حکایت تاجری که از فروختن کنیز خود پشیمان شد
تاجری مالی و مِلکی چند داشت
یک کنیزک با لبی چون قند داشت
ناگهش بفروخت، تا آواره شد
بس پشیمان گشت و بس بیچاره شد
رفت پیشِ خواجهٔ او بیقرار
میخریدش باز افزون از هزار
ز آرزوی او جگر میسوختش
خواجهٔ او باز مینفروختش
مرد میشد در میان ره مدام
خاک بر سر میفشاندی بردوام
زار میگفتی که این داغم بس است
وین چنین داغی سزای آن کس است
کز حماقت رفت، چشم عقل دوخت
دلبر خود را به دیناری فروخت
روزبازاری چنین آراسته
تو زیان خویش را برخاسته
هر نفس ز انفاس عمرت گوهریست
سوی حق هر ذرهای نو رهبریست
از قدم تا فرق نعمتهای اوست
عرضه ده بر خویش نعمتهای دوست
تا بدانی کز که دور افتادهای
در جدایی بس صبور افتادهای
حق تورا پرورده در صد عزّ و ناز
تو ز نادانی به غیری مانده باز
حکایت دردمندی که از مرگ دوستش پیش شبلی گریه میکرد: دردمندی پیش شبلی میگریستحکایت خسروی که سگ تازی خود را رها کرد: خسروی میرفت در دشت شکار
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تاجری مالی و مِلکی چند داشت
یک کنیزک با لبی چون قند داشت
هوش مصنوعی: تجاری ثروتمند چندین ملک و دارایی داشت و همچنین یک کنیز زیبا با لبانی شیرین و دلنشین نیز در اختیار داشت.
ناگهش بفروخت، تا آواره شد
بس پشیمان گشت و بس بیچاره شد
هوش مصنوعی: او ناگهان چیزی را از دست داد و پس از آنکه در بیخانمانی و پریشانی قرار گرفت، بسیار پشیمان و بدبخت شد.
رفت پیشِ خواجهٔ او بیقرار
میخریدش باز افزون از هزار
پیش خواجه و صاحب جدید او رفت و با هزار برابر بیشتر (از آنچه که فروخته بود) خواست که او را باز بخرد و پس بگیرد.
ز آرزوی او جگر میسوختش
خواجهٔ او باز مینفروختش
هوش مصنوعی: خواجه به خاطر عشق و آرزوی معشوقش بسیار درد میکشد، اما او هرگز محبت و ارادتش را به معشوق فراموش نمیکند و به او پشت نمیکند.
مرد میشد در میان ره مدام
خاک بر سر میفشاندی بردوام
هوش مصنوعی: مردی در راه حرکت میکند و بهطور مداوم بر سر خود خاک میریزد.
زار میگفتی که این داغم بس است
وین چنین داغی سزای آن کس است
هوش مصنوعی: تو با ناله و زاری میفرمایی که این زخم و غم برای من کافی است و اینگونه درد و رنج سزاوار کسی است.
کز حماقت رفت، چشم عقل دوخت
دلبر خود را به دیناری فروخت
هوش مصنوعی: به خاطر یک اشتباه بزرگ، چشم عقل را بست و محبوبش را به بهایی ناچیز فروخت.
روزبازاری چنین آراسته
تو زیان خویش را برخاسته
هوش مصنوعی: در روزی که همه چیز به زیبایی مرتب شده، خودت باعث ضرر و زیان خودت شدهای.
هر نفس ز انفاس عمرت گوهریست
سوی حق هر ذرهای نو رهبریست
هوش مصنوعی: هر لحظه از عمر تو ارزشی دارد و به مانند جواهر است. هر جزء کوچکی از وجودت میتواند راهی به سوی حقیقت و واقعیت باشد.
از قدم تا فرق نعمتهای اوست
عرضه ده بر خویش نعمتهای دوست
هوش مصنوعی: از ابتدا تا انتهای وجود، همه چیز از برکتهای اوست؛ پس بر خودت نعمتهای دوست را عرضه کن و شکرگزار باش.
تا بدانی کز که دور افتادهای
در جدایی بس صبور افتادهای
هوش مصنوعی: برای اینکه بدانید چه کسی از شما دور شده است، باید در فراق معشوق صبر کنید و تحمل داشته باشید.
حق تورا پرورده در صد عزّ و ناز
تو ز نادانی به غیری مانده باز
هوش مصنوعی: حق تو را با شکوه و عظمت خاصی پرورش دادهاند، اما از نادانی هنوز به دیگری وابستهای.