سگبان سگ تازی بیار
بود خسرو را سگی آموخته
جلدش از اکسون و اطلس دوخته
از گهر طوقی مرصع ساخته
فخر را در گردنش انداخته
از زرش خلخال و دست ابرنجنش
رشته ابریشمین در گردنش
شاه آن سگ را سگ بخرد گرفت
رشتهٔ آن سگ به دست خود گرفت
شاه می‌شد، در قفاش آن سگ دوان
در ره سگ بود لختی استخوان
سگ نمی‌شد کاستخوان افتاده بود
بنگرست آن شاه سگ استاده بود
آتش غیرت چنان بر شاه زد
کاتش اندر آن سگ گمراه زد
گفت آخر پیش چون من پادشاه
سوی غیری چون توان کردن نگاه
رشته را بگسست و گفتش این زمان
سر دهید این بی‌ادب را در جهان
گر بخوردی سوزن آن سگ صد هزار
بهترش بودی که بی‌آن رشته کار
مرد سگبان گفت سگ آراستست
جملهٔ اندام سگ پر خواستست
گرچه این سگ دشت و صحرا را سزاست
اطلس و زر و گهر ما را هواست
شاه گفتا هم چنان بگذار و رو
دل ز سیم و زر او بگذار و رو
تا اگر باخویش آید بعد ازین
خویش را آراسته بیند چنین
یادش آید کاشنایی یافتست
وز چو من شاهی جدایی یافتست
ای در اول آشنایی یافته
و آخر از غفلت جدایی یافته
پای در عشق حقیقی نه تمام
نوش کن با اژدها مردانه جام
زانکه اینجا پای داو اژدهاست
عاشقان را سربریدن خون بهاست
آنچ جان مرد را شوری دهد
اژدها را صورت موری دهد
عاشقانش گر یکی و گر صداند
در ره او تشنهٔ خون خوداند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خسروی می‌رفت در دشت شکار
گفت ای سگبان سگ تازی بیار
هوش مصنوعی: یک پادشاه در حال عبور از دشت شکار بود و به نگهبان سگ‌ها گفت که سگ تازی را بیاورد.
بود خسرو را سگی آموخته
جلدش از اکسون و اطلس دوخته
هوش مصنوعی: خسرو سگی داشت که به خوبی آموخته بود و جلدش از پوست اکسون و اطلس دوخته شده بود.
از گهر طوقی مرصع ساخته
فخر را در گردنش انداخته
هوش مصنوعی: او به عنوان نشانه‌ای از فخر و افتخار، گردنبندی زیبا و قیمتی از جواهرات ساخته شده است که به گردن خود آویخته است.
از زرش خلخال و دست ابرنجنش
رشته ابریشمین در گردنش
هوش مصنوعی: از زنگ و زرقی که در زنجیر پایی و دستانش است، رشته‌ای از ابریشم در گردن او آویزان شده است.
شاه آن سگ را سگ بخرد گرفت
رشتهٔ آن سگ به دست خود گرفت
هوش مصنوعی: سلطان آن سگ را به دام انداخت و خود کنترل او را به عهده گرفت.
شاه می‌شد، در قفاش آن سگ دوان
در ره سگ بود لختی استخوان
هوش مصنوعی: شاه در قفس می‌شد و آن سگ در حال دویدن در مسیر خودش بود و به خاطر داشتن استخوانی، لحظه‌ای توقف کرده بود.
سگ نمی‌شد کاستخوان افتاده بود
بنگرست آن شاه سگ استاده بود
هوش مصنوعی: اگر استخوانی روی زمین می‌افتاد، سگ نمی‌شد که آن را ببیند و به آن توجه نکند. ولی در اینجا می‌توان دید که آن شاه مانند یک سگ ایستاده و به استخوان خیره شده است.
آتش غیرت چنان بر شاه زد
کاتش اندر آن سگ گمراه زد
هوش مصنوعی: آتش غیرت به قدری بر دل شاه تاثیر گذاشت که او به شدت به آن سگ بی‌راهه‌رفته حمله کرد.
گفت آخر پیش چون من پادشاه
سوی غیری چون توان کردن نگاه
هوش مصنوعی: در نهایت، او گفت که با وجود من که پادشاه هستم، چگونه ممکن است به دیگران توجه کرد.
رشته را بگسست و گفتش این زمان
سر دهید این بی‌ادب را در جهان
سَردادن:رها کردن چارپایان جهت حرکت یا چریدن
گر بخوردی سوزن آن سگ صد هزار
بهترش بودی که بی‌آن رشته کار
هوش مصنوعی: اگر آن سگ سوزنی بخورد، بهتر از صد هزار چیز دیگر است، زیرا بدون آن، کار پیش نمی‌رود.
مرد سگبان گفت سگ آراستست
جملهٔ اندام سگ پر خواستست
هوش مصنوعی: مرد نگهبان گفت که سگ چقدر زیبا و آراسته است و هر قسمت از بدنش به خوبی شکل گرفته و جذاب است.
گرچه این سگ دشت و صحرا را سزاست
اطلس و زر و گهر ما را هواست
هوش مصنوعی: هرچند این سگ لایق دشت و صحراست، اما ما به جواهرات و ثروت خود اهمیت می‌دهیم و به آنها علاقه‌مندیم.
شاه گفتا هم چنان بگذار و رو
دل ز سیم و زر او بگذار و رو
هوش مصنوعی: این رشته به زندگی و عشق اشاره دارد که باید از وابستگی به ثروت و مادیات دوری کرد. به نظر می‌رسد که در اینجا تاکید بر این است که باید به دل و احساسات خود توجه کنیم و از جستجوی خوشبختی در چیزهای مادی دست برداریم.
تا اگر باخویش آید بعد ازین
خویش را آراسته بیند چنین
هوش مصنوعی: اگر روزی با خود رو به رو شوم، دوست دارم خود را آراسته و زیبا ببینم.
یادش آید کاشنایی یافتست
وز چو من شاهی جدایی یافتست
هوش مصنوعی: به یادش می‌آید که دوستی و آشنایی را تجربه کرده و مانند من، کسی که از سلطان جدا شده باشد، احساس دوری و جدایی را چشیده است.
ای در اول آشنایی یافته
و آخر از غفلت جدایی یافته
هوش مصنوعی: تو که در آغاز آشنایی از عشق و محبت آگاهی یافته‌ای و در پایان از غفلت و بی‌خبری رهایی یافته‌ای.
پای در عشق حقیقی نه تمام
نوش کن با اژدها مردانه جام
هوش مصنوعی: در عشق واقعی با تمام وجودت پیش برو و شجاعانه مواجهه کن با چالش‌ها و سختی‌ها. شمارش را کنار بگذار و به تمام لذت‌ها و تجربیات واقعی زندگی بپرداز.
زانکه اینجا پای داو اژدهاست
عاشقان را سربریدن خون بهاست
هوش مصنوعی: زیرا که در اینجا دمی که دشواری و خطر وجود دارد، عشق‌ورزی برای عاشقان بهایی سنگین به همراه دارد.
آنچ جان مرد را شوری دهد
اژدها را صورت موری دهد
هوش مصنوعی: آنچه به روح انسان انگیزه و شور می‌بخشد، می‌تواند برای اژدها به شکل و ظاهری کوچک و ناچیز باشد.
عاشقانش گر یکی و گر صداند
در ره او تشنهٔ خون خوداند
هوش مصنوعی: عاشقان او، چه یک نفر باشند و چه صد نفر، در مسیر عشقش آمادهٔ فدای خود و نثار جانشان هستند.

خوانش ها

حکایت خسروی که سگ تازی خود را رها کرد به خوانش آزاده

حاشیه ها

1404/01/14 15:04
سیدمحمد جهانشاهی

چند بیت آخر را ، علی جهاندار با همراهی پیرنیاکان خوانده است