گنجور

بخش ۵۶ - تمثیل در فواید خاموشی و گوش کردن پند استاد و یک جهت بودن در آن و بیان استعداد جبلی مستعدان

پادشاهی بود احمد نام او
رونق اسلام در ایّام او
پادشاهی عادل و با فضل و داد
خاص و عام دهر پیشش سر نهاد
در زمان او همه اهل علوم
شادمان بودند در هر مرز وبوم
هیچکس در ملک او غمگین نبود
زانکه لطفش عام گشته دروجود
مرهم درد دل درویش بود
بوددایم پیش حق اندر سجود
دایماً می‌خواست از حق یک پسر
داد وی را حق تعالی یک گهر
گوهری از صلب او موجود ساخت
وآنگه او را عابد و معبود ساخت
قابل و بس عاقل و بسیار دان
داشت استعداد و شد اسراردان
چون بحدّ چارده اندر رسید
خود پدر او را بجان می‌پرورید
یوسف اندر حسن وداود از نفس
دیدن او خلق را می‌شد هوس
صدهزاران دل اسیر غمزه‌اش
بود سلطان جهان خود بنده‌اش
دانهٔ خالش هزاران دام داشت
جان آدم را درو آرام داشت
مردم چشمش دل عشّاق برد
طاق ابرویش ز عالم طاق برد
صدهزاران دل ازو بُد بیقرار
عشق او می‌کرد جانها را شکار
چشم خویش فتنهٔ عالم شده
قدّ خویش سایهٔ آدم شده
صد هزاران دل ازو در موج خون
غوطه خوردند و یکی نامد برون
آفتاب از رشک عکسش تاب زد
خود سهیل طلعتش بر آب زد
صد هزاران بنده‌اش زرّین کمر
تاج سلطانی بدش خود زیر سر
صد هزاران اسب تازیّ و شتر
بیش بودش با دو صد صندوق درّ
عشق اودر جمله دلها نقش بست
توبهٔ ارباب تقوی را شکست
خلق از عشقش ز قید عقل رست
در هوایش گشت خلقی بت پرست
لیک گنجی داشت در دل از علوم
گنج دنیا پیش آن سیمرغ بوم
عرض می‌کردند بر وی گنج و مال
او از آن میبود دایم در ملال
گفت یابم رنج من از عرض گنج
گنج معنی بایدم نی گنج رنج
بود او را عقل لقمان حکیم
در میان اهل عرفان بُد سلیم
روی او بود آیت صنع الاه
بود بر رویش دو چشم او گواه
عقل انسان لال گشته پیش او
جمله شاهان جهان درکیش او
چون بدید آن شاه کیخسرو نشان
آن پسر را مستعدیّ آن چنان
گفت یا رب این نعیم خلد را
رهنما شو سوی مردی مقتدا
مقتدائی کودلیل حق بود
در ره حق رهبر مطلق بود
باشد او واقف ز گفتار نبی
در طریقت راه او راه ولی
او بدین مصطفی محکم بود
در طریق مرتضی محرم بود
پس طلب کرد این چنین شیخی بدل
باشد آنکس در معانی جان ودل
مدّتی در این هوس افسرده بود
کی زمانی زین طلب آسوده بود
عاقبت گفتش یکی مقبول راه
هست مردی عارف اندر ملک شاه
هست روشن ملک تو ازنطق او
از همه دنیا بحق آورده رو
وانماید زو همه اسرار حق
لی مع الله آمده درآن ورق
فاضل و عرفان شعاری واقفی
بر همه سرّ معانی عارفی
شاه مردی را بنزد خویش خواند
گفت عرض بندگی باید رساند
از من بیدل بر صاحبدلی
گو که دارد ذوق تو یک مقبلی
رفت آن مرد و سخن از راه گفت
پیش عارف شد سخن از شاه گفت
گفت شه را چون شنید آمد ز دور
اهل حق را کی بود در سر غرور
پس یکی آمد بنزد شاه گفت
می‌رسد سلطان معنی در نهفت
شه باستقبال او بیرون دوید
در جبین او زمعنی نور دید
شاه چون درویش را در برگرفت
خدمت مردان حق از سر گرفت
برد شاهش سوی خلوتگاه خویش
تا بجوید سوی معنی راه خویش
شه بجای آورد شکر مقدمش
ساخت در راز معانی محرمش
گفت فرزندی مرا حق داده است
در دلش گنج حیا بنهاده است
در دل او میل دنیا هیچ نیست
در سرش از آرزوها هیچ نیست
آرزو دارم که باشد پیش تو
بهره یابد از طریق و کیش تو
کشف اسرار یقین پیدا کند
رو بعقبی پشت بر دنیا کند
کرد آخر چون سخن شه با حکیم
خواند آن فرزند را پیشش سلیم
دید چون درویش آن خلق و وفا
گفت در باطن بود او را صفا
داده‌اند او را بسی معنی ز غیب
چونکه در ذاتش نبوده هیچ عیب
گشته او واقف بسی ز اسرار من
در معارف می‌شود او مؤتمن
حق عطا داده است او را علم وحلم
صافی از درد جهالت شد بعلم
شاه چون بشنید از پیر این سخن
گفت با درویش کی پیر کهن
هم تو عالم هم تو عارف هم حکیم
هم تو درویش و تو دیندار و سلیم
لطف فرما از ره مهرو وداد
این پسر را از کرم باش اوستاد
علم دین و معرفت تعلیم کن
گوش او پرگوهر تعظیم کن
تا شود در خدمتت ای ارجمند
از معارف وز حقایق بهره‌مند
از پدر کردش قبول آن پیر راه
گفت ادب باشد ورا خود عذر خواه
آنچه هست از دانش حق پیش من
من باو خواهم رسانم بی سخن
لیک باید از سر خود دور شد
ز آرزوهای جهان معذور شد
سرّ حق گفتن ورا آسان بود
در دل او گر مکان آن بود
سرّ حق گفتن باو نیکو بود
گر بر از حق دلش را خو بود
سرّ حق گفتن بسی مشکل بود
این معانی پیش اهل دل بود
سرّ حق گفتن بهر کس بد بود
ز آنکه او را این معانی رد بود
سرّ حق را من بگویم پایدار
زاو همی ترسم که گردد آشکار
گفت سلطان ای برحمت همنشین
کس نباشد با تو در معنی بکین
گرچه باشد علم معنی خود نهان
تو مکن سرّ خدا را زو عیان
زانکه ما سرّ خدا ظاهر کنیم
پیشت اهل فضل را حاضر کنیم
آنچه حق گفته است تو با او بگو
غیر حق را تو مکن خود جستجو
عارف آن شهزاده را با خویش برد
مدّتی شهزاده پیشش جان سپرد
علم دین و علم معنی خواند و دید
جمله گلهای حقایق را بچید
گشت حاضر بر تمام علم قال
گشت آگاه از طریق اهل حال
گفت با استاد کی گنج علوم
نیست مثلت عارفی در مرز و بوم
چیست کار من که گردم غیب دان
تا که من ثابت قدم گردم در آن
گفت دو چیز است کارت ای مرید
تا شوی تو گنج معنی را کلید
گر بدانی بیشکی واصل شوی
در میان عاشقان مقبل شوی
گر بدانی همره قرآن شوی
در معانی مغز نغز آن شوی
گر بدانی اوّلین و آخرین
پیش تو باشد بمعنی در یقین
گر بدانی این دو معنی رادرست
ملکت اسرار شاهی آن تست
گر بدانی این معانی را درست
کوس سلطانی همه بر بام تست
گر بدانی محرم دلها شوی
در وجود خویشتن یکتا شوی
گفت برگو نکتهٔ سر بسته را
شربتی فرمای این دلخسته را
پیر گفت ای نکته‌دان تیزهوش
دو سخن گویم بگیر آن را بگوش
غیر ازین خود نیست در عالم درود
رو تو عود و چنگ را بربند زود
تا نگوید حال مشتاقان بکس
این معمّا گفته‌ام من هر نفس
لیک گوش کس نیارد این شنید
هست این اسرار من در جان دوعید
غیر ازین دو جمله غوغایست و شور
این معانی من نگویم خود بزور
غیر ازین غیر است درمعنی بدان
زآنکه مقصود تو آمد این بیان
آنچه مقصود است در علم آن بدان
بعد از آن خاموش باش و بی‌زبان
غیر را محرم بدان اندر سخن
یاد گیر این نکته را این دم ز من
غیر ازین پیوند جان خود مساز
ورنه آرندت ببوته در گداز
غیر ازین چیزی نمی‌دانم یقین
هست این معنی حقیقت راه دین
غیر ازین درگوش خود نشنیده‌ام
من بچشم خویشتن این دیده‌ام
غیر ازین چیزی نمی‌باید شنید
زآنکه این معنی رهی دارد بعید
غیر ازین کفر است و بی راهیّ مرد
بعد ازین دفتر بکلّی درنورد
شاهزاده چون کلام او شنید
مدّتی در علم می‌جستی مزید
مدتی خود را باین معنی ندید
عاقبت او گفت پیر خود شنید
چونکه او را وقت خاموشی رسید
گشت خاموش و دگر دم در کشید
دم فرو بست و درین محکم ستاد
مهر اسرار خدا بر لب نهاد
شاه چون دریافت خاموشی آن
گشت آشفته ز بیهوشی آن
هرچه گفت او را جواب او نداد
شه از این حالت بسی شد نامراد
اهل ساز و اهل جشن اهل علوم
جملگی کردند پیش او هجوم
تا شود از صحبت این جمله شاد
وز پریشانی شود او را گشاد
این همه حاضر شد وسودی نداشت
درد او زین هیچ بهبودی نداشت
بعد از آن شخصی عزایم خوان رسید
گفت او را سایهٔ دیوان رسید
من عزایم خوانم و در وی دمم
نیک گردد نقد شاه عالمم
چون امیران جمله خودترسان شدند
جمله پیش آن عزایم خوان شدند
زان عزایم کم نشد هم درد عشق
خود عزایم خوان نباشد مرد عشق
شاه عاجز گشت در احوال او
ماند سرگردان عجب در حال او
شاه گنج بیکران کردش نثار
هیچ درویشی نماندش در دیار
جمله را زر داد و منعم کرد و گفت
خود دعا گوئید بر جانش نهفت
این همه از برکت اسرار اوست
دید او ازمعنی دیدار اوست
رفت پیش پیر او آن شاه و گفت
نقد من خاک درت ازدیده رفت
هرچه می‌گوئی ز تو می‌بشنود
غیر روی تو بکس می ننگرد
رحم کن بر جان من ای پیر راه
گوی با او تا کند در من نگاه
خود بفرما تا سخن گوید بمن
بعد از آن در جان من گیرد وطن
گفت پیر راه با شاه جهان
صبر کن تا حال او گردد عیان
سیر فرمایش بهر سوئی ز دهر
تا ببیند جملگی آثار شهر
چون عجایب بیند او گوید سخن
سرّ این معنی بدان و فهم کن
کرد آن شهزاده را آن شه سوار
سیر می‌کردند در هر مرغزار
پس روان گشتند شاه و شهریار
سیر می‌کردند اندر لاله زار
پیشتر میراند آن شاه وحید
ناگهان درّاج بانکی در کشید
سوی آن جنگل روان بشتافتند
چون طلب کردند او را یافتند
چون گرفتندش فتاد انرد بلا
دید چون شهزاده آن درّاج را
گفت ای گشته مقیم بیشه تو
چونکه خاموشی نکردی پیشه تو
گر تو خود خاموش میبودی چنین
دشت و بیشه بُد ترا زیر نگین
خود نبود این ذوق خاموشی ترا
اوفتادی لاجرم اندر بلا
این زمان از گفت خود داری فراق
خود ندانستی تو ذوق اشتیاق
از زبان کردی تو سر رادر زیان
این معانی را ندانستی بیان
این زمان کردی تو خود را سوگوار
می‌برندت پای بسته زیردار
این زمان کردی دل خود را کباب
چون بدادی تو جواب ناصواب
تو زگفت خود شدی در دام و بند
از سخن گفتن فتادی در کمند
از زبان خودفتادی در رسن
خود زبان تو بود سردار تن
هر زیان بینی تو هست او از زبان
باشد اندر پیش من این سرعیان
شه شنید این نکتهٔ آزاده را
قصّهٔ درّاج و آن شهزاده را
چون سخن گفتن شنید او از ولد
کرد شکر خالق فرد صمد
گفت دادی هر چه جستم ای الاه
هست لطفت جمله اشیا را پناه
پس بگفت آن شه بفرزند عزیز
کای تمامی گشته خود عقل و تمیز
چون در این مدت چنین صامت بدی
شکر کاین ساعت چنین گویا شدی
حال خود را گوی با من ای پسر
تا که گردد کشف بر من این خبر
شاهزاده چون نداد او را جواب
باز شاه اندر تعجّب اوفتاد
خلق می‌کردند با نطق و بیان
قصهٔ درّاج را با شه عیان
شاه گفتا گوی با من یک سخن
این دل آشفته‌ام را شاد کن
گر نگوئی تو سخن با من بلند
خویش رادر خاک و خون خواهم فکند
هرچه شه گفت او جواب شه نداد
همچو طفلانی که مادر نوبزاد
شاه ازین معنی برآشفته نگشت
هم بچوبش کوفتند و هم بمشت
پس گشاد از شرم درج با گهر
گفت کز گفتار کم یابم ثمر
گفته استادم بمن کاندر جهان
کس زناگفتن ندید آخر زیان
هست خاموشی رهائی از همه
عاقبت بینی جدائی از همه
هست خاموشی همه فرزانگی
گرچه باشد ظاهرش دیوانگی
شد خموشی ملکت جم در نگین
باشد اسرار خدا با وی یقین
هست خامش آیهٔ صنع خدا
در همه معنی بود او مقتدا
هست خامش از همه غوغا خلاص
فارغ است ازگفتگوی عام و خاص
هست خاموشی ره مردان راه
این معانی کس نداند غیر شاه
هست خاموشی طریق اولیا
شاهد این قول باشند انبیا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پادشاهی بود احمد نام او
رونق اسلام در ایّام او
هوش مصنوعی: احمد پادشاهی بود که در زمان او اسلام رونق و شکوفایی خاصی داشت.
پادشاهی عادل و با فضل و داد
خاص و عام دهر پیشش سر نهاد
هوش مصنوعی: یک پادشاه عادل و با علم، به خاطر انصاف و مهربانی‌اش، مورد احترام و ستایش همگان قرار گرفت.
در زمان او همه اهل علوم
شادمان بودند در هر مرز وبوم
هوش مصنوعی: در دوران او، تمام دانشمندان و اهل علم در هر کشور و سرزمینی از زندگی و کار خود خوشحال و خرسند بودند.
هیچکس در ملک او غمگین نبود
زانکه لطفش عام گشته دروجود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در سرزمین او ناراحت نیست، زیرا مهربانی‌اش در همه جا پخش شده است.
مرهم درد دل درویش بود
بوددایم پیش حق اندر سجود
هوش مصنوعی: مرهم درد و رنج درویش، در سجده نزد خداوند است.
دایماً می‌خواست از حق یک پسر
داد وی را حق تعالی یک گهر
هوش مصنوعی: او دائماً می‌خواست که از حق یک پسر را به دست آورد، و در نتیجه، خداوند به او یک گوهر با ارزش عطا کرد.
گوهری از صلب او موجود ساخت
وآنگه او را عابد و معبود ساخت
هوش مصنوعی: خداوند جواهری از ذات خود خلق کرد و سپس آن را به عنوان بنده و معبودی قرار داد.
قابل و بس عاقل و بسیار دان
داشت استعداد و شد اسراردان
هوش مصنوعی: او شخصی با خرد و آگاهی بالا بود که استعداد فراوانی داشت و به واسطه‌ این استعداد، درک عمیقی از اسرار و نکات پنهان پیدا کرد.
چون بحدّ چارده اندر رسید
خود پدر او را بجان می‌پرورید
هوش مصنوعی: زمانی که او به سن چهارده سالگی رسید، پدرش او را با تمام جان و دل پرورش داد.
یوسف اندر حسن وداود از نفس
دیدن او خلق را می‌شد هوس
هوش مصنوعی: یوسف با زیبایی‌اش و داوود با صدایش، وقتی خلق خدا او را می‌بینند، به زیبایی‌اش آرزویی در دلشان جوانه می‌زند.
صدهزاران دل اسیر غمزه‌اش
بود سلطان جهان خود بنده‌اش
هوش مصنوعی: بسیاری از دل‌ها به زیبایی و دلفریبی او وابسته شده‌اند و او خود، سلطان عالم است که به بندگی این دل‌ها درآمده است.
دانهٔ خالش هزاران دام داشت
جان آدم را درو آرام داشت
هوش مصنوعی: خال او، مانند دانه‌ای پر از دام‌های گوناگون است که جان انسان را در خود آرامش می‌بخشد.
مردم چشمش دل عشّاق برد
طاق ابرویش ز عالم طاق برد
هوش مصنوعی: به چشم مردم، دل عاشقان را با ابرویش می‌برد و وجودش از همهٔ جهان فراتر می‌رود.
صدهزاران دل ازو بُد بیقرار
عشق او می‌کرد جانها را شکار
هوش مصنوعی: صدها هزار دل به خاطر عشق او از خود بی‌خود بودند و جان‌ها را به سوی خود جذب می‌کرد.
چشم خویش فتنهٔ عالم شده
قدّ خویش سایهٔ آدم شده
هوش مصنوعی: چشم من سبب شده که تمامی زیبایی‌های جهان را ببینم و قامت من همچون سایه‌ای از آدمی بزرگ و جذاب شده است.
صد هزاران دل ازو در موج خون
غوطه خوردند و یکی نامد برون
هوش مصنوعی: صد هزاران دل به خاطر او در دریایی از خون غوطه‌ور شدند، اما هیچ‌کدام نتوانستند صدای خود را بیرون بیاورند.
آفتاب از رشک عکسش تاب زد
خود سهیل طلعتش بر آب زد
هوش مصنوعی: آفتاب، به خاطر زیبایی و درخشش خود، از خود راضی و خیره شد و بر آب، تصویری از چهره زیبا و درخشانش، همانند ستاره‌ای به نام سهیل، نقش بست.
صد هزاران بنده‌اش زرّین کمر
تاج سلطانی بدش خود زیر سر
هوش مصنوعی: بسیاری از خدمتگزاران او، با نوارهایی طلایی به کمر، در زیر سر خود تاج سلطنتی دارند.
صد هزاران اسب تازیّ و شتر
بیش بودش با دو صد صندوق درّ
هوش مصنوعی: بسیاری از اسب‌های تازی و شترها همراه او بودند و با خود دوصد صندوق جواهرات و سنگ‌های قیمتی داشت.
عشق اودر جمله دلها نقش بست
توبهٔ ارباب تقوی را شکست
هوش مصنوعی: عشق او در دل‌های مردم جا گرفت و باعث شد که افرادی که اهل تقوا بودند، عهد و پیمان خود را بشکنند.
خلق از عشقش ز قید عقل رست
در هوایش گشت خلقی بت پرست
هوش مصنوعی: خلق به خاطر عشق او از قید عقل آزاد شدند و در فضای محبت او، به نوعی به پرستش او مشغول شدند.
لیک گنجی داشت در دل از علوم
گنج دنیا پیش آن سیمرغ بوم
هوش مصنوعی: اما در دلش دانش و معرفتی بود که از تمام ثروت‌های دنیا با ارزش‌تر بود، حتی در برابر سیمرغ، پرنده‌ای mythical و بزرگ.
عرض می‌کردند بر وی گنج و مال
او از آن میبود دایم در ملال
هوش مصنوعی: به او می‌گفتند که ثروت و دارایی‌اش همیشه باعث ناراحتی‌اش است.
گفت یابم رنج من از عرض گنج
گنج معنی بایدم نی گنج رنج
هوش مصنوعی: من از درد و زحمت خود می‌گویم که به خاطر داشتن ثروت نیست، بلکه به خاطر معنا و مفهوم آن است که باید به آن بپردازم، نه فقط به داشتن ثروت.
بود او را عقل لقمان حکیم
در میان اهل عرفان بُد سلیم
هوش مصنوعی: او در میان عارفان از عقل و دانش لقمان حکیم برخوردار بود و به سادگی و صفا مشهور بود.
روی او بود آیت صنع الاه
بود بر رویش دو چشم او گواه
هوش مصنوعی: چهره او نشانه‌ای از هنر خداوند است و دو چشم او گواهی بر این زیبایی و خلق بی‌نظیر دارند.
عقل انسان لال گشته پیش او
جمله شاهان جهان درکیش او
هوش مصنوعی: عقل انسان در برابر او مانند افراد کم‌هوش است، در حالی که همه پادشاهان جهان در اختیار او قرار دارند.
چون بدید آن شاه کیخسرو نشان
آن پسر را مستعدیّ آن چنان
هوش مصنوعی: وقتی آن شاه کیخسرو نشانه‌های آن پسر را دید، متوجه استعداد و قابلیت‌های او شد.
گفت یا رب این نعیم خلد را
رهنما شو سوی مردی مقتدا
هوش مصنوعی: ای پروردگارا، این خوشی و نعمت بهشتی را به من نشان بده و مرا به سوی مردی راهنما و الگو هدایت کن.
مقتدائی کودلیل حق بود
در ره حق رهبر مطلق بود
هوش مصنوعی: مقتدای راستین و هدایت‌گر در مسیر حقیقت، کسانی هستند که با دلایل روشن و قوی، به درستی رهنمود می‌دهند و در این راه، نفوذ و سلطه کاملی دارند.
باشد او واقف ز گفتار نبی
در طریقت راه او راه ولی
هوش مصنوعی: او باید به سخنان پیامبر آگاه باشد، چرا که در مسیر راه او، راه ولی نیز وجود دارد.
او بدین مصطفی محکم بود
در طریق مرتضی محرم بود
هوش مصنوعی: او در مسیر محبت به مصطفی استوار و محکم بود و در راه مرتضی (علی) نیز نزدیکی و عشق ویژه‌ای داشت.
پس طلب کرد این چنین شیخی بدل
باشد آنکس در معانی جان ودل
هوش مصنوعی: پس از این که به دنبال او رفت، اینگونه خواست که آن شخص در دل و جان، مانند یک معلم یا راهنما باشد.
مدّتی در این هوس افسرده بود
کی زمانی زین طلب آسوده بود
هوش مصنوعی: مدتی در فکر و آرزوی این موضوع غمگین و ناراحت بود، چون هیچ وقت از این خواسته خود راحت و راضی نبود.
عاقبت گفتش یکی مقبول راه
هست مردی عارف اندر ملک شاه
هوش مصنوعی: در نهایت یکی به او گفت که انسانی با فهم و دانایی وجود دارد که در دربار شاه قابل توجه است.
هست روشن ملک تو ازنطق او
از همه دنیا بحق آورده رو
هوش مصنوعی: ملک تو به وسیله سخن او روشن و واضح شده است، از تمام دنیا به حق و حقیقت آمده و تجلی یافته است.
وانماید زو همه اسرار حق
لی مع الله آمده درآن ورق
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره می‌شود که از آن وجود، همه رازهای الهی نمایان می‌شود، و این رازها در آن نوشته و ورق حضور دارند.
فاضل و عرفان شعاری واقفی
بر همه سرّ معانی عارفی
هوش مصنوعی: فاضل و عرفان به خوبی از رموز و معنای عمیق عرفانی آگاه هستند و بر این دانایی تسلط دارند.
شاه مردی را بنزد خویش خواند
گفت عرض بندگی باید رساند
هوش مصنوعی: شاه مردی را نزد خود خواند و گفت که باید احترامات لازم را به او تقدیم کنی.
از من بیدل بر صاحبدلی
گو که دارد ذوق تو یک مقبلی
هوش مصنوعی: به کسی که دلش شاد و پرامید است بگو که شخصی نظیر من با احساسات و عواطفش، به زیبایی‌های زندگی و هنر علاقه دارد.
رفت آن مرد و سخن از راه گفت
پیش عارف شد سخن از شاه گفت
هوش مصنوعی: آن مرد رفت و در راه به عارف راجع به صحبت‌های شاه سخن گفت.
گفت شه را چون شنید آمد ز دور
اهل حق را کی بود در سر غرور
هوش مصنوعی: وقتی شاه سخن را شنید، از دور آمد و اهل حق را پرسید که کی در حال تکبر و خودپسندی بودند.
پس یکی آمد بنزد شاه گفت
می‌رسد سلطان معنی در نهفت
هوش مصنوعی: یک نفر به نزد شاه آمد و گفت که معنی واقعی سلطنت در پرده‌ای از رمز و راز نهفته است.
شه باستقبال او بیرون دوید
در جبین او زمعنی نور دید
هوش مصنوعی: پادشاه به استقبال او بیرون آمد و در پیشانی او نوری از معنی و حقیقت را مشاهده کرد.
شاه چون درویش را در برگرفت
خدمت مردان حق از سر گرفت
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه درویشی را در آغوش گرفت، از آن پس خدمت به مردان حق را از سر گرفت.
برد شاهش سوی خلوتگاه خویش
تا بجوید سوی معنی راه خویش
هوش مصنوعی: شاه او را به تنهایی به باغ خودش برد تا او بتواند راهی برای درک و فهم واقعیات پیدا کند.
شه بجای آورد شکر مقدمش
ساخت در راز معانی محرمش
هوش مصنوعی: پادشاه، به خاطر حضورش شکرگزاری انجام داد و در اسرار معانی، او را در زمره دوستان خود قرار داد.
گفت فرزندی مرا حق داده است
در دلش گنج حیا بنهاده است
هوش مصنوعی: گفتند که فرزندی به من داده‌اند و در دل او گنجینه‌ای از حیا و شرم جای دارد.
در دل او میل دنیا هیچ نیست
در سرش از آرزوها هیچ نیست
هوش مصنوعی: او در دل هیچ تمایلی به دنیا ندارد و در ذهنش هیچ خیالی از آرزوها وجود ندارد.
آرزو دارم که باشد پیش تو
بهره یابد از طریق و کیش تو
هوش مصنوعی: آرزو دارم که کسی از راه و روش تو بهره‌مند شود و از آن استفاده کند.
کشف اسرار یقین پیدا کند
رو بعقبی پشت بر دنیا کند
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به دانایی و یقین دست پیدا کند، می‌تواند به راحتی به مسائل پنهان پی ببرد و به دنیای مادی بی‌اعتنایی کند.
کرد آخر چون سخن شه با حکیم
خواند آن فرزند را پیشش سلیم
هوش مصنوعی: سرانجام، زمانی که پادشاه با حکیم صحبت کرد، آن فرزند را پیش او حاضر کرد تا مورد توجه و آموزش قرار گیرد.
دید چون درویش آن خلق و وفا
گفت در باطن بود او را صفا
هوش مصنوعی: وقتی آن درویش را دید، متوجه شدم که او در دل خود وفا و صداقت دارد.
داده‌اند او را بسی معنی ز غیب
چونکه در ذاتش نبوده هیچ عیب
هوش مصنوعی: او را از سوی غیب معانی بسیاری بخشیده‌اند، زیرا در وجودش هیچ نقصی وجود ندارد.
گشته او واقف بسی ز اسرار من
در معارف می‌شود او مؤتمن
هوش مصنوعی: او در بسیاری از رازهای من آگاه شده است و در دانش و اطلاعات مرا می‌شناسد و به همین دلیل می‌تواند مورد اعتماد باشد.
حق عطا داده است او را علم وحلم
صافی از درد جهالت شد بعلم
هوش مصنوعی: خداوند به او دانشی پاک و اندیشه‌ای روشن بخشیده است، که از رنج نادانی رهایی یافته و با علم به سوی روشنایی حرکت کرده است.
شاه چون بشنید از پیر این سخن
گفت با درویش کی پیر کهن
هوش مصنوعی: شاه وقتی این سخن را از پیر شنید، با درویش گفت: "تو چه کسی هستی که به سن و سال من نگاه کنی؟"
هم تو عالم هم تو عارف هم حکیم
هم تو درویش و تو دیندار و سلیم
هوش مصنوعی: تو هم عالم و دانشمند هستی، هم عارف و آگاه، هم حکیم و صاحب خرد، هم درویش و زاهد، و هم دیندار و انسان سلیم.
لطف فرما از ره مهرو وداد
این پسر را از کرم باش اوستاد
هوش مصنوعی: لطفاً با مهربانی و بخشش، این پسر را که استاد است، مورد محبت و کرمت قرار بده.
علم دین و معرفت تعلیم کن
گوش او پرگوهر تعظیم کن
هوش مصنوعی: در زمینه دین و دانش، آموزش بده و به او احترام بگذار، چرا که او از ارزش و گوهر بالایی برخوردار است.
تا شود در خدمتت ای ارجمند
از معارف وز حقایق بهره‌مند
هوش مصنوعی: برای اینکه در خدمت تو باشم، ای گرامی، از دانش و حقایق بهره‌مند خواهم شد.
از پدر کردش قبول آن پیر راه
گفت ادب باشد ورا خود عذر خواه
هوش مصنوعی: پدرش از او خواسته که آن مرد بزرگ را بپذیرد و یادش دهد که آداب را رعایت کند و خودش هم از او عذرخواهی کند.
آنچه هست از دانش حق پیش من
من باو خواهم رسانم بی سخن
هوش مصنوعی: من هرچه از دانش و آگاهی حق دارم، بدون هیچ سخنی به او می‌رسانم.
لیک باید از سر خود دور شد
ز آرزوهای جهان معذور شد
هوش مصنوعی: اما باید از خواسته‌های دنیا و آرزوهایی که داریم، دل کند و از آنها آزاد شد.
سرّ حق گفتن ورا آسان بود
در دل او گر مکان آن بود
هوش مصنوعی: گفتن حقیقت برای او آسان بود، اگر در دل او جایی برای آن وجود می‌داشت.
سرّ حق گفتن باو نیکو بود
گر بر از حق دلش را خو بود
هوش مصنوعی: اگر کسی به حقیقت و رازهای حق آگاه باشد و دلش به آن حق تعلق خاطر داشته باشد، سخن گفتن از آن حقیقت و رازها برای او نیکو و پسندیده است.
سرّ حق گفتن بسی مشکل بود
این معانی پیش اهل دل بود
هوش مصنوعی: اینکه حقیقت را بیان کردن کار سختی است و این معانی برای افرادی که به عمق مطلب آگاهند، واضح و روشن است.
سرّ حق گفتن بهر کس بد بود
ز آنکه او را این معانی رد بود
هوش مصنوعی: آشکار کردن رازهای الهی برای هر کسی ناپسند است، زیرا او قادر به درک این مفاهیم نخواهد بود.
سرّ حق را من بگویم پایدار
زاو همی ترسم که گردد آشکار
هوش مصنوعی: من راز خدا را بیان می‌کنم، اما از این می‌ترسم که این راز روزی فاش شود.
گفت سلطان ای برحمت همنشین
کس نباشد با تو در معنی بکین
هوش مصنوعی: سلطان گفت: ای کسی که بر رحمت نشسته‌ای، هیچ کس در معنا با تو همراه نخواهد شد.
گرچه باشد علم معنی خود نهان
تو مکن سرّ خدا را زو عیان
هوش مصنوعی: هرچند که معنی علم ممکن است پنهان بماند، تو نباید راز خدا را آشکار کنی.
زانکه ما سرّ خدا ظاهر کنیم
پیشت اهل فضل را حاضر کنیم
هوش مصنوعی: ما می‌خواهیم رازهای الهی را برای تو آشکار کنیم و جمعی از افراد فرهیخته را به حضورت برسانیم.
آنچه حق گفته است تو با او بگو
غیر حق را تو مکن خود جستجو
هوش مصنوعی: آنچه که حقیقت است را بپذیر و بر اساس آن صحبت کن، اما به دنبال نادرستی‌ها و موضوعات بی‌اساس نرو.
عارف آن شهزاده را با خویش برد
مدّتی شهزاده پیشش جان سپرد
هوش مصنوعی: عاشق و عارف آن شاهزاده را با خود برد و مدتی گذشت که شاهزاده در برابر او جان خود را فدای عشق کرد.
علم دین و علم معنی خواند و دید
جمله گلهای حقایق را بچید
هوش مصنوعی: او به یادگیری علم دین و معانی آن پرداخت و سپس توانست تمامی زیبایی‌های حقیقت را جمع‌آوری کند.
گشت حاضر بر تمام علم قال
گشت آگاه از طریق اهل حال
هوش مصنوعی: شخصی که به تمامی دانش‌های نظری آگاه است، در عین حال از تجربیات و حالت‌های واقعی و درونی اهل معرفت نیز باخبر است.
گفت با استاد کی گنج علوم
نیست مثلت عارفی در مرز و بوم
هوش مصنوعی: در گفتگویی که بین فردی و استادش صورت می‌گیرد، استاد بیان می‌کند که در دنیا کسی مانند او نیست که به عمق علوم و دانش‌ها دست یافته باشد، مثل عارفی که در سرزمینی خاص زندگی می‌کند.
چیست کار من که گردم غیب دان
تا که من ثابت قدم گردم در آن
هوش مصنوعی: من چه کار باید بکنم که دانای نهان شوم، تا بتوانم در راهی که می‌روم، ثابت و استوار باشم؟
گفت دو چیز است کارت ای مرید
تا شوی تو گنج معنی را کلید
هوش مصنوعی: دو چیز وجود دارد که باید از آنها آگاه شوی، ای شاگرد؛ تا بتوانی به گنجینه معنی دست یابی و آن را کشف کنی.
گر بدانی بیشکی واصل شوی
در میان عاشقان مقبل شوی
هوش مصنوعی: اگر بدانید تا چه اندازه عشق واقعی است، به جمع عاشقان خواهید پیوست و در میان آن‌ها مورد استقبال قرار می‌گیرید.
گر بدانی همره قرآن شوی
در معانی مغز نغز آن شوی
هوش مصنوعی: اگر بدانید و درک کنید، همراه قرآن می‌شوید و به عمق معانی زیبا و ارزشمند آن دست پیدا می‌کنید.
گر بدانی اوّلین و آخرین
پیش تو باشد بمعنی در یقین
هوش مصنوعی: اگر بدانی که اول و آخر همه چیز در پیش تو است، یعنی به یک یقین و حقیقت روشن دست یافته‌ای.
گر بدانی این دو معنی رادرست
ملکت اسرار شاهی آن تست
هوش مصنوعی: اگر این دو مفهوم را به خوبی بفهمی، مالک رازهای پادشاهی خواهی شد.
گر بدانی این معانی را درست
کوس سلطانی همه بر بام تست
هوش مصنوعی: اگر این معانی عمیق را به خوبی درک کنی، تمامی نشانه‌های قدرت و عظمت در دست تو خواهد بود.
گر بدانی محرم دلها شوی
در وجود خویشتن یکتا شوی
هوش مصنوعی: اگر بدانی و درک کنی که چه چیزی در دل‌ها نهفته است، می‌توانی محرم رازهای آنها شوی و در وجود خودت به یک فرد منحصر به فرد تبدیل شوی.
گفت برگو نکتهٔ سر بسته را
شربتی فرمای این دلخسته را
هوش مصنوعی: بگو چه نکته‌ای را باید بیان کرد، لطفاً برای این دل شکسته، جرعه‌ای از شربت بنوشان.
پیر گفت ای نکته‌دان تیزهوش
دو سخن گویم بگیر آن را بگوش
هوش مصنوعی: پیر گفت: ای فرد باهوش و نکته‌سنج، دو نکته مهم برایت دارم که باید به دقت به آن‌ها گوش کنی.
غیر ازین خود نیست در عالم درود
رو تو عود و چنگ را بربند زود
هوش مصنوعی: جز خودت در این جهان هیچ‌کس دیگر نیست. پس زود عود و چنگ را به دست بگیر و به نوازش آنها بپرداز.
تا نگوید حال مشتاقان بکس
این معمّا گفته‌ام من هر نفس
هوش مصنوعی: من در هر دم این راز را بیان می‌کنم تا هیچ‌کس نتواند حال عاشقان را بگوید.
لیک گوش کس نیارد این شنید
هست این اسرار من در جان دوعید
هوش مصنوعی: اما کسی نمی‌تواند این رازها را بشنود. این اسرار در جان من حک شده‌اند و کسی به آنها توجهی ندارد.
غیر ازین دو جمله غوغایست و شور
این معانی من نگویم خود بزور
هوش مصنوعی: به جز این دو عبارت، هر چیزی دیگر شلوغی و هیاهوست و این معانی را من نمی‌گویم، خود به زور.
غیر ازین غیر است درمعنی بدان
زآنکه مقصود تو آمد این بیان
هوش مصنوعی: جز این، هر چیز دیگری در معنای این موضوع تفاوت دارد، زیرا مقصود تو در این توضیح بیان شده است.
آنچه مقصود است در علم آن بدان
بعد از آن خاموش باش و بی‌زبان
هوش مصنوعی: برای فهمیدن حقیقت و هدف علم، پس از رسیدن به آن، بهتر است که سکوت کنی و از گفتن بپرهیزی.
غیر را محرم بدان اندر سخن
یاد گیر این نکته را این دم ز من
هوش مصنوعی: در صحبت‌هایت به کسی که کمتر می‌شناسی، اعتماد نکن و این نکته را به یاد داشته باش.
غیر ازین پیوند جان خود مساز
ورنه آرندت ببوته در گداز
هوش مصنوعی: جز این ارتباط روحی دیگری برقرار نکن، وگرنه مانند گلی در آتش خواهی ذوب شد.
غیر ازین چیزی نمی‌دانم یقین
هست این معنی حقیقت راه دین
هوش مصنوعی: من به جز این چیزی نمی‌دانم، مطمئن هستم که این مفهوم، حقیقت و مسیر دین را نشان می‌دهد.
غیر ازین درگوش خود نشنیده‌ام
من بچشم خویشتن این دیده‌ام
هوش مصنوعی: من جز این در گوش خود چیزی دیگر نشنیده‌ام و با چشمان خود فقط همین را دیده‌ام.
غیر ازین چیزی نمی‌باید شنید
زآنکه این معنی رهی دارد بعید
هوش مصنوعی: به جز این، نباید چیزی دیگر شنید، زیرا این موضوع راهی دور و غیرقابل دسترسی دارد.
غیر ازین کفر است و بی راهیّ مرد
بعد ازین دفتر بکلّی درنورد
هوش مصنوعی: مرد در اینجا باید راه درست را انتخاب کند وگرنه بی‌راهه‌رفتن و کفر ورزیدن خواهد بود. پس از این، کلّاً باید به موضوعات دیگر بپردازد.
شاهزاده چون کلام او شنید
مدّتی در علم می‌جستی مزید
هوش مصنوعی: شاهزاده وقتی کلام او را شنید، مدتی در علم و دانش بیشتر جستجو کرد.
مدتی خود را باین معنی ندید
عاقبت او گفت پیر خود شنید
هوش مصنوعی: مدتی او به این موضوع توجه نداشت، اما در نهایت متوجه شد و به حرف‌های استادش گوش داد.
چونکه او را وقت خاموشی رسید
گشت خاموش و دگر دم در کشید
هوش مصنوعی: زمانی که او به موقعیتی رسید که باید ساکت می‌شد، سکوت کرد و دیگر چیزی نگفت.
دم فرو بست و درین محکم ستاد
مهر اسرار خدا بر لب نهاد
هوش مصنوعی: او سکوت کرد و در این لحظه استوار ایستاد، گویا رازهای خدا را بر لب دارد.
شاه چون دریافت خاموشی آن
گشت آشفته ز بیهوشی آن
هوش مصنوعی: وقتی شاه متوجه سکوت و آرامش شد، از بی‌حالی و بی‌خبر بودنش دچار نگرانی و آشفتگی شد.
هرچه گفت او را جواب او نداد
شه از این حالت بسی شد نامراد
هوش مصنوعی: هرچه او گفت، شه پاسخی به او نداد و به همین دلیل بسیار بدشانس و ناامید شد.
اهل ساز و اهل جشن اهل علوم
جملگی کردند پیش او هجوم
هوش مصنوعی: مردم عاشق موسیقی و شادی، و همچنین دانشمندان و فرهیختگان همگی به سمت او هجوم آوردند.
تا شود از صحبت این جمله شاد
وز پریشانی شود او را گشاد
هوش مصنوعی: برای اینکه از گفتگوی این جمله خوشحال شود و از نگرانی‌هایش راحتی پیدا کند.
این همه حاضر شد وسودی نداشت
درد او زین هیچ بهبودی نداشت
هوش مصنوعی: این همه تلاش و کوشش برای او هیچ فایده‌ای نداشت؛ دردش به هیچ وجه بهبود نیافت.
بعد از آن شخصی عزایم خوان رسید
گفت او را سایهٔ دیوان رسید
هوش مصنوعی: پس از آن، شخصی به مراسم عزاداری ما آمد و گفت که سایهٔ دیوان بر او سایه افکنده است.
من عزایم خوانم و در وی دمم
نیک گردد نقد شاه عالمم
هوش مصنوعی: من سوگواری‌ام را برپا کرده‌ام و در آن با جان و دل نفس می‌زنم، چرا که به این وسیله، در برابر پادشاه جهانیان نیکو رفتار خواهد شد.
چون امیران جمله خودترسان شدند
جمله پیش آن عزایم خوان شدند
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانروایان همه از خودشان ترسیدند، به یکباره به طور جمعی به حضور آن شخص بزرگوار و محترم آمدند.
زان عزایم کم نشد هم درد عشق
خود عزایم خوان نباشد مرد عشق
هوش مصنوعی: از آن عزا و غم من کم نشده، همچنان که عشق من درد و رنج اور است. مراسم عزا برای عشق به هیچ‌وجه مکانی برای خوشحالی نیست.
شاه عاجز گشت در احوال او
ماند سرگردان عجب در حال او
هوش مصنوعی: پادشاه در درک وضعیت او ناتوان شد و در حال او گیج و confused ماند.
شاه گنج بیکران کردش نثار
هیچ درویشی نماندش در دیار
هوش مصنوعی: شاه تمام ثروت و قدرتش را به دیگران بخشید و هیچ درویشی در سرزمینش باقی نماند.
جمله را زر داد و منعم کرد و گفت
خود دعا گوئید بر جانش نهفت
هوش مصنوعی: او تمام ثروت را بخشید و دیگران را متعهد کرد و گفت به خاطر او طلب دعا کنید و از دل برایش دعا کنید.
این همه از برکت اسرار اوست
دید او ازمعنی دیدار اوست
هوش مصنوعی: تمام این زیبایی‌ها و نعمت‌ها نتيجة وجود اسرار و رموز الهی است؛ درک واقعی او تنها از طریق معنی و مفهوم دیدار و شناخت او ممکن است.
رفت پیش پیر او آن شاه و گفت
نقد من خاک درت ازدیده رفت
هوش مصنوعی: شاه به پیر خود رفت و گفت: من تمام دارایی‌ام را مانند خاکی می‌دانم که در آستان چشمان تو ریخته شده است.
هرچه می‌گوئی ز تو می‌بشنود
غیر روی تو بکس می ننگرد
هوش مصنوعی: هر چیزی که بگویی، فقط او می‌شنود و هیچ‌کس دیگر به غیر از چهره تو توجه نمی‌کند.
رحم کن بر جان من ای پیر راه
گوی با او تا کند در من نگاه
هوش مصنوعی: ای استاد و راهنمای من، به حال من رحم کن و با او صحبت کن تا او هم به من توجه کند و نگاهی به حال من بیندازد.
خود بفرما تا سخن گوید بمن
بعد از آن در جان من گیرد وطن
هوش مصنوعی: تو خود بگو تا بعد از آن، سخن را برای من باز کند و در وجود من جا بگیرد.
گفت پیر راه با شاه جهان
صبر کن تا حال او گردد عیان
هوش مصنوعی: پیر راه به شاه گفت صبر کن تا وضعیت او مشخص شود.
سیر فرمایش بهر سوئی ز دهر
تا ببیند جملگی آثار شهر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به سفر برو و از هر طرف به دور و بر سر بزن تا بتوانی تمام نشانه‌ها و آثار شهر را مشاهده کنی.
چون عجایب بیند او گوید سخن
سرّ این معنی بدان و فهم کن
هوش مصنوعی: وقتی که او عجایب را می‌بیند، باید به سخن بپردازد و راز این معنا را درک کند.
کرد آن شهزاده را آن شه سوار
سیر می‌کردند در هر مرغزار
هوش مصنوعی: آن شاهزاده را سوار بر اسب، در میان هر دشت و مرغزار می‌گرداندند.
پس روان گشتند شاه و شهریار
سیر می‌کردند اندر لاله زار
هوش مصنوعی: شاه و شهریار به گردش رفتند و در میان گل‌های لاله به تماشا پرداختند.
پیشتر میراند آن شاه وحید
ناگهان درّاج بانکی در کشید
هوش مصنوعی: پیش از این، آن شاه منحصر به فرد ناگهان، درِ بانک را باز کرد.
سوی آن جنگل روان بشتافتند
چون طلب کردند او را یافتند
هوش مصنوعی: آنها به سمت جنگل شتافتند و وقتی که او را جستجو کردند، او را یافتند.
چون گرفتندش فتاد انرد بلا
دید چون شهزاده آن درّاج را
هوش مصنوعی: وقتی او را گرفتند، همچون شاهزاده‌ای که به دام افتاده، بلا و سختی را احساس کرد.
گفت ای گشته مقیم بیشه تو
چونکه خاموشی نکردی پیشه تو
هوش مصنوعی: ای کسی که در جنگل زندگی می‌کنی، چرا چون سکوت نکردی، شغل و کار تو چیست؟
گر تو خود خاموش میبودی چنین
دشت و بیشه بُد ترا زیر نگین
هوش مصنوعی: اگر تو خود ساکت و خاموش بودی، این دشت و جنگل هم زیر نظر تو نمی‌بود.
خود نبود این ذوق خاموشی ترا
اوفتادی لاجرم اندر بلا
هوش مصنوعی: ذوق و شوق تو برای خاموشی از خودت نیست، بنابراین به ناچار به مشکلات دچار شدی.
این زمان از گفت خود داری فراق
خود ندانستی تو ذوق اشتیاق
هوش مصنوعی: این زمان از صحبت کردن دوری می‌کنی، اما خودت نمی‌دانی که جدایی‌ات چه شوقی در دل من ایجاد کرده است.
از زبان کردی تو سر رادر زیان
این معانی را ندانستی بیان
هوش مصنوعی: از زبان کردی نمی‌توانی به خوبی این معانی را بیان کنی و در فهم آن‌ها مشکل داری.
این زمان کردی تو خود را سوگوار
می‌برندت پای بسته زیردار
هوش مصنوعی: در این زمان تو به حالت غم و اندوه افتاده‌ای و با پاهای بسته به زیرزمین می‌برندت.
این زمان کردی دل خود را کباب
چون بدادی تو جواب ناصواب
هوش مصنوعی: این زمان دل خود را داغ و غمگین کردم زیرا که وقتی به تو پاسخ نادرست و نامناسب دادی، ناراحت شدم.
تو زگفت خود شدی در دام و بند
از سخن گفتن فتادی در کمند
هوش مصنوعی: تو به واسطه‌ی حرف‌هایی که زدی، خودت را در تله و گرفتاریدی و از این سخن گفتن به دام افتادی.
از زبان خودفتادی در رسن
خود زبان تو بود سردار تن
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که تو به وسیله زبان خود در داخل مرزهای وجودت گرفتار شده‌ای و این زبان تو است که در واقع تو را به عنوان پیشوای وجودت معرفی می‌کند.
هر زیان بینی تو هست او از زبان
باشد اندر پیش من این سرعیان
هوش مصنوعی: اگر زیانی را می‌بینی، بدان که آن از زبان توست؛ زیرا این موضوع در پیش من به وضوح مشخص است.
شه شنید این نکتهٔ آزاده را
قصّهٔ درّاج و آن شهزاده را
هوش مصنوعی: بله، شاه به این نکتهٔ با ارزش گوش داد که داستان پرنده‌ای به نام درّاج و آن شاهزاده را بیان می‌کرد.
چون سخن گفتن شنید او از ولد
کرد شکر خالق فرد صمد
هوش مصنوعی: وقتی او از فرزندش شنید که صحبت می‌کند، به خاطر خلق و خوی او شکرگزار خالق یگانه و بی‌نظیر شد.
گفت دادی هر چه جستم ای الاه
هست لطفت جمله اشیا را پناه
هوش مصنوعی: گفتی هر چیزی که دنبالش بودم، داده‌ای. ای خدا! لطفت باعث شده است که همه چیز به من پناه بیاورد.
پس بگفت آن شه بفرزند عزیز
کای تمامی گشته خود عقل و تمیز
هوش مصنوعی: آن پادشاه به فرزند عزیزش گفت: ای فرزند، تو تمام وجود من هستی و عقل و درک من را به تو هدیه داده‌ام.
چون در این مدت چنین صامت بدی
شکر کاین ساعت چنین گویا شدی
هوش مصنوعی: در این مدت که ساکت و خاموش بودی، حالا که به زبان آمده‌ای، جای شکر دارد.
حال خود را گوی با من ای پسر
تا که گردد کشف بر من این خبر
هوش مصنوعی: ای پسر، حال و روز خود را با من در میان بگذار تا این خبر برای من روشن شود.
شاهزاده چون نداد او را جواب
باز شاه اندر تعجّب اوفتاد
هوش مصنوعی: شاهزاده وقتی که به سوالش جواب نگرفت، شاه را در شگفتی فرو برد.
خلق می‌کردند با نطق و بیان
قصهٔ درّاج را با شه عیان
هوش مصنوعی: آنها با گفتار و بیان خود، داستان پرندهٔ درنا را به زیبایی و روشنی به تصویر می‌کشیدند.
شاه گفتا گوی با من یک سخن
این دل آشفته‌ام را شاد کن
هوش مصنوعی: شاه گفت: با من سخن بگو و دل آشفته‌ام را آرامش ببخش.
گر نگوئی تو سخن با من بلند
خویش رادر خاک و خون خواهم فکند
هوش مصنوعی: اگر تو با من به زبان بلند سخن نگویی، من خودم را در خاک و خون می‌اندازم.
هرچه شه گفت او جواب شه نداد
همچو طفلانی که مادر نوبزاد
هوش مصنوعی: هرچه پادشاه گفت، او پاسخی به پادشاه نداد، مانند کودکانی که به مادر تازه زاده خود چیزی نمی‌گویند.
شاه ازین معنی برآشفته نگشت
هم بچوبش کوفتند و هم بمشت
هوش مصنوعی: شاه به خاطر این موضوع عصبانی نشد؛ زیرا هم او را با چوب زدند و هم با مشت.
پس گشاد از شرم درج با گهر
گفت کز گفتار کم یابم ثمر
هوش مصنوعی: پس از شرم، با گوهری که در دل داشتم، گفتم که از گفتار کم، نتیجه‌ای نخواهم گرفت.
گفته استادم بمن کاندر جهان
کس زناگفتن ندید آخر زیان
هوش مصنوعی: استاد به من گفت که در این دنیا هیچ کسی ضرر زنا را ندیده است.
هست خاموشی رهائی از همه
عاقبت بینی جدائی از همه
هوش مصنوعی: خاموشی، راهی است برای رهایی از تمامی مشکلات و نگرانی‌ها، و جدا شدن از همه‌ی آنچه که آزاردهنده است.
هست خاموشی همه فرزانگی
گرچه باشد ظاهرش دیوانگی
هوش مصنوعی: خاموشی نشان بزرگی و دانایی است، هرچند که به ظاهر ممکن است ناپسند و دیوانه‌وار به نظر برسد.
شد خموشی ملکت جم در نگین
باشد اسرار خدا با وی یقین
هوش مصنوعی: ملک جم در سکوت خود، نگینی دارد که اسرار خداوند را با اطمینان در خود جای داده است.
هست خامش آیهٔ صنع خدا
در همه معنی بود او مقتدا
هوش مصنوعی: در همه چیز به ساخت و آفرینش خدا اشاره‌ای وجود دارد و او به عنوان پیشوای همه معانی و مفاهیم قرار دارد.
هست خامش از همه غوغا خلاص
فارغ است ازگفتگوی عام و خاص
هوش مصنوعی: او از تمام سر و صداها و هیاهوها فاصله گرفته و از بحث و گفتگوهای عمومی و خصوصی بی‌نیاز و رها است.
هست خاموشی ره مردان راه
این معانی کس نداند غیر شاه
هوش مصنوعی: خاموشی، مسیر مردان حقیقت است و هیچ‌کس جز شاه این معانی را نمی‌داند.
هست خاموشی طریق اولیا
شاهد این قول باشند انبیا
هوش مصنوعی: خاموشی، راهی است که اولیای خدا در آن قدم می‌گذارند و انبیاء به این موضوع گواهی می‌دهند.