گنجور

حکایت ابوسعید مهنه با مستی که به در خانقاه او آمد

بوسعید مهنه با مردان راه
بود روزی در میان خانقاه
مستی آمد اشک ریزان بی‌قرار
تا دران خانقاه آشفته‌وار
پرده از ناسازگاری بازکرد
گریه و بدمستیی آغازکرد
شیخ کو را دید آمد در برش
ایستاد از روی شفقت بر سرش
گفت هان ای مست اینجا کم ستیز
از چه می‌باشی، به من ده دست و خیز
مست گفت ای حق تعالی یار تو
نیست شیخا دست‌گیری کار تو
تو سر خود گیر و رفتی مردوار
سر فرورفته مرا با او گذار
گر ز هر کس دست‌گیری آمدی
مور در صدر امیری آمدی
دست‌گیری نیست کار تو، برو
نیستم من در شمار تو برو
شیخ در خاک اوفتاد از درد او
سرخ گشت از اشک روی زرد او
ای همه تو ناگزیر من تو باش
اوفتادم دست گیر من تو باش
مانده‌ام در چاه زندان پای بست
در چنین چاهم که گیرد جز تو دست
هم تن زندانیم آلوده شد
هم دل محنت کشم فرسوده شد
گرچه بس آلوده در راه آمدم
عفو کن کز حبس وز چاه آمدم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بوسعید مهنه با مردان راه
بود روزی در میان خانقاه
هوش مصنوعی: بوسعید مهنه روزی در میان خانقاه، در حال گفتگو و همراهی با مردان دیگر بود.
مستی آمد اشک ریزان بی‌قرار
تا دران خانقاه آشفته‌وار
هوش مصنوعی: مستی به سراغم آمد و در حالی که اشک می‌ریختم، بی‌قرار و آشفته به آن خانقاه رفتم.
پرده از ناسازگاری بازکرد
گریه و بدمستیی آغازکرد
هوش مصنوعی: پرده از عدم تفاهم و ناهماهنگی کنار رفت و در نتیجه، گریه و حالتی سرخوشی آغاز شد.
شیخ کو را دید آمد در برش
ایستاد از روی شفقت بر سرش
هوش مصنوعی: شیخی که در حال رفتن بود، به جوانی برخورد و از روی محبت و دلسوزی به او نزدیک شد و در برابرش ایستاد.
گفت هان ای مست اینجا کم ستیز
از چه می‌باشی، به من ده دست و خیز
هوش مصنوعی: گفت ای نابغه، چرا اینجا درگیری و جدل می‌کنی؟ دستت را به من بده و همراه من حرکت کن.
مست گفت ای حق تعالی یار تو
نیست شیخا دست‌گیری کار تو
هوش مصنوعی: مستم و گوینده‌ام این است که ای خدا، یاری برای تو وجود ندارد. ای پیر، کمک تو در این کار نیست.
تو سر خود گیر و رفتی مردوار
سر فرورفته مرا با او گذار
هوش مصنوعی: خودت را برپا نگه‌دار و مانند یک مرد زندگی کن، من را با مشکلات و مسائل به حال خود بگذار.
گر ز هر کس دست‌گیری آمدی
مور در صدر امیری آمدی
هوش مصنوعی: اگر از هر کس یاری می‌گرفتی، مانند این است که در اوج قدرت و مقام قرار گرفته‌ای.
دست‌گیری نیست کار تو، برو
نیستم من در شمار تو برو
هوش مصنوعی: کارت به گونه‌ای نیست که بخواهی به من کمک کنی، پس برو؛ من دیگر در شمار تو نیستم.
شیخ در خاک اوفتاد از درد او
سرخ گشت از اشک روی زرد او
هوش مصنوعی: شیخ به خاطر درد او بر زمین افتاد و از شدت ناراحتی، صورتش سرخ شد و به خاطر گریه، رنگ صورتش نیز زرد شد.
ای همه تو ناگزیر من تو باش
اوفتادم دست گیر من تو باش
هوش مصنوعی: در این ابیات، شاعر از کسی می‌خواهد که در کنار او بماند و به او کمک کند. او احساس می‌کند که نیاز دارد و در وضعیت دشواری است، بنابراین از آن شخص درخواست می‌کند که حمایت و پشتیبانی‌اش کند.
مانده‌ام در چاه زندان پای بست
در چنین چاهم که گیرد جز تو دست
هوش مصنوعی: در دام و سختی زندگی گرفتار شده‌ام و در این وضعیت، تنها تو می‌توانی به کمکم بیایی.
هم تن زندانیم آلوده شد
هم دل محنت کشم فرسوده شد
هوش مصنوعی: ما در زندان رنج و درد زندگی محبوس شده‌ایم و دل‌مان هم از این همه سختی خسته و فرسوده شده است.
گرچه بس آلوده در راه آمدم
عفو کن کز حبس وز چاه آمدم
هوش مصنوعی: اگرچه در مسیر زندگی دچار لغزش‌ها و آلودگی‌هایی شده‌ام، لطفا مرا ببخش؛ چرا که از بند و محنت‌هایی که در آن گرفتار بودم، رهایی یافتم.