گنجور

گفتهٔ پاک‌دینی که سی‌سال عمر بی‌خود می‌گذارد

پاک دینی گفت سی سال تمام
عمر بی‌خود می‌گذارم بر دوام
همچو اسمعیل در خود ناپدید
آن زمان کو را پدر سر می‌برید
چون بود آنکس که او عمری گذاشت
همچو آن یک دم که اسمعیل داشت
کس چه داند تا درین حبس تعب
عمر خود چون می‌گذارم روز و شب
گاه می‌سوزم چو شمع از انتظار
گاه می‌گریم چو ابر نوبهار
تو فروغ شمع می‌بینی خوشی
می‌نبینی در سر او آتشی
آنک از بیرون کند در تن نگاه
کی بود هرگز درون سینه راه
در خم چوگان چه گویی، هیچ جای
می‌ندانم پای از سر، سر ز پای
از وجودم خود نکردم هیچ سود
کانچ کردم وانچ گفتم هیچ بود
ای دریغا نیست از کس یاریم
عمر ضایع گشت در بی‌کاریم
چون توانستم ندانستم ، چه سود
چون بدانستم، توانستم نبود
این زمان جز عجز و جز بیچارگی
می‌ندارم چارهٔ یک بارگی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پاک دینی گفت سی سال تمام
عمر بی‌خود می‌گذارم بر دوام
هوش مصنوعی: پاک دینی به مدت سی سال، عمر خود را بی‌دلیل و به هدر می‌دهد و آن را برای چیزی که پایدار است، صرف می‌کند.
همچو اسمعیل در خود ناپدید
آن زمان کو را پدر سر می‌برید
هوش مصنوعی: مانند اسماعیل که در زمانی که پدرش او را قربانی می‌کرد، به طور کامل ناپدید شد، من نیز در چنین لحظاتی ناپیدا هستم.
چون بود آنکس که او عمری گذاشت
همچو آن یک دم که اسمعیل داشت
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که شخصی که عمرش را صرف کرده، مانند لحظه‌ای می‌باشد که اسمعیل، فرزند ابراهیم، داشت. به نوعی می‌گوید انسانی که زمان زیادی را صرف چیزی کرده باشد، ارزشش به اندازه یک لحظه از زندگی دیگران نیست.
کس چه داند تا درین حبس تعب
عمر خود چون می‌گذارم روز و شب
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند که من در این زندان زندگی‌ام چگونه روز و شب را می‌گذرانم.
گاه می‌سوزم چو شمع از انتظار
گاه می‌گریم چو ابر نوبهار
هوش مصنوعی: گاهی از شدت انتظار مثل شمع می‌سوزم و گاهی مانند ابر در بهار اشک می‌ریزم.
تو فروغ شمع می‌بینی خوشی
می‌نبینی در سر او آتشی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به نوعی ظاهرسازی و نادیده گرفتن حقیقت است. فردی فقط زیبایی و روشنی ظاهری را می‌بیند، اما از عمق وجود و درد درونی خبری ندارد. در واقع، در زیر ظاهر جذاب، آتشی در کار است که نشان‌دهنده‌ی غم و رنجی پنهان است.
آنک از بیرون کند در تن نگاه
کی بود هرگز درون سینه راه
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که کسی که از بیرون به وجود انسان نگاه می‌کند، نمی‌تواند به عمق درون او و احساساتش دسترسی پیدا کند. در واقع، فقط نگریستن به ظاهر نمی‌تواند نشان‌دهنده‌ی آنچه در دل و درون انسان می‌گذرد باشد.
در خم چوگان چه گویی، هیچ جای
می‌ندانم پای از سر، سر ز پای
هوش مصنوعی: در دنیای پیچیده و پرهیاهو، نمی‌دانم چه باید بگویم و کجای این مسیر ایستاده‌ام. انگار در سردرگمی‌ای هستم که نمی‌توانم پای خود را از سرم تشخیص دهم.
از وجودم خود نکردم هیچ سود
کانچ کردم وانچ گفتم هیچ بود
هوش مصنوعی: من از وجود خود هیچ بهره‌ای نبردم، زیرا هر چه انجام دادم و هر چه گفتم، بی‌فایده بود.
ای دریغا نیست از کس یاریم
عمر ضایع گشت در بی‌کاریم
هوش مصنوعی: آه، افسوس که هیچ کس به من کمک نمی‌کند و عمرم در بی‌فایده‌گی سپری می‌شود.
چون توانستم ندانستم ، چه سود
چون بدانستم، توانستم نبود
هوش مصنوعی: وقتی که می‌توانستم، نمی‌دانستم چه باید بکنم؛ و حالا که می‌دانم، دیگر نمی‌توانم.
این زمان جز عجز و جز بیچارگی
می‌ندارم چارهٔ یک بارگی
هوش مصنوعی: در حال حاضر فقط احساس ناتوانی و درماندگی دارم و نمی‌دانم که چه راه حلی برای یک بار این وضعیت باشد.

حاشیه ها

1392/03/20 10:06
امیر

در مصراع دوم بیت پنجم "چو" بجای "چر" صحیح است.

1392/03/20 10:06
امیر

در مصراع آخر "چاره ای" صحیح تر به نظر میرسد.

1397/06/14 17:09

با سلام و عرض ادب. در بیت یکی مانده به آخر گویا صحیح اینطور باشد: "چون بدانستم، توانستن نبود" شگفت ما آدمیان را که اغلب به همین درد گرفتاریم و باز هم برای مراتب و مقاطع بعدی زندگی عبرت نمی گیریم! خدایا عاقبت محمود گردان!

1397/07/14 14:10
میثم سعدی

پاک دینی گفت سی سال تمام
عمر بی‌خود می‌گذارم بر دوام
همچو اسمعیل در غم ناپدید
آن زمان کو را پدر سر می‌برید
چون بود آنکس که او عمری گذاشت
همچو آن یک دم که اسمعیل داشت
کس چه داند تا درین حبس و تعب
عمر خود چون می‌گذارم روز و شب
گاه می‌سوزم چو شمع از انتظار
گاه می‌گریم چو ابر نو بهار
تو فروغ شمع می‌بینی خوشی
می‌نه‌بینی در سر او آتشی
آنکه از بیرون کند در من نگاه
کی برد هرگز درون سینه راه
در خم چوگان چه گویی، هیچ جای
می‌ندانم پای از سر، سر ز پای
از وجود خود نکردم هیچ سود
کانچه کردم وانچه گفتم هیچ بود
ای دریغا نیست از کس یاریم
عمر ضایع گشت در بی‌کاریم
چون توانستم ندانستم، چه سود
چون بدانستم، توانستم نبود
این زمان در عجز و در بیچارگی
می‌ندارم چارهٔ جز غمخوارگی
حضرت عطار، منطق‌الطیر، فی‌وصف حاله، گفتهٔ پاک‌دینی که سی‌سال عمر بی‌خود می‌گذارد، ص 295
درستش اینه مدیر