گنجور

حکایت دردمندی که از مرگ دوستش پیش شبلی گریه می‌کرد

دردمندی پیش شبلی می‌گریست
شیخ پرسیدش که این گریه ز چیست
گفت شیخا دوستی بود آن‌ِ من
از جمالش تازه بودی جان من
دی بمرد و من بمردم از غمش
شد جهان بر من سیاه از ماتمش
شیخ گفتا چون دلت بی‌خویش ازینست‌؟
این چه غم باشد‌؟ سزایت بیش ازینست
دوستی دیگر گزین ای یار تو
کو نمیرد تا نمیری زار تو
دوستی کز مرگ نقصان آورَد
دوستی او غم جان آورد
هرکه شد در عشق صورت مبتلا
هم از آن صورت فتد در صد بلا
زودش آن صورت شود بیرون ز دست
و او از آن حیرت کند در خون نشست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دردمندی پیش شبلی می‌گریست
شیخ پرسیدش که این گریه ز چیست
هوش مصنوعی: بودی دردی در دل داشتی و نزد شبلی، عابدی بزرگ، نشسته بودی و از شدت ناراحتی اشک می‌ریختی. شیخ از تو پرسید که علت این گریه و ناراحتی‌ات چیست.
گفت شیخا دوستی بود آن‌ِ من
از جمالش تازه بودی جان من
هوش مصنوعی: ای شیخ، دوستی داشتم که به خاطر زیبایی‌اش جان من تازه می‌شد.
دی بمرد و من بمردم از غمش
شد جهان بر من سیاه از ماتمش
هوش مصنوعی: دیروز یکی از نزدیکانم از دنیا رفت و من به اندازه‌ای غمگین شدم که تمام جهان بر من تیره و تار شده است. حس فقدان او به شدت مرا تحت تاثیر قرار داده و زندگی‌ام را به تباهی کشانده است.
شیخ گفتا چون دلت بی‌خویش ازینست‌؟
این چه غم باشد‌؟ سزایت بیش ازینست
هوش مصنوعی: شیخ پرسید: دل تو چرا این‌گونه بی‌خود است؟ این چه اندوهی است که داری؟ سزاوار تو بیش از این است.
دوستی دیگر گزین ای یار تو
کو نمیرد تا نمیری زار تو
هوش مصنوعی: ای دوست، بهتر است دیگری را به دوستی انتخاب کنی، زیرا کسی که واقعاً دوستت باشد، تا زمانی که تو زنده‌ای از بین نمی‌رود.
دوستی کز مرگ نقصان آورَد
دوستی او غم جان آورد
هوش مصنوعی: دوستی که با مرگش باعث ناراحتی و درد و اندوه شود، دوستی‌اش برای جان آدمی سختی و غم به همراه خواهد داشت.
هرکه شد در عشق صورت مبتلا
هم از آن صورت فتد در صد بلا
هوش مصنوعی: هر کسی که به عشق زیبایی دچار شود، از همان زیبایی به مشکلات زیادی روبرو می‌شود.
زودش آن صورت شود بیرون ز دست
و او از آن حیرت کند در خون نشست
هوش مصنوعی: بسیار زود آن چهره از دست رها می‌شود و او در حالی که حیرت‌زده است، در خون خود غوطه‌ور می‌شود.

خوانش ها

حکایت دردمندی که از مرگ دوستش پیش شبلی گریه میکرد به خوانش آزاده

حاشیه ها

1394/10/29 18:12
جلیل بحرانی فرد

سلام
من قبلا سطر چهارم را به این صورت شنیده بودم
شیخ گفتا شد دلت بی خویش از این؟ خود نمی باشد سزایت بیش از این.
مصرع دوم سطر ششم هم :دوستی او هم غم جان آورد.
ممنون