گنجور

بخش ۲۱ - تمثیل در بیان آنکه استعداد و قابلیت ضایع نماند هر کجا باشد و طلب هدایت نماید هر کجا بیابد

بود اندر عصر من دانا دلی
حل نمودی هر کرا بُد مشکلی
بود اوواقف ز حال و کار من
کس چو او واقف نبُد در انجمن
سالها با من مصاحب بود او
در درون راهی بحق بگشود او
یک شبی نزد من آمدمست یار
گفت ای در ملک معنی هوشیار
بهر آنی آمدم نزدیک تو
تا ترا واقف کنم از سرّ او
ز آنکه من عزم سفر دارم ز جان
با تو گویم راز و اسرار جهان
هست در پیشم یکی نوسالگی
خورد سالی عاقلی پر حالکی
ترک دنیا کرده و یارم شده
خود رفیق جان بیمارم شده
گفت ای خواجه جهان از بهر چیست
واندر این خانه نهان برگوی کیست
گفتمش هست این عبادت خانه‌ای
از برای دیدن جانانه‌ای
من در این خانه یکی دارم نهان
خود یکی شد آشکارا در جهان
پس زبان بگشاد آن بینا بدل
کای توبیرون آمده از آب و گل
سرّ این اسرار با من گو تمام
تا شوم آگه من از سرّ کلام
هر که را اسرار معنی خویش نیست
در جهان او از گیاهی بیش نیست
صاحب اسرار عالم بی شکی
در همه ظاهر شده نادر یکی
گر یکی بوده است گو آن یک کجاست
ور ظهور او بود بیحدّ کراست
گفتم آن یک مظهر کلّ آمده
بر ره حق بر توکّل آمده
بوده از خود واقف اسرار حق
گشته ظاهر از رخش انوار حق
چون شنید این نکته سر بر خاک زد
بعد از آن بر جامهٔ جان چاک زد
گفت ره بنما که من چون دانمش
در درون جان چه سان بنشانمش
نام او بر گو و شان او بگو
از همه عالم نشان او بگو
گفتم این معنی رو از عطّار پرس
از طریق حیدر کرّار پرس
از من او چون نام حیدر را شنید
خویش را او از خرد بیگانه دید
چون بخود آمد پس از این اضطراب
کرد گریان او بسوی من خطاب
کای توهم استاد وهم ره دان من
از کلامت یافت لذّت جان من
حیدر اندر سینه مأوی کرده است
در درون جان ما جا کرده است
هر چه بینم هر چه دانم او بود
و آن کزین گوید مرانیکو بود
گاه گردد با من آن شه همزبان
گاه می‌بینم که هر سوشد روان
گشت روشن جان مسکینم از او
هیچ جا خالی نمی‌بینم از او
گفتم ای از سرّ دین آگاه تو
وی شده در ملک معنی شاه تو
زین سعادت دیده انور می‌شود
هر کسی را کی میسّر می‌شود
زین سعادت شادزیّ و شاد باش
وز همه قید جهان آزاد باش
چون تو او را از دو عالم دیده‌ای
وصل فکر و ذکر اوبگزیده‌ای
باش درعالم جدا ز اهل حسد
در دوعالم پادشاه وقت خود
در همه عالم ظهور شاه دان
خود دل دانا از آن آگاه دان

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود اندر عصر من دانا دلی
حل نمودی هر کرا بُد مشکلی
هوش مصنوعی: در زمان من، فردی دانا وجود داشت که با دل مهربانش، مشکل هر کسی را حل می‌کرد.
بود اوواقف ز حال و کار من
کس چو او واقف نبُد در انجمن
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه او درباره وضعیت و احوال من آگاهی ندارد، چرا که در این جمع هیچ‌کس دیگری نیست که به این اندازه از من باخبر باشد.
سالها با من مصاحب بود او
در درون راهی بحق بگشود او
هوش مصنوعی: آن شخص سال‌ها در کنار من بود و در درونم راهی به حقیقت را گشود.
یک شبی نزد من آمدمست یار
گفت ای در ملک معنی هوشیار
هوش مصنوعی: یک شب یارم به دیدارم آمد و گفت: ای کسی که در درک حقیقت هوشیار و آگاه هستی.
بهر آنی آمدم نزدیک تو
تا ترا واقف کنم از سرّ او
هوش مصنوعی: برای لحظه‌ای به نزد تو آمدم تا راز او را به تو بگویم.
ز آنکه من عزم سفر دارم ز جان
با تو گویم راز و اسرار جهان
هوش مصنوعی: چون من قصد سفر دارم، از صمیم قلب با تو درباره رازها و اسرار زندگی و جهان صحبت می‌کنم.
هست در پیشم یکی نوسالگی
خورد سالی عاقلی پر حالکی
هوش مصنوعی: در مقابل من شخصی کودکانه و ناپخته وجود دارد که به شدت پرانرژی و باهوش است.
ترک دنیا کرده و یارم شده
خود رفیق جان بیمارم شده
هوش مصنوعی: من از دنیا دل کنده‌ام و حالا یارم به دوستی‌ام آمده، مانند رفیق دردی که به بیماری‌ام پیوسته است.
گفت ای خواجه جهان از بهر چیست
واندر این خانه نهان برگوی کیست
هوش مصنوعی: ای آقای من، چرا در این دنیا به سر می‌بری و در این خانه پنهان چه کسی است؟
گفتمش هست این عبادت خانه‌ای
از برای دیدن جانانه‌ای
هوش مصنوعی: به او گفتم که آیا این عبادت، محلی است برای دیدن محبوبی خاص؟
من در این خانه یکی دارم نهان
خود یکی شد آشکارا در جهان
هوش مصنوعی: در این خانه، من یک نفر را به طور پنهانی دارم و او در جهان به صورت علنی شناخته شده است.
پس زبان بگشاد آن بینا بدل
کای توبیرون آمده از آب و گل
هوش مصنوعی: پس آن بینا زبان به سخن گشود و گفت: ای تو که از آب و گل خارج شده‌ای.
سرّ این اسرار با من گو تمام
تا شوم آگه من از سرّ کلام
هوش مصنوعی: راز این اسرار را با من بگو تا من نیز از حقیقت کلام آگاه شوم.
هر که را اسرار معنی خویش نیست
در جهان او از گیاهی بیش نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که نتواند درک عمیق و واقعی از معانی زندگی خود داشته باشد، در حقیقت فقط به مانند یک گیاه در این دنیا وجود دارد و ارزش بیشتری ندارد.
صاحب اسرار عالم بی شکی
در همه ظاهر شده نادر یکی
هوش مصنوعی: آقای اسرار جهان، بدون شک، در تمام نشانه‌ها و مظاهر وجود، تنها یکی از افراد نادر است.
گر یکی بوده است گو آن یک کجاست
ور ظهور او بود بیحدّ کراست
هوش مصنوعی: اگر تنها یک وجود بوده، پس آن وجود کجاست؟ و اگر تجلی او بی‌حد و مرز است، متعلق به چه کسی است؟
گفتم آن یک مظهر کلّ آمده
بر ره حق بر توکّل آمده
هوش مصنوعی: گفتم آن شخصی که تجلی کاملی از حقیقت است، بر سر راه حق آمده و با اعتماد و توکل پیش می‌رود.
بوده از خود واقف اسرار حق
گشته ظاهر از رخش انوار حق
هوش مصنوعی: او از خود به رازهای الهی آگاه بوده و وجودش نورانی از تجلیات الهی است.
چون شنید این نکته سر بر خاک زد
بعد از آن بر جامهٔ جان چاک زد
هوش مصنوعی: وقتی این نکته را شنید، به نشانهٔ تأسف و خضوع بر زمین افتاد و سپس بر لباس جان خود چاکی ایجاد کرد.
گفت ره بنما که من چون دانمش
در درون جان چه سان بنشانمش
هوش مصنوعی: او گفت که نشانم بده چطور می‌توانم آنچه را درون جانم دارم، به نمایش بگذارم.
نام او بر گو و شان او بگو
از همه عالم نشان او بگو
هوش مصنوعی: نام او را بر زبان بیاور و از مقام و منزلتش بگو. از هر چیزی که در جهان هست، به یاد او باش و نشانه‌های او را بیان کن.
گفتم این معنی رو از عطّار پرس
از طریق حیدر کرّار پرس
هوش مصنوعی: به او گفتم که این مفهوم را از عطار بپرس و همچنین از طریق حیدر کرّار (علی) بپرس.
از من او چون نام حیدر را شنید
خویش را او از خرد بیگانه دید
هوش مصنوعی: وقتی او نام حیدر را شنید، احساس کرد که به راستی در عرصه‌ای بزرگتر از خود قرار دارد و از خود کوچک‌تر به نظر می‌رسید.
چون بخود آمد پس از این اضطراب
کرد گریان او بسوی من خطاب
هوش مصنوعی: او پس از اینکه از حال خود بهبود یافت، با اضطراب و نگرانی به من نگاه کرد و شروع به گریه کرد.
کای توهم استاد وهم ره دان من
از کلامت یافت لذّت جان من
هوش مصنوعی: ای تو که در وهم و خیال هنر داری، من از صحبت‌های تو لذت روحانی می‌برم.
حیدر اندر سینه مأوی کرده است
در درون جان ما جا کرده است
هوش مصنوعی: حیدر در قلب ما سکونت کرده و در وجود ما جای گرفته است.
هر چه بینم هر چه دانم او بود
و آن کزین گوید مرانیکو بود
هوش مصنوعی: هر چه که می‌بینم و هر چه که می‌دانم، همه از آن اوست، و هر چه درباره‌اش بگویند، نباید به آن توجه کرد.
گاه گردد با من آن شه همزبان
گاه می‌بینم که هر سوشد روان
هوش مصنوعی: گاهی پیش می‌آید که آن شاه با من هم‌صحبت می‌شود و گاهی می‌بینم که هر طرفش در حال حرکت و رفت‌وآمد است.
گشت روشن جان مسکینم از او
هیچ جا خالی نمی‌بینم از او
هوش مصنوعی: روح درمانده‌ام به او روشنی می‌دهد و هیچ مکانی را بی‌او نمی‌توانم تصور کنم.
گفتم ای از سرّ دین آگاه تو
وی شده در ملک معنی شاه تو
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای کسی که از رازهای دین باخبر هستی و در سرزمین معانی، جایگاه برتری داری.
زین سعادت دیده انور می‌شود
هر کسی را کی میسّر می‌شود
هوش مصنوعی: این سعادت باعث روشنایی و زیبایی چشم هر کسی می‌شود؛ اما هر کسی نمی‌تواند به این خوشبختی دست پیدا کند.
زین سعادت شادزیّ و شاد باش
وز همه قید جهان آزاد باش
هوش مصنوعی: از این خوشبختی شاد باش و خوشحال زندگی کن و از همه بندهای دنیا آزاد باش.
چون تو او را از دو عالم دیده‌ای
وصل فکر و ذکر اوبگزیده‌ای
هوش مصنوعی: وقتی تو او را در دو جهان مشاهده کرده‌ای، تنها به فکر و یاد او توجه کرده‌ای.
باش درعالم جدا ز اهل حسد
در دوعالم پادشاه وقت خود
هوش مصنوعی: در میان مردم حسود، خود را جدا نگه‌دار و در هر دو جهان، به عنوان پادشاه زمانه‌ات شناخته شو.
در همه عالم ظهور شاه دان
خود دل دانا از آن آگاه دان
هوش مصنوعی: در تمام دنیا، حضور پادشاه را بشناس، زیرا دل آگاه و دانا به این واقعیت آگاه است.